دین ، همهی دین است _ وحید جلیلی
بسمالله الرحمن الرحیم. بحثی را که میخواهم در این جلسه خدمت دوستان عرض بکنم، گامی است برای رسیدن به تحلیل آنچه که در ده، پانزده سال گذشته در جامعه ما اتفاق افتاده و امروز که ما میخواهیم برای تصحیح وضع موجود یا راه افتادن بطرف وضع موعود گام برداریم، ناگزیر از این هستیم که یک روایت جامعی از گذشته خودمان داشته باشیم. ما ابتدا بساکن که نمیخواهیم کار کنیم، یک انقلاب جدیدی که در جامعه نمیخواهیم بوجود بیاوریم، بالاخره حداقل دیرینهای که داریم 23 سال است. بنابراین باید بدانیم که به چه عقبهای متصل هستیم. نقاط ضعف و قوتش را آسیبشناسی و آفتشناسی کنیم. (از مجموعه حرکت خودمان و حرکتی که در سالهای گذشته به آن منتسب هستیم)
و اصلاً یکی از فواید تشکلها اینست که انباشت تجربیات بشود. یعنی تجربهها حفظ و به دیگران انتقال داده شود. اویی که ورودی سال 80 است از همان نقطهای شروع نکند که من ورودی 70 از آنجا شروع کردم. امروز خیلی از بحثهایی که در جمع دوستان شنیدم، نوعاً بحثهایی که ما در سال 70 مطرح میکردیم، در تشکلی به اسم بسیج دانشجویی و متاسفانه بعد از ده سال حتی بشکل ناپختهترش دارد در بین شما مطرح میشود. خب پس چه فایدهای دارد؟ نباید یک چنین چیزی اتفاق بیفتد.
باید شما ده سال جلوتر از بنده شروع کنی و بنده هم نسبت به قبلیها، نامههایی که ما به مسؤولین بسیج مینوشتیم یا بحثهایی که مطرح میشد - صورتجلساتش حتی هست - دقیقاً همین بحثها بود. اینها به فرجامی نمیرسد چون همه میخواهند از صفر شروع کنند. بگذریم.
از یک مقطع میانی شروع میکنیم بجای اینکه بخواهیم به شروع انقلاب و 15 خرداد 42 یا خیلی عقبتر بپردازیم یا اینکه بخواهیم خیلی جلوتر بیابیم تا دوم خرداد. مبداء تحلیل را پایان جنگ قرار میدهیم که بسیار مقطع تعیینکنندهای در مجموعه انقلاب اسلامی و حیات بچه حزباللهیها و جریان بسیج است. بخاطر اینکه بسیج هم اگرچه قبل از جنگ تشکیل شد اما بخش عمدهای از هویتش را در جنگ پیدا کرد. البته بسیج دانشجویی در سال 67 تشکیل شد یعنی بعد از جنگ. اصل بسیج قبل از جنگ تشکیل شد و بسیج دانشجویی، بعد از جنگ، اگر زمینه بحث امروز ما اینست که بسیج چکار باید بکند، بایدها و نبایدهایش چیست، باید بکند، باید پیام امام برای تشکیل بسیج دانشجویی را بفهمیم و پیام امام را نمیفهمیم مگر اینکه آن مقطع را بفهمیم. یعنی اگر بخواهیم بفهمیم پیام امام در آذر 67 مبنی بر تشکیل بسیج دانشجو و طلبه چه مفهومی دارد، باید مجموعه حرکتهای امام از تیر 67 تا خرداد 68 را بفهمیم.
