سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اسلام ناب

مصاحبه با استاد حکیمی در باب زندگی(2)

انسانها با یکدیگر به زندگی نایل می‌شوند. بر این اساس، هر انسانی، معبر و گذرگاه رسیدن انسانهای دیگر به قافله و قله زندگی است.

گفتگوبا: استاد محمدرضا حکیمی
از زندگی تا ابدیت
بخش دوم وپایانی ـ کریم فیضی
 


اشاره:‌ داستایوسکی گفته است: <زندگی در همه جا زندگی است. من در اطراف خودم همیشه با مردم روبرو خواهم بود و همین نیز دلالت بر حیات من دارد...>

به نظر می‌رسد انسان را می‌توان یکی از مبانی زندگی محسوب داشت. انسانها با یکدیگر به زندگی نایل می‌شوند. بر این اساس، هر انسانی، معبر و گذرگاه رسیدن انسانهای دیگر به قافله و قله زندگی است. پس به متفکران اصیل همواره باید حق داد که زندگی را زندگی همه انسانها و مشروط به زندگی منطقی همگان بدانند. در بخشی از اندیشه استاد بزرگ و نویسنده اندیشمند محمدرضا حکیمی می‌توان برای حقانیت این مسئله، برهانهایی عمیق و جدی یافت.‌

در گفتگویی که پیش از این به چاپ رسید، با مقداری از دیدگاه‌های استاد حکیمی در خصوص زندگی و مسائل و حقایق آن آشنا شدیم. ‌

در این بخش، باقیمانده گفتارهای ایشان در باب اصول و مبانی زندگی را تقدیم خوانندگان گرامی می‌کنیم. آری، راست است که زندگی طبق یک تلقی دیباچه ابدیت و پیش‌درآمد جاودانگی است.‌

***

* چیزی که می‌تواند بحث زندگی را عام و همگانی کند، مقوله هنر است. در باب هنر و زندگی چه دیدگاهی دارید؟

** آنوقت‌ها که ما جوان بودیم، لوازم التحریر فروشها، عکسهایی را می‌فروختند که اسم آنها عکس برگردان بود. وقتی آنها را با کمی آب روی کاغذ می‌گذاشتند و برمی‌داشتند، عکس در آن صفحه می‌ماند. به عقیده من: هنر، عکس بر گردان زندگی است! هنرمند کسی است که بتواند زندگی را عکس برگردان کند. شاید و احتمالا این تعریف، تعریفی دقیق و ظریف باشد. به دیگر سخن، هنر هرجا که بخواهد وجود داشته باشد، نقش برگرداندن باطن زندگی را ایفا می‌کند. از اینجاست که ما اخلاق را نیز یک هنر می‌دانیم. یعنی زندگی اخلاقی، نوعی زندگی هنرمندانه است. در باب زندگی، نمی‌توانیم تجریدی بحث کنیم، چون بهرحال در زندگی احتمال همه نوع برخورد و اصطکاک هم هست. زندگی انواع برخوردها، تکالیف و مسائل دارد. معیار حرکت صحیح در همه امواج پرطوفان حیات بشری و دریای حیات، اخلاق است. پیامبر اکرم(ص) به این مضمون فرموده است: <هر کس با مردم با اخلاق خوش رفتار کند و با همه خوش اخلاق باشد، مانند کسی است که همه شب را نماز بخواند و همه روز را روزه بگیرد.> بی‌تردید، بادبان این کشتی اخلاق است که نوعی هنر است و اینجاست که امتیاز مذاهب و مکاتب معلوم می‌شود و باید دید کدام یک از مذهب‌ها و مکتب‌ها اخلاقی کامل‌تر، جامع‌تر و عمیق‌تر و انسانی‌تر دارد؟

* حال که سخن هنر به میان آمد، می‌خواهم بپرسم نگاه شما به زیبایی‌های هستی و طبیعت چگونه است؟

