سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اسلام ناب

نواب صفوی _ فریادگر شهید اسلام ناب

 

شب   

سید مجتبی نگاهی آرام به همسرش انداخت،  بانوی خانه منزلی مطمئن می‌خواست تا فرزندش را با خیالی راحت و آسوده تربیت کند. آقا مانند همیشه با جذبه گفت: خیلی خوب و از اتاق بیرون رفت. نیره‌السادات ناراحت همسرش بود، مبادا آقا توانایی این را نداشته باشد که خانه‌ای کوچک را تهیه نماید. غم سنگینی در دلش چنگ انداخت، قلم را برداشت، عریضه‌ای برای حجت‌بن‌الحسن (عج) نوشت:«آقا جان گره از کار سید مجتبی باز کن. «اشک در چشمانش غلطید. پرده سیاه شب اتاق نیره‌السادات را در تاریکی فرو برد و چشمانش خوابی سنگین را پذیرا گشت. صاحب‌الزمان (عج) را در خواب دید:«آقا فاطمه‌السادات را مورد ملاتفت قرار دادند و نیره‌السادات مشغول پختن غذا گشت و در همان حال برای امامش (عج) درد دل نمود. یا اباصالح مگرنواب سرباز شما نیست، پس چرا یاریش نمی‌کنید؟ امام (عج) فرمودند:«او را یاری می‌کنم». ناگهان از خواب بیدار شد. صبح زود سید مجتبی به خانه بازگشت و کلید منزلی نو را به همسرش داد.



منبع :مصاحبه محقق با خانم فاطمه نواب صفوی

 

 

شیعه علی  

جلسه فدائیان اسلام در خانه نواب صفوی تشکیل شد. اعضای فدائیان اسلام گزارش جنایات شاه و مأمورانش را به نواب دادند. آقا از شدت عصبانیت بر روی میز می‌کوبید. کار واجبی با ایشان داشتم، خیلی آرام به در اتاق چند ضربه زدم. وقتی از اتاق بیرون آمدند با مهربانی از من پرسیدند: «اگر مشکلی پیش آمده» من با تعجب به ایشان نگاه کردم، کلام در زبانم خشک شد.«آقا جان شما که همین الان با ناراحتی به میز می‌زدید. چطور در طول این چند ثانیه اینقدرآرام شدید؟ ایشان گفتند:«اگر من از کسی ناراحت هستم، نباید این عصبانیت را نسبت به شما بروز دهم. انسان نباید برای همسر و فرزندانش خشونت نشان دهد» او واقعاً شیعه علی (ع) بود. خلوصش در نماز و تواضعش در پیشگاه خداوند متعال همه را به حیرت وا می داشت. زمانیکه در منزل بود، هر شب به روی بام می‌رفت و خدا را خالصانه به عبادت می‌ایستاد، هنوز صدای گریه‌ها و نوای زیبای حبیبی نواب شب‌ها از آسمان به گوش می‌رسد.



منبع: مجله فکه

راوی: خانم نیره‌السادات نواب احتشام صفوی(همسر شهید)

 

 

مرد مهربان خانه  

نیره السادات در گوشة اتاق نشسته بود, چشم درد شدید خواب را از او گرفت,‌ به کنار ایوان رفت. نواب امشب به خانه می‌آید. وفای به عهد سید برای نیره السادات ثابت شده بود, او می‌دانست آقا هیچ گاه بدقولی نمی‌کند, مردی که برای او پدر,‌  مادر,  رفیق,  همراه و همدل بود. ناگهان در باز شد و سید مجتبی به خانه بازگشت. دلش آرام گرفت. البته او آنچنان نواب را دوست داشت که راضی بود همسرش هیچ گاه به خانه نیاید, اما سلامت باشد. بودن آقا مهم بود, نه حضورش در خانه.  سید مجتبی علت ناراحتی بانوی خانه‌اش را پرسید, وقتی متوجه شد که چشمهای نیره سادات درد می‌کند و دیدگان چراغ خانه به خاموشی می‌گراید, اشک پهنای صورتش را پوشاند. اندوه قلب مهربانش را لرزاند,  نگاهی پر مهر به او کرد و گفت: «خدا چشم درد تو را به من بدهد و تو زودتر خوب شوی.» نیره السادات دیگر غمی در دل نداشت,  دعای نواب برای او بهترین مرحم بود.



راوی: خانم نیره‌السادات نواب احتشام صفوی(همسر شهید)

 

 

 یک دوست خوب 

من در دوران کودکی از سایه دستان پر مهر و عطوفت مادر محروم بودم. مدتها پس از ازدواج با آقا برایشان گفتم: «من از مادرم دور بوده‌ام, و هرگز گرمای محبت مادرانه او را لمس نکرده‌ام.» ناگهان اشک صورت آقا را پوشاند و قلب مهربانش پر از اندوه شد. هیچ گاه فکر نمی‌کردم نواب به این گونه مسایل حساس باشد, پس از چند لحظه ایشان به من گفت: «تو نباید از این تاریخ به بعد, دیگر کمبودی را احساس کنی, من برای تو به جز همسر,  مادر و دوست نیز هستم.»  آقا همیشه با مهربانی با من صحبت می‌کرد و من نیز هیچگاه به ایشان اعتراض نکردم. ولی یک روز نواب احساس نمود من از دوری ایشان ناراحت هستم,  به همین دلیل به من گفت: «تو دختر حضرت فاطمه زهرا (س)‌هستی,  جدت حضرت امیر (ع) و پیامبر اکرم (ص) بوده اند آنها برای پیاده‌ کردن اسلام برنامه‌های وسیعی داشته‌اند, ما که پیرو مکتب آنها هستیم, باید به اندازه توانایی خودمان برای معرفی آنها بکوشیم و به اسلام خدمت کنیم. تو می‌دانی که من برای خدا  قیام کرده‌ام و باید وظیفه‌ام را انجام دهم.  تو نیز باید همچون مادر بزرگوارت صبر داشته باشی و از خودگذشتگی نشان دهی و با تمام مشکلات و شداید بسازی.»



راوی: خانم نیره‌السادات نواب احتشام صفوی(همسر شهید)