اصلاً مبنای تشکیل بسیج دانشجویی چه بود، سال 67 جنگ تمام شد. حالا بهر دلیلی. موفق شدیم یا نشدیم، به اینها کاری نداریم. 27 تیر 67 جنگ تمام شد و امام میداند که جامعه دارد وارد فضای جدیدی میشود و یک مقطع جدیدی از تاریخ جامعه ایران و حتی تاریخ جامعه شیعی دارد شکل میگیرد. یکی از ویژگیهای امام این بود که منتظر نمیشد وقایع بیایند او را پشت سر بگذارند، او وقایع را پشت سر میگذاشت. پیشبینی داشت، آیندهنگری میکرد، بینش یا الهامی به او میشد، بهرحال سعی میکرد بر حوادث محیط بشود. امام میدید جامعه دارد وارد فضای جدیدی میشود و برای ورود به این فضای جدید نیاز به شناخت دارد. نیاز به تحلیل و گفتمان دارد. گفتمان یعنی فضایی فکری که بقیه مفاهیم تحت سیطره و در متن آن معنا میشوند. 27 تیر جنگ تمام شده، خبر قبول قطعنامه منتشر شده، خیلی هم در بین بچه بسیجیها شوک ایجاد کرده چون تا یک هفته قبلش همچنین اتفاقی بعید بود، دو یا سه روز بعدش پیام امام راجعه به قطعنامه منتشر میشود. یکی از جملات امام در این پیام اینست : «امروز جنگ آغاز شده است.» متاسفانه بچه بسیجیها عادت ندارند زیاد صحیفه نور بخوانند. نمیدانم این پیام قبول قطعنامه و پیامهای قبل و بعدش را چقدر خواندهایم؟ از امام تصویر یک پیرمرد عارفی در ذهنمان است. بعنوان یک متفکر هیچکدام از ما قبولش نداریم. بعنوان یک استراتژیست قبولش نداریم. امام را یک عارف شاعر میدانیم. بگذریم. امام در آن پیام اعلام یک جنگ جدید میکند. شما میبینید بیشتر تلاش ما بعد از جنگ، مرثیهخوانی برای یک جنگ از دست رفته است. امام میگوید بابا الان هم جنگ است! اینها میزنند توی سرشان که : کجائید ای شهیدان خدایی، ای وای دربهای فلان بسته شد! حالا یک تعبیر معنوی و عرفانی برای این است، جای خود، ولی یک وقت هست که این بصورت یک استراتژی اجتماعی برای ما درآمده که بسیجی تا وقتی که جنگ نظامی در مرزهای ایران و عراق بود، معنا داشت.
«امروز جنگ حق و باطل، جنگ فقر و غنا، جنگ پابرهنهها و مرفهین بیدرد شروع شده است.» آخر تیرماه 67. پس امام یک جنگ جدید را طراحی میکند. البته جنگ جدیدی هم نیست و سابقه دارد ولی با این تعابیر امام رویش سرمایهگذاری و تاکید میکند و بعد برای ورود به جنگ شروع به جبههشناسی میکند. باید جبهه دشمن و جبهه خودی و مرز بین اینها شناخته شود. نیروهایی که میتوانند توی این جنگ مصدر تاثیر باشند فراخوان شوند تا به نتیجه خوبی برسیم. تمام پیامهای بعد از تیرماه 67 را که نگاه میکنی میبینی مثل یک فرماندهی که وارد منطقه شده، دارد کالک عملیاتی را توجیه میکند. نیروهای خودش را فراخوان میکند. انواع و اقسام آدمهایی را که امام فکر میکند میشود به آنها امید بست. به فرزندان شاهد مثلاً در شهریور 67 پیام میدهد، به بچههای سپاه، به هنرمندها، به دانشجویان و … گفتم این متن را باید بفهمیم تا بدانیم پیام بسیج دانشجویی یعنی چی؟ این جنگ فقر و غنا یک مبنای نظری دارد که امام سعی میکند آن مبنای نظری را به صریحترین تعابیر که صریحتر از آنها دیگر ممکن نیست، بیان کند تا دیگر جایی برای توجیه و تفسیر نماید. مبنای نظری بحث چیست؟ «اسلام» ناب و «اسلام» آمریکایی. به این بحث برخواهیم گشت. پس امام میبیند که یک جنگ واقعی دارد در میگیرد. سعی میکند که این جنگ را فریاد بکند و سعی میکند که این جنگ را به نفع نیروهای حق رهبری کند.