** بسیار مشتاقانه و شیفته‌وار. من در خیلی جاها تامل نمی‌کنم، چون طاقت تامل در زیبایی‌ها را ندارم و از جمله گل و انواع و اقسام گل. من واقعا نمی‌توانم در یک جنگل خیره شوم. بنابراین خودم را منصرف می‌کنم. همچنین نمی‌توانم در یک دریا خیره بشوم و یا در یک شب مهتاب. به شوق اینکه امشب شب مهتاب است، بیرون می‌روم ولی اندکی که نظاره می‌کنم، اشراق این موجود چنان مرا در بر می‌گیرد که ناگزیر منصرف می‌شوم. همه موجودات از دریا گرفته یا جنگل، تا مهتاب و... اشراق دارند. در المنجد عبارت زیبایی نقل شده است که نمی‌دانم گوینده‌اش کیست و می‌گوید: جمعت‌الطبیعه عبقریتها فکانت الجمال. طبیعت زمانی که همه زیبایی‌ها را جمع کرد، شد جمال انسانی. رهی معیری شعری لطیف به این مضمون دارد که خداوند چه چیز را از چه چیز گرفت و چه را از چه، و زن را خلق کرد. خداوند همه‌چیز را از همه‌چیز گرفت تا انسان را خلق کند. اینکه قرآن می‌فرماید: <لقد خلقناالانسان فی‌احسن تقویم> ناظر به این معناست که همه کائنات تقویم دارند، یعنی اندازه خلقتی دارند و هر اندازه زیباست. از این روست که گفته می‌شود: لیس فی‌الامکان ابدع مماکان. بااین حال، خداوند همه این اندازه‌ها و تقویم‌ها را در انسان ادغام کرده است. بنابراین همه عالم، زیباست ولی من در حد خودم هیچ‌وقت نتوانستم در یک موجود به تاملم ادامه بدهم، چون طاقت نمی‌آورم. عیب ندارد در اینجا به این موضوع هم اشاره کنم که در باب <قرآن کریم> نیز چنین هستم. وقتی در قرآن مطالعه می‌کنم، زیاد نمی‌توانم به صورت عمیق تامل کنم. می‌دانید که قرآن چندین و چند نوع موجودیت خارجی دارد.بنابراین در تامل قرآن کریم هم، خیلی وقت‌ها مجبور می‌شوم بگذرم و طاقت نمی‌آورم که زیاد تامل کنم، مثل وارد شدن به یک ژاله بار که آدم نمی‌تواند خودش را نگاه دارد. عالم هم چنین است. عالم قرآن تفصیلی و قرآن عالم اجمالی است. قرآن وجود اجمالی عالم و عالم وجود تفصیلی قرآن است. از این رو، تامل در عوالم، اگر درست انجام بشود، سر به ابعاد فوق طاقت بشری می‌زند. این که قرآن می‌فرماید: افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها، به این مفهوم است که خودتان را به تشعشعات قرآنی نزدیک کنید تا عقل (قلب) در مدار آن تشعشع‌ها قرار بگیرد. این تشعشع در همه مظاهر عالم جاری و ساری است. حتی در یک گل که همه زیبایی آن را می‌فهمند. همه‌چیز عالم چنین است و اشراق دارد و باید بگوییم: همه عالم دائم در حال اشراق است و <ان من شیء الا یسبح‌ بحمده> چنان است که امواج و خاصیت ایجاد می‌کند. خاصیت تسبیح اشراق است. بزرگان فلاسفه غفلت کرده‌اند و این تسبیح را به تسبیح تکوینی برگردانده‌اند، گفته‌اند یعنی این شیء در همان جهتی که خلق شده است، قرار دارد و کار می‌کند. این هنری نیست که بگوییم تسبیح این است. از این روست که امام خمینی در جایی این بیان فلاسفه را رد می‌کند. مراد از تسبیحی که قرآن می‌گوید، تسبیح حقیقی است. از اینجا می‌توانیم وارد بحث وحدت لسانی کائناتی بشویم. در وحدت لسانی، همه زبان یکدیگر را می‌فهمند. اگر کسی به این زبان آشنایی پیدا کند، تسبیح کائنات را می‌فهمد، منتها به همان زبان کائناتی که غیر از زبان خاص هر موجودی است. غرض این که: همه موجودات اشراق دارند و انسان باید خودش را در این معرض قرار بدهد.

