تشنه کامان غنیمت!
ای به امید کسان خفته! ز خود یاد آرید
تشنه کامان غنیمت! ز احد یاد آرید
سربه سر بادیه بازار هیاهو شدهاست
سنگ گور شهدا سنگ ترازو شده است
گرچه مرحب سپر انداخته، خیبر باقی است
بت مگویید شکستیم، که بتگر باقی است
ره دراز است، مگویید که منزل دیدیم
نیست، این پشت نهنگ است که ساحل دیدیم
ره دراز است، سبکتر بشتابیم، ای قوم!
خصم بیدار است، یک چشمه بخوابیم، ای قوم!
نه بنوشیم از این رود، که زهرآلود است
غوطه باید زد و بگذشت که پل فرسودهاست
وای اگر قصه ما عبرت تاریخ شود
خیمه قافله را دشنه ما میخ شود
وای اگر بر در باطل بنشیند حق ما
وای اگر پرده تزویر شود بیرق ما
خیمه بگذار وبرو ،بادیه توفان جوش است
کوه،آتش به جگر دارد اگر خاموش است
فتنه میبارد وسنگین،ز در ودیوارش
هر که این خفت ،سیلاب کند بیدارش
میرویم امروز با صاعقه همپای سفر
گرد بادیم و زسر تا به قدم ،پای سفر
گزیده ادبیات معاصر – محمد کاظم کاظمی