سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اسلام ناب

جنگ ها را چه دلیرانه تماشا کردند!

 

 

و کسی گفت ؛ لب از لا و نعم باید بست
چشم بر کیسه ارباب کرم باید بست
گفت: شک نیست که در راه خدا مب بخشند
پاره نانی از این سفره به ما می بخشند
پا نداریم، به پا تا به طمع بیهوده است
بی زمینیم، به حقا به طمع بیهوده است
جنگ و دعوا که نداریم، همین ما رابس
سه کلوخ از همة سهم زمین ما را بس
××××××
گفت راوی همه گُل بوده و گِل می گویند
حق همین است که ارباب دهل می گویند
گفت دیدم شب توفان چه خطرها کردند
جنگ ها را چه دلیرانه تماشا کردند
آنچنانی که نیابد به زبان، می خوردند
شب توفان همه چون شیر ژیان می خوردند
آفرین باد بر این دادرسان، راوی گفت
چشم بد دور از اینگونه کسان، راوی گفت
چشم بد دور، خداوند نگهداردشان
در عزای زن و فرزند نگه داردشان
هر که تنها شد از این جاده، پی غولان رفت
هر که رهتوشه جدا کرد به ترکستان رفت
نان مفت آمده ننگ دهن است، ای مردم!
این روایت سندش خون من است ای مردم!
هفت خوان هر که در این دور و زمان خواهد خورد
هفت پیمانه منت پی آن خواهد خورد
هفت رنگ آن که در این برهه بدل خواهد کرد
هفت تعظیم به هفتاد دغل خواهد کرد
ما نمی خواهیم نان در گرو جان بخشند
جوز پوچی که کریمانه به طفلان بخشند
سیب دندان زده با هر که رسد بذل کنند
روغن ریخته را نذر ابوالفضل کنند
نیم خورده است، از این کوزه نخواهم نوشید
آب، حق است، به دریوزه نخواهم نوشید
آن که با کاسه پس خورده نشد شا منم
و درختی که تبر خورد و نیفتاد منم
خشم دندان شکن صخره سخت از من بود
میوه گر سهم کسان بود، درخت از من بود

گزیده ادبیات معاصر ـ محمد کاظم کاظمی