* آیا اشراق موجودات یکسان است؟ دیگر اینکه آیا اشراق موجودات در زندگی قابل درک است یا نیست؟

** اشراق موجودات به تفاوت است. بعضی از موجودات اشراق کمتری دارند، بعضی دیگر اشراق بیشتر دارند. از اینجا یک نکته‌ای به دست می‌آید که با زندگی انسانهای آگاه مرتبط است و آن فرق امکنه و ایام است و پاسخ این سوال که: چرا می‌گویند شب قدر؟ چرا می‌گویند شب جمعه؟ چرا می‌گویند: شب بعثت؟ چرا به عنوان مثال گفته‌اند در کنار کعبه یا در حرم حضرت رسول اکرم فلان نماز را بخوانید، یا در حرم حضرت امام رضا(ع) نماز جناب جعفر طیار را بخوانید... این چگونگی‌ها از آن است که این اشراقات فرق می‌کند و این به خاطر قابلیت‌های مشرق و مشرق این اشراق است.

به عنوان مثال، زمینی که کعبه مکرمه در آن واقع است، حتما قابلیت خاصی داشته است که زمین‌های دیگر فاقد آن بوده‌اند. بنابراین، اشراق آنجا هم به مقدار قابلیتش زیاد است. از این رو، بزرگان گفته‌اند: این تاکیدی که وارد شده که غالبا تا می‌توانید رو به قبله بنشینید، برای این است که این اشراق به همه کره زمین می‌رسد. شما اگر رو به قبله بنشینید، استفاده خواهید کرد. مثل نسیم است. اگر یک نسیم بسیار لطیف صبحگاه بهاری بوزد و انسانی زیر رختخواب باشد و سرش را هم زیر لحاف کرده باشد، بهره‌ای از آن نسیم نخواهد برد، اما اگر در معرض نسیم باشد، نسیم به او می‌رسد و او را زنده می‌کند. اینکه وارد شده است: ان لله فی ایام دهرکم نفحات الا فتعرضوا لها، این تعرض، قرار دادن نفس در معرض تشعشع است.

* گفته شده: زندگی چیزی جز درس زندگی نیست. درسی که ما می‌توانیم از زندگی بگیریم، چیست؟

** ما درسی را قبل از زندگی باید گرفته باشیم، چون اگر در حال زندگی بخواهیم درس بگیریم، بی‌خسران نخواهد بود، مثل پارچه‌ای که یک مقدار از آن آب برود. لهذا شرع گفته است، مسائل را قبل از تکلیف یاد بگیرید. یعنی ما قبل از اینکه از زندگی درس یاد بگیریم،‌ باید درس زندگی را بلد باشیم و از جمله درس‌ها این است که باید از زندگی درس بیاموزیم. با این حال، زندگی حتما به انسان درس می‌دهد، فرمایش حضرت امیر ناظر به همین است که می‌فرماید،‌ عقل دو عقل است: مطبوع و مکتسب. عقل مطبوع، عقلی است که خدا به ما داده است و درس قبلی زندگی در آن است و با مدد انبیا می‌تواند به اوج برسد، و عقل مکتسب هم، درسی است که زندگی به ما می‌دهد.

* فکر می‌کیند هدف زندگی چیست؟

** هدف زندگی این می‌تواند باشد که این دوره را - که دوره چهارم حیات ماست - چنان بگذرانیم که در دو دور بعد به آرامش روحی برسیم، چون هیچ چیزی به اندازه آرامش روحی اهمیت جدی ندارد. خداوند متعال در قران کریم می‌فرماید: الا ان اولیاء الله لاخوف علیهم ولاهم یحزنون. <خوف> و <حزن> ضدآرامش است. معلوم می‌شود که سعادت انسان، رسیدن به آرامش و نفس مطمئنه است. آن وقت می‌توان چنین نتیجه‌گیری کرد که هدف انسان در زندگی این است که تا آن مقدار که می‌تواند به مرحله اطمینان و نفس مطمئنه برسد تا هم در دوره‌های بعدی حیات و هم در عالم ابدیت صاحب و واجد آرامش باشد، از آن‌رو که آرامش شاکله و اساس حیات ابدی انسان است و این که پیامبر اکرم می‌فرماید: خیر ما القی فی القلب، الیقین، بر این اساس است.

* شما در مکتب تفکیک نیز از یقین و رسیدن به یقین سخن می‌گویید. آیا این یقین را در راستای هدف زندگی و کارساز برای زندگی می‌دانید؟

** یقینی که یقین است، نه تنها کارساز برای زندگی که خود زندگی‌ساز است. اینکه ما می‌گوییم تفکیک برای این است که از مکاتب و فلسفه‌ها و سخنان اکابر، انسان به این یقین نمی‌رسد. وصول به یقین تنها از طریق الهی و از منبع الهی ممکن است.

* یکی از تالیفات شما، مجموعه شش جلدی الحیاه` است که سابقه تالیف آن به بیش از 30سال می‌رسد. الحیاه` به معنای زندگی است. چرا این کتاب را نوشتید و چرا این اسم را برای این کتاب انتخاب کردید؟

** شاید پاسخ این سوال دارای تفاصیلی باشد ولی اگر بخواهیم خیلی ساده بیان کنیم و در مرحله سطحی بحث کنیم، در گذشته وقتی متون فارسی را می‌خواندم، می‌دیدم که اخبار بسیار زیبا ترجمه شده‌اند. در دوران تجدد هم که چاپ حالت جدید پیدا کرد، می‌دیدم کتاب‌های دیگر خیلی خوب چاپ می‌شود؛ ولی در کتب مذهبی، نه اخبار از ترجمه خوبی برخوردار بود و نه چاپ خوبی داشت. این مسئله سطح کار الحیاه است. اما مسئله باطن الحیاه این است که می‌دانید که حیات مجازی است و حقیقی. حیات حقیقی در پرتو تعالیم قرآن و اهل بیت حاصل می‌شود، و این تعالیم برای نزدیک شدن به اذهان نیاز به سبک دارد. سبک عرضه بسیار موثر است. غیر از این روایت که: قرآن را به صوت خوب بخوانید، از امام باقر(ع) روایت شده است: <احادیث ما را به خط خوب بنویسید>. این که بنده به نوع چاپ کتاب دینی و خط و جلد و صحافی آن حساسیت نشان می‌دهم، برای این است که تلاش در عرضه، در معروض نتیجه می‌دهد. این جهت هم در تالیف الحیاه نقش داشت؛ اما اصل مسئله برمی‌گردد به این که باید در قلمرو پیوند تعالیم زندگی‌ساز اسلام و عصر جدید کاری انجام می‌دادیم. بنابر این وقتی اخوی محمد در سال 1351 و 1352 از زندان آزاد شد و می‌خواست به مشهد برود، گفت: من الآن حال کار درس و بحث را ندارم. از من خواست کاری را بگویم که به آن مشغول شود. گفتم: روایت خاکی، خونی را جمع کنید.

* مقصود شما از روایات خاکی / خونی چه بود؟

** مقصود من از روایات <خاکی - خونی>، روایات مردمی بود. دین اولا مردمی است. دین هرگز اشرافی نیست. پیامبر(ص) می‌فرماید: شر امتی الاغنیاء، در روایتی دیگر حضرت خطاب به ضعفا فرموده است: <الحیاه` معکم: زندگی من با شماست.> غرض در الحیاه به دنبال چشمه سارهای زندگی بودیم که از کوهساران تعالیم الهی و اوصیایی می‌جوشد، و بعد هم دست به کار شدیم که به این صورت تدوین شد و حالا هم الحمدلله عده‌ای به آن توجه دارند. ما امیدواریم و بارها من این امیدم را گفته‌ام که: کاش آنقدر کتاب در ردیف الحیاه` و به سبک روز و با عرضه نوین، و عنوان‌گذاری عصری، به دست اشخاص حدیث‌فهم و صلاحیت‌دار و اسلام‌شناس راستین تالیف بشود و مرتب بهتر و خوش عرضه‌تر و خوش انتخاب‌تر باشد که اگر الحیاه` را به کسی بدهی، اصلا قبول نکند که: جایم را می‌گیرد! این آرزوی من است.

* به بحث زندگی برگردیم. به نظر شما آیا می‌توان زندگی را به قدیم و جدید تقسیم کرد؟

** زندگی قدیم و جدید چیزی است که در قرآن هم مطرح شده است، آنجا که خداوند می‌فرماید: تلک الایام نداولها بین الناس. یا آمده است: الدنیا دول، که دولت هم از همین ماده است. در همه اینها مداوله وجود دارد؛ یعنی چیزهایی که در دست می‌چرخد. به طور طبیعی وقتی زمان تغییر کند، مسلم است که خصوصیات زمان هم تغییر می‌کند. تغییر ادوار و قرون، مثل تغییر فصول است: تابستان خصوصیتی دارد و بهار خصوصیتی دیگر. فصول و ادوار نیز چنین است. بنابر این، به نظر ما تجدد یک چیز الهی است و پرهیز از تجدد سالم، پرهیز از تقادیر الهی است. خداوند تقدیر کرده است بشر به ساختن هواپیما موفق بشود. نگاه مخالف به <تجدد>، نگاهی مخالف توحید است، چون اقتضای توحید این است که خداوند متعال عالم را مداوله کند و به صور مختلف در دستها بگرداند. پس تجدد از کره دیگر وارد نمی‌شود بلکه از افکار و آداب خود بشر به وجود می‌آید و خداست که این استعداد را به انسان داده است که آدابش را عوض کند و به سراغ کار نو و اختراع برود، و مسائل نو را کشف کند. اما چیزهایی که در زندگی بشر ثابت است، نباید در تجدد صدمه ببیند. چنین چیزی مثل این است که شما بخواهید اتاقی را تعمیر کنید ولی پایه‌هایش را از بین ببرید. پس ثبات حیات انسان که معنویات کلی و اخلاق والاست، همواره در هر نوع زندگی باید وجود داشته باشد. بنابر این زندگی لاابالیانه، غیر از زندگی تجددی است. متاسفانه این دو مفهوم خلط شده است. عده‌ای خیال کرده‌اند تجدد با لاابالیگری مساوی است. نه! تجدد هیچ منافاتی با عقل و عفت و شرف و آزادگی و وقار و انسانیت ندارد. تجدد را نباید ضایع کرد، از آن رو که تجدد، نو شدن حیات بشری در رابطه با ختراعات و علوم است.

تجدد به معنای حذف گذشته هم نیست، بلکه نو نوار کردن گذشته است. شما اگر پدری پیر داشته باشید و بخواهید او را به یکی از جلساتی که خود شما می‌روید، ببرید، لباسش را عوض می‌کنید، نه اینکه خودش را دور بیندازید. به فرض اگر سابق قبا می‌پوشید، حالا کت و شلوار برتن می‌کند. بنابر این ستون فقرات حیات که اتصال انسان به خدا و خلق خدا، از راه توحید و عدالت است و عصاره تعلیمات انبیا هم همین است که فرموده‌اند؛ ان اعبداوالله و اوفوالکیل و المیزان اصالت خودش را همواره داراست، هم در زندگی قدیم و هم در زندگی جدید. حال از توحید و عدالت سخن به میان آمد، اشاره به این نکته را بی‌فایده نمی‌دانم که امام حسین در دو جبهه جنگیده است، یکی جبهه توحید که شب عاشورا فرمود می‌خواهیم نماز بخوانیم و دیگری جبهه عدالت. در چند خطبه‌ای که حضرت در روز عاشورا خوانده، عمده سخن در باب عدالت است که: شما آمده‌اید با ما بجنگید، ما هم با شما می‌جنگیم، پس عدالت کجاست؟ آیا شما در راه کسی می‌جنگید که عدالت را اجرا کرده است؟

اما در باب قدیم و جدید زندگی به تعبیرات اولیه خودمان برمی‌گردیم که با عنوان اعراض زندگی و جوهر زندگی مطرح کردیم. اعراض زندگی همیشه در حال تجدد و نو به نو شدن است ولی جوهر زندگی ثابت است. در برخی از ادوار تاریخ، تجدد به کندی پیش رفته است، در برخی از ادوار، مثل دوره حاضر هم بسیار تند پیش می‌رود. در عین حال، در قدیم هم تمدنهایی بوده است که از خبر تجدد آنها نباید استعجاب کرد. اما در تمدنی که متصل به آن هستیم، تجدد در اعراض زندگی واقع می‌شود و باید به زیباترین شکل ممکن با آن برخورد کرد و نباید به سوءاستفاده و غفلت گرفتار شد. همچنانکه اشاره هم کردم میان تجدد و نفی اخلاق و لاابالی‌گری حتما فرق وجود دارد.

* تفاوت زندگی قدیم و جدید اصولا در چیست؟

** تفاوت زندگی قدیم و جدید، در اعراض زندگی است. زندگی جدید به طور مسلم خصوصیاتی دارد که در زندگی قدیم نبوده است که از آن جمله است، رفاه بیشتر، کیفیت‌های بیشتر و احتمالا استفاده بیشتر از وقت. منتها هم در زندگی قدیم و هم در زندگی جدید محور انسان تکامل یافته است. بنابراین وقتی از زندگی قدیم و جدید سخن می‌گوییم، نباید از ضرورت تکامل‌طلبی انسانی و انسان تکامل یافته غفلت نکنیم. در این هر دو نوع زندگی، انسانها باید به طرف تکامل پیش بروند و هر کسی به اندازه توان خودش. مقصود این است که انسان هیچ وقت نباید سعی و اختیار را فراموش کند. این دو عنصر، مقدمه تکامل انسان است.

* این جمله زیاد شنیده می‌شود که می‌گویند: زندگی سخت شده است. آیا سختی زندگی واقعیت دارد؟

** زندگی سخت شده است به جهت غلبه هوی و هوس و امیال انسانی و ظلم. سخت شدن زندگی راست است، برای اینکه زندگی به هر اندازه که از مدار قسط دورتر برود سخت‌تر می‌شود. قرآن می‌فرماید انبیا را فرستاده‌ایم تا قسط و عدل را برپا دارند. معلوم می‌شود زندگی سالم خداپسند، زندگی مبتنی بر عدل است. شما وقتی از عدالت جدا شوید، مصداق سخن حضرت امیر خواهید شد که: من ضاق علیه العدل، فالجور علیه اضیق. کسی که عدالت برایش تنگنا ایجاد کند، ستم بیشتر آزارش می‌دهد. برای مبارزه با سخت شدن زندگی، گریزی ازحذف طاغوتها نیست که سه طاغوت است: اقتصادی، سیاسی و فرهنگی. این که در قرآن کریم از حضرت موسی(ع) فراوان یاد شده است ولی از حضرت عیسی(ع) کمتر سخن به میان آمده است، از این روست که همیشه در زندگی و تاریخ، انقلاب ضرروت پیدا می‌کند، آنهم انقلاب کامل، از آنگونه که حضرت موسی(ع) انجام داد. موسی یک انقلاب کامل کرد و قارون و فرعون و هامان را حذف کرد. قرآن می‌فرماید: و ارسلنا موسی الی فرعون و هامان و قارون. این هر سه باید با هم حذف شوند تا انقلاب موفق صورت بگیرد و زندگی سختی را تجربه نکند. فرعون زدایی، بدون هامان، و قارون زدایی در کنارش سختی زندگی را دارد. (و انقلاب اسلامی هم که به بی‌پناهی و سختی زندگی ها منجر شد برای این بود که یک طاغوت را هدف گرفت و...) بله، سختی زندگی واقعی است و یک حقیقت است و عمدتا سه طبقه از سختی زندگی رنج می‌برند؛ طبقات محروم و طبقات فاقد فرهنگ و نسل‌های جوان...

* در هر دوره‌ای، معمولا جوانها در آماج هجوم تفسیرهای بد از زندگی هستند. به نظر شما منشا تفسیرهای بد از زندگی چیست؟

** منشا تفسیر بد از هر چیزی، جهل نسبت به آن چیز است. اگر کسی قرآن را هم بد تفسیر کند، علتی جز جهل نمی‌توانید پیدا کنید. هرگاه از چیزی تفسیر بد ارائه شود، معلوم می‌شود آن چیز درست شناخته نشده است. جوانهای ما زندگی را نمی‌شناسند و متاسفانه عواملی هم وجود ندارد که زندگی را به آنها بشناساند. چه بسا مدعیان زندگی دینی و سالم هم چنان عمل نکنند که جوان مطمئن باشد و سرمشق بگیرد.

بنابراین، تفسیر بد از زندگی وجود دارد و من از آن به <مصیبت عظمی> تعبیر می‌کنم، و نتیجه‌اش سرخوردگی جوانهاست که سنگین‌ترین خسارت است برای یک جامعه. در نهایت باید گفت: هر جوانی باید خودش بنشیند و فکر کند و بداند که حیات سرمایه ابدی انسان است و نباید آن را در روند مسائل از دست داد. از اینجاست که در روایت آمده است: از راه رجال وارد دین نشوید، چون ممکن است همان رجال و بعد از آن رجال، کسنی بیایند و عملکردهایی داشته باشند که شما را از دین برگرداند، بلکه گفته‌اند: از راه خود شناخت دین وارد دین بشوید!

* درباب زندگی شرقی و زندگی غربی چه دیدگاهی دارید؟

** زندگی شرقی و غربی هم واقعیت دارد و نمی‌توان آن را قبول نکرد. تمدن شرق و غرب بسیار با هم متفاوت است. قدمت تمدن غرب بسیار کم و قدمت تمدن شرق بسیار زیاد است. عوامل جغرافیایی و خصوصیات دیگر هم در تفاوت این دو، به طبع موثر بوده است. اصولا شرق، همیشه فضایی معنوی داشته است. برعکس، فضای غرب عمدتا مادی بوده است، و از وقتی هم که غربی‌ها از قرون وسطی خارج شدند، به صنعت روی آوردند. غرب با صنعت از دنیای قرون وسطی خارج شد.

بنابر این به وجه غالب مادی اندیشیدند و عقلشان هم بیشتر عقل ابزاری است، نه عقل انواری. از این روست که می‌بینیم متفکر بزرگی مثل کانت می‌گوید: عقل در حوزه الهیات راه ندارد و الهیات را باید از طریقی دیگر مثل اخلاق و وجدان و ایمان و احساس شناخت. در حالی که امام صادق(ع) حوزه الهیات را حوزه عقل می‌داند و می‌فرماید: العقل ما عبد به الرحمن. اگر کسی بخواهد فرق زندگی شرقی و زندگی غربی را بداند، از اینجا می‌تواند بفهمد، غرب به‌طور عام می‌گوید: حوزه الهیات حوزه عقل نیست، شرق می‌گوید: اتفاقا حوزه الهیات حوزه عقل است. این <تفکر> زندگی است، اما در تعامل زندگی، آنها قطعا بخاطر تجربیات و صنایع از ما مرفه‌تر و پیشرفته‌ترند.

* می‌رسیم به بحث مخاطرات! به نظر شما چه مخاطراتی زندگی را تهدید می‌کند؟

** من براساس مبنای خودم به بحث اعراض زندگی و جوهر زندگی برمی‌گردم. جوهر زندگی را هیچ چیزی تهدید نمی‌کند. به‌طور قطع هیچ وقت، هیچ چیزی را نمی‌تواند تهدید کند، چون جوهر زندگی با خود انسان و از خداست و انسان همیشه هست، چون خداوند ابدی است. انسان در جهت سعی و اختیار، همه جا و همه وقت می‌تواند جوهر زندگی را از خطر حفظ کند. از اینجاست که ما می‌بینیم بعضی از بزرگان عبادت و تقوی و معنا، به دستگاه ظالمین رفته و کار کرده‌اند، چون غرض آنها جوهر زندگی و حفظ آن بوده است. از جوهر که بگذریم، اعراض زندگی در معرض انواع خطرهاست که عمده آنها به خودخواهی بشر وخوی استکباری و استعماری برمی‌گردد که ملت‌های دیگر را در فشار قرار می‌دهند و حتی به نابودی تهدید می‌کنند.

* ما در این صحبت با نگاه شما به زندگی آشنا شدیم و از ابعاد نظاره شما به مقوله‌های زندگی آگاهی حاصل کردیم. می‌خواهم بپرسم: شما از چه زمانی به این نوع نگاه و به این تعریف از زندگی رسیدید؟

** حقیقت این است که ما از جوانی به اساتیدی برخوردیم که در فلسفه مجتهد بودند، نه مقلد. یعنی ناقد فلسفه بودند، نه فقط ناقل، و ناقد بودند نه به نقد اعتقادی به این صورت که بگویند: این مطلب فلسفی با فلان آیه یا روایت سازگار نیست، بلکه نقد کاملا فنی و فلسفی می‌کردند.

وقتی با این اساتید برخورد کردیم و یک دوره فلسفی در حضور آنها خواندیم، تقریبا از این که از غیر طریق معصوم به حقیقتی از حقایق برسیم، امیدمان قطع شد، آن هم با این فلسفه‌ها که هشتصد سال بر اصالت ماهیت اقامه برهان کرده‌اند، با دهها مسئله متفرع بر آن، حالا هم سیصد سال است که از اصالت وجود سخن می‌گویند، و افکار امثال فارابی و ابن‌سینا و خواجه‌نصیر و میرداماد را باطل می‌دانند. و هم اینها مدعی برهان هستند و هم آنها مدعی برهان بودند.

این مسائل کم‌کم ما را به این نتیجه رساند که باید پناهگاه مطمئن‌تر و یقین‌آورتر و بهتری برای معرفت جست. هرچه تامل کردم، این پناهگاه را در جایی غیر از طریق اهل بیت نیافتم. برای رسیدن به این موضوع بسیار مطالعه کردم. چندین سال پیش در مقدمه یکی از کتابها لازم شد بنویسم: تا امروز 20 هزار جلد کتاب خوانده‌ام. با این مقدار مطالعه و به اطلاع اجمالی و تفصیلی از معارف بشری، اعم از کتب آسمانی و کتب زمینی و فلاسفه، به آستانه وحی سر فرود آوردیم. مرحوم پروفسور فلاطوری هم یک چنین سیری داشت و به تصدیق آقای طباطبایی استاد فلسفه اسلامی بود و بعد به غرب رفت و در فلسفه غرب نیز استاد شد، و دست آخر نظرش این بود که: باید به قرآن برسیم. بنابراین کوششم بر این است که آنچه نظرم بر آن است، مقتبس از انوار قرآن و اهل بیت باشد. البته ملاصدرا هم خیلی جاها می‌گوید: حقایق علم را باید از مشکات نبوت گرفت، منتها علوم الهی و انبیایی چنان است که انسان حتی اگر به اندازه یک سر سوزن نیز از آنها بهره‌مند باشد، خودش فیضان می‌کند و در نتیجه مسائل زیادی وارد ذهن انسان می‌شود. از عبدالحمید - کاتب معروف - پرسیدند: <این نوع نوشتن را از کجا یاد گرفته‌ای؟> گفت: <حفظت خطب‌الاصلع، ففاضت ثم فاضت: من خطبه‌های حضرت امیر(ع) را حفظ کردم، آنها مرا سرشار کرد و سرشار...> توجه به علوم انبیایی و اوصیایی چون به مبدا لایزال متصل است، نه به عقول جزئی بشری، بنابراین خیلی وقت‌ها ممکن است حقایقی را در نفس القاء کند. برکات و رشحات قرآن کریم و اهل بیت را نباید ساده و نادیده گرفت.

* سوال‌های پایانی من درباره شخص شما و زندگی خود حضرت عالی است. می‌خواهم بپرسم استاد محمدرضا حکیمی، این روز‌ها بیشتر به چه چیزی فکر می‌کند؟

** من به این فکر می‌کنم که: آیا در طول عمر به وظایفی که برعهده داشتم، عمل کردم یا نه! بیشتر به این فکر می‌کنم که آیا کوتاهی کرده‌ام؟ فکر دیگرم درباره حقیقت صلاه است .نماز معراج مومن است. در اینجا معراج اسم آلت است، نه مصدر. صلاه عروج‌المومنین نیست، نردبان مومن برای معراج است. معراج با حضور قلب است. نردبان برای گذاشتن نیست، برای بالا رفتن است. عده‌ای شکایت می‌کنند که ما یک عمر نماز خوانده‌ایم ولی اتفاقی در ما نیافته است. باید به اینان گفت: شما نردبان را گذاشته‌اید ولی بالا نرفته‌اید. معراج، مثل مفتاح اسم آلت است و به معنای نردبان است.

معراجیت نماز با حضور قلب محقق می‌شود.

* آخرین سوال این است که: استاد حکیمی اگر یک بار دیگر به دنیا بیاید، چه راهی را انتخاب می‌کند؟

** عقیده من این است که در عالم یک حقیقه الحقایق وجود دارد که خداست. جلوه این حقیقت، قرآن و چهارده معصوم اند. گذشته از اینها، هیچ چیز دیگر در عالم هستی چندان ارزش ندارد که حیات آدمی صرف آنها بشود. از آن رو، زندگی این بنده‌ ناچیز خداوند بر این تقدیر گذشت که پیوندی، هر چند بسیار ابتدایی با قرآن کریم و معارف اهل بیت طاهرین پیدا کنم، بنابراین اگر دوباره به دنیا بیایم، همین زندگی را دوست دارم، منهای تقصیرها و قصورها. چون کمال اقصی این است که انسان در زندگی متوجه خدا و پرتوهای خداوندی باشد.