اتفاقی که بعد از امام میافتد چیست؟ شما میبینید که کمتر از یکسال بعد از پذیرش قطعنامه امام رحلت میکند و میبینیم بعد از امام چه اتفاقی میافتد. بعد از امام البته یک جنگ درگرفت. یک جنگ خیلی پر سروصدا که بسیاری از نیروها را هم به خودش مشغول کرد. یک جنگ زرگری. یک گروه بلند شدند گفتند که آقا دین امریست قدسی و عرفانی و باطنی. این را به سیاست آلودهاش نکنید. دین فربهتر از ایدئولوژی است. دین را ایدئولوژیزه نکنید. آدمهای موجهی هم بودند. میگویند نماز شب میخوانند و اهل مستحبات هستند. شروع کردند به نام دفاع از دین، دین را از اجتماع جداکردن. گفتند دین را از اجتماع جدا کردن. گفتند دین یک امر باطنی و معنوی است و برای حیرتافکنی آمده نه برای پاسخ به نیازها. انتظار بشر را از دین خیلی گسترده نکنید. در حکومت از او نظر نخواهید. خب، یک گروه دیگر در برابر اینها قد برافراشتند که استراتژیکترین شعارشان «مرگ بر بدحجاب» بود. خود ما در یک مقطعی از اعضای فعال این گروه بودیم. حرکتهای متعدد و متنوعی بود. یک نمونهاش هم ما بودیم که بریزیم نمایشگاه فلان را در پارک ملت و پارک ساعی به هم بزنیم. دربند، درکه و … خود بنده میاندار گردان عاشورا بودم. خب باز تحت عنوان اسلام. به همدیگر تاختند. این به او گفت لیبرال، او به این گفت فاشیست. یک گرد و خاک عجیبی در جامعه برپا شد. در حالیکه 35 میلیارد دلار، 40 میلیارد دلار سرمایه مفت بعنوان استقراض وارد جامعه شده بود، آنهایی که دلشان برای مذهب و انقلاب و حزبا… میتپد، رفتند توی این فضا. چقدر نیرو صرف شد، چقدر درگیری راجع به این قضایا پیش آمد. ولی این جنگ، زرگری بود. چرا؟ بخاطر اینکه چه آن اسلام باطنگرا و چه این اسلام ظاهرگرا بمثابه دو تیغه یک قیچی برای حذف تفکر امام و حذف تفکر انقلاب اسلامی از جامعه بکار گرفته شد. دو تا تیغه قیچی در ظاهر با هم دعوا دارند ولی در واقع یک کار را دارند انجام میدهند. چون یک محور مشترک دارند. این دین ظاهرگرا و آن دین باطنگرا هر دویشان دین فردگرا بودند و در تقابل مطلق با تفکر و مبنای امام که اسلام اجتماعی بود و جالب اینجاست که امامی که میآید انقلاب میکند و بسیج و حزبا… را تشکیل میدهد، چه در آن ادعایی که حضرات میکنند یعنی در باطنگرایی و عرفان و چه در رعایت ظواهر شرعی فردی، در اوج است. یعنی از یک طرف یک عارف است و از یک طرف یک فقیه. منکر هیچکدام از این دو نیست بلکه میگوید «دین، همة دین است». نظریه ولایت فقیه را میدهد و بعد سعی میکند تمام ابواب اسلام را در ذیل این نظریه باز تعریف کند و در جامعه جا بیندازد. همان خطی که خط اصل تشیع است. یک مقدار بیشتر توضیح بدهم که تفاوت چیست؟ شما کتاب ولایت فقیه امام را که نگاه کنید - نظریه ولایت فقیه امام مال قبل از انقلاب است - نظریه ولایت فقیه امام مال قبل از انقلاب است - اصلاً میبینید این نظریه را امام در تقابل با اسلام رایج آن روز مطرح میکند. امام آنجا میگوید که اگر میخواهید تفاوت اسلام واقعی را با اسلام رایج ببینید نگاهی به قرآن و رسالههای عملیه بیندازید و این دو تا را با همدیگر مقایسه کنید. البته امام خودش هم رساله دارد، نافی آن قصه نیست ولی نظریه ولایت فقیه را که مطرح میکند، در تقابل با اسلام آن روز است. اسلامی که در آن روز حاکم و غالب بوده. توی پیام امام به روحانیت در اسفند 67، بروید بخوانید، امام در اواخری که داشت میرفت خیلی از حرفهایی را که قبلاً نمیزد به صریحترین تعابیر گفته است. در این پیام میگوید وضعیت حوزهها داشت به جایی میرفت که از قرون وسطی بدتر میشد. تعبیر امام این است : خون دلی که پدر پیرتان از این متحجرین خورده از هیچکس نخورده است. حتی در پیامی که دیماه 67 به رئیس وقت مرکز اسناد انقلاب اسلامی میدهد، یک تعبیر جانبی دارد که من این تعبیر از انقلاب را در هیچ جای دیگر ندیدم. امام میگوید که مردم ما در انقلاب علیه اسلام قیام کردند! تعبیر امام است. خطاب به آن آقا میگوید که شما باید نشان دهید که مردم ما در انقلاب بر علیه دو چیز : یکی ظلم و بیداد و دیگری تحجر و واپسگرایی قیام کردند و فکر اسلام ناب را جایگزین «اسلام» سلطنتی، «اسلام» سرمایهداری، «اسلام» التقاط و در یک کلمه «اسلام» آمریکایی کردند. امام حرکت انقلاب را جایگزینی یک اسلام بجای یک اسلام دیگر میداند. دو تا اسلام با یکدیگر در افتادند. خب الان این روزها خیلی بحث پاسخ به شبهات مطرح میشود. شبهه یعنی چه؟ یعنی شباهتهایی که ما را به غلط میاندازد. خب این دو تا اسلام خیلی جاها ممکن است به هم شبیه بشوند. امام در این ماههای آخر سعی میکند مرز بین اسلام واقعی و این اسلام تحریف شده بدعتآمیز لیبرالمنش با متحجرمسلک را روشن کند که هر دوی این اسلام (اسلام مرفهیم بیدرد و اسلام مقدس نمایان متحجر) دو روی یک سکهاند و زیاد تفاوتی با هم ندارند. این جمله امام را که «بسیج لشگر مخلص خداست» کسی هست که تا حالا نشنیده باشد؟ حالا یک جمله دیگر از امام راجع به بسیج را میگویم ببینم چند نفر شنیدهاند: «مملکتی که مخالف با استکبار و پولپرستی و تحجرگرایی و مقدس مآبی است، همه افرادش باید بسیجی باشند». این را کی شنیده است؟ عین جمله امام است. این جمله مال پیام آذر 67 امام به شما دوستان است: به «فرزندان عزیز بسیجیام در دانشگاهها». در همین پیام دستور داده که بسیج دانشجویی تشکیل شود. یکی نباید تبیین کند که آقا این جمله یعنی چه؟ امام منظورش چی بوده؟ الان شما میبینید که در خیلی جاها اینجور توی ذهن جا افتاده که بسیجی بودن یعنی مقدس مآبی. تضاد تبدیل میشود به تساوی! منظور امام از این تحجر و مقدس مآبی چی بود؟ با آن ذهنیتی که بعضیها دارند توی این جامعه رواج میدهند، اول متحجر عالم خود امام است! کسی که از اول بچهگی تمام ظواهر و عبادات فرعیاش درست، از جوانی نماز شبش ترک نشده، خانم حاج احمد آقا میگفت سر سفره که ما دستمان را دراز میکردیم و آستینمان عقب میرفت، امام تذکر میداد. پس این تحجری که امام با آن مخالف است، چیست؟ هر وقت یکنفر آمد خواست مقابل تحجرگرایی حرفی بزند، گفتند آقا فعلاً چیزی نگوئید، ممکن است یک عده دیگر سوء استفاده بکنند. امام میگوید خون دلی که پدر پیرتان از متحجرین خورده از هیچکس نخورده است. یعنی دشمن اول اینهایند. کدام دشمن از این اولیتر؟ اما در بینش امام تحجرگرایی و مقدسمآبی یعنی این: «محدود کردن اسلام به احکام عبادی و فردی». در همان پیام به روحانیت هم میگوید. یعنی یک اسلام رفتارگرا. چرخهای توسعه به گردش افتاده بود، فساد مالی داشت بشدت در جامعه ریشه میدواند، انواع و اقسام معادلات پشت پرده قدرت و ثروت داشت شکل میگرفت، آنوقت من بچه بسیجی توی پارک ساعی یقه خانم را گرفته بودم که چرا روسریات را نمیکشی جلو؟! یادم هست از پارک ملت بچهها برگشته بودند، سال 71، یکی از بچهها با افتخار میگفت به صورت شوهر زنی که تذکر داده بودم و غیرتی شده بود با دستهای خودم گاز اشکآور مالیدم و خفه خون گرفت! خب بله، ما باید برویم دنبال اینجور حرکتها تا آن اتفاقها پشت صحنه که هیچ، روی صحنه رخ بدهد. که توسعه شکل بگیرد. در آن فضا علمدار اینجور حرکتها ما جوجه دانشجوها بودیم و امثال آوینی که شهید میشدند، بچهها میگفتند این کیه؟ یادم هست روزی که آوینی شهید شد، اخبار تلویزیون اعلام کرد و ما به دو آمدیم در اتاق مسؤول فرهنگی بسیج و گفتیم یک پارچه سیاه بده بزنیم به تابلو. گفت چی شده؟ گفتیم آوینی شهید شده. گفت آوینی کیه؟ گفتم بگویم سوره؟ آینه جادو؟ خبر ندارد. گفتم یکی بود در روایت فتح صدای خیلی قشنگی داشت، او شهید شده. گفت ا؟! بعد از یک ساعت آمد دید خیلی تابلو را به هم ریختهایم. گفت حالا این آنقدرها هم ارزش داشت؟ خیلی دیگر شلوغش کردهاید! برای تشییع جنازهاش به بدبختی یک مینیبوس جور شد. داشتیم میرفتیم دیدیم یک ماشین با اسکورت دارد بر میگردد. گفتیم این ماشین کیه؟ لابد لاریجانی بود. (لاریجانی آن زمان وزیر ارشاد بود) رسیدیم حوزه هنری. یک تعداد که زودتر آمده بودند گفتند آقا را دیدید؟ تازه فهمیدیم که آن ماشین کی بود. حالا البته عکس شهید آوینی چون شانس آوردهایم یک مقدار خوشتیپ است، همه جا هست! ولی کتابهایش نمیدانم چقدر؟ «توسعه و مبانی تمدن غرب» آوینی مال زمان جنگ است. سال 66. یعنی در هنگام جنگ. ولی هیچ استفادهای ازش نکردیم. تازه ما که دانشجوهای بسیجی بودیم، وای به حال بقیه. خب، پس یک جنگ زرگری شکل گرفت. چون بالاخره به بچه بسیجی نمیشود گفت برو توی خانه بنشین. گفتند میخواهی دعوا کنی؟ دشمن نشانت بدهیم درجه یک! برو پارک چیتگر آنجا چهار تا دختر دارند دوچرخهسواری میکنند! 150 تا نیرو، دانشجوهای لیسانس و فوقلیسانس پا میشدند یا علی، برویم ببینیم چه خبر است! توی آن شرایط باید هم یک چیزهایی ریشه بدواند که بعد توی دوم خرداد یک جوری تقش در بیاید. آذر 76 که خداداد عزیزی به استرالیا گل زده بود و مردم ریخته بودند توی خیابانها، با بچهها رفته بودیم شهرک غرب. آنجا ایستاده بودیم. معلوم بود چه جوری بود دیگر. شهرک غرب بود و جشن بود. یک دختری از پنجره ماشین آمده بود بیرون و روسریاش عقب بود و داشت کف میزد. یک بچه بسیجی کنار ما ایستاده بود. با یک سوز و دردی از عمق جانش گفت: آخه ما اینهمه شهید دادیم تا این کثافت اینجوری بیاید بیرون؟ و من دیدم این برادر عزیزم هیچ اعتراضی ندارد که این کثافت چرا سوار ماشین 60 میلیونی است؟ تنها اعتراضش به روسری اوست. حالا اگر یک خانم چادری توی آن ماشین نشسته باشد اصلاً انگار نه انگار. یک زمانی واقعاً اینجوری بود. یعنی اگر این بیحجابها دست به یکی میکردند و میگفتند امروز میخواهیم با حجاب برویم بیرون، اصلاً بچه حزباللهی به پوچی میرسید. دیگر چه جور احساس حضور و احساس وجود کنیم در جامعه؟ خب این را مقایسه کنید با آن جنگ فقر و عنا که امام میگوید. اسلام پابرهنهها و اسلام مرفهین بیدرد. امام تنگه احد بچه حزباللهیها را شناخته بود که آنجوری فریاد میزد. هی میگفت آقا این تنگه را داشته باشید. خیلی هم مبادی آداب بود ولی به وقتش میگفت متحجرین احمق بیشعور! تعابیر خیلی صریح. حاج احمد آقا میگفت بعضیها فکر میکنند بزرگترین کار امام انقلاب بود. به نظر من بزرگترین کار امام در افتادن با متحجرین بود. یعنی کسانی که راضیاند به یک اسلام فردی رفتاری مناسکی. ولی اسلام امام اسلام امیرالمؤمنین بود. اسلام پیوند عدالت و معنویت. امیرالمؤمنین را به چی میشناسیم؟ به معنویت و به عدالت. هر دو تا هم در اوج. نه عدالت محض امیرالمؤمنین میسازد و نه معنویت محض. امام هم همینجوری بود. امام اجازه نمیداد کسی کمکاری خودش و فرار از وظیفه خودش را در حوزه عدالت - که یک مفهوم صد در صد دینی است - با کار اضافی در حوزه معنویت توجیه کند. واجبات اجتماعیاش را بگذارد و برود مستحبات فردی انجام دهد و بگوید من متدین. ما خیلیهایمان اینجوری هستیم دیگر. امر به معروف و نهی از منکر مگر واجب نیست؟ این را گذاشتهایم، حالا هی نافله بخوان! زیارت عاشورا برگزار کن! آن موقعی ارزش دارد که در کنار این باشد. وقتی در چنین بینشی از اسلام افق دید شما تغییر کرد، خیلی از مفاهیم دیگر هم استحاله میشود. یعنی چی؟ مثلاً ولایت. توی جنگ زرگری هم یک عدهای دم از ولایت میزنند ولی منظور آنها چیست؟ میگویند ما یک حکومت عربستانی میخواهیم. ولی فقیه یعنی کسی که باید بالاسر مردم بایستد تا مردم احکام فردی و عبادی را درست انجام دهند. ولی فقیه دیگر کسی نیست که خواسته باشد ساختارهای جامعه را جابجا کند. اختلاف فقیر و غنی را برهم بزند. ولایت مطلقه یعنی چی؟ امام میگفت در حکومت اسلامی ولی فقیه حق دارد شرط بگذارد در تحصیل مال. یک عده میگفتند نه آقا. احکام اسلامی مشخص است. طبق همین احکام هر کس معامله کند شما شرط جدیدی نمیتوانی بگذاری. اما میگفت نه. حکومت اسلامی میتواند شرط بگذارد. مثلاً این جنس را بخش خصوصی نمیتواند بخرد. تجارت خارجی در یک مدت دست دولت مثلاً. دوم اینکه مال مشروط و مشروع شما را هم میتواند مصادره کند. یعنی حق شروط حکومت را هم که لحاظ کرده باشی، ولی فقیه میتواند جایی که لازم میبیند مال شما را مصادره کند. این میشود ولایت مطلقه. یعنی در چارچوب یک سری احکام فردی گیر نمیکند. اما دیدیم ولایت مطلقه را یک جورهای دیگر تفسیر کردند. اخیراً این بحث دادگاه شهرام جزایری خیلی جالب است. میگویند آقا ما که کار غیر شرعی نکردهایم. یک پولی دادهاند، ما هم گرفتهایم! آیا این غیر شرعی است؟ وقتی نگاه حکومتی نباشد، نخیر، غیر شرعی نیست. توی حکومت عثمان، مطمئناً مشروع مشروع است. ولی اگر حکومت امیرالمؤمنین باشد، اگر یک شام را جایی بخوری که فقیر سر سفره نباشد و همه سرمایهدار باشند، آنوقت نامه عثمان بن حنیف برایت مینویسد. یک خطبهای امام حسین (ع) دارد در منا. این را حتماً دوستان بخوانند. تحفالعقول تکتک معصومین را به ترتیب آورده است. اولین خطبهای را که از امام حسین نقل کرده بروید بخوانید. راجعه به امر به معروف و نهی از منکر ببینید چی گفته؟ امام حسین واقعی نه امام حسینی که خیلی از ماها به ادعایش را داریم! میگوید که امر به معروف و نهی از منکر دعوتی به اسلام است که با تقسیم عادلانه بیتالمال همراه باشد. آن امر به معروف کجا و امر به معروف ما کجا؟ اصلاً این خطبهای است که آقای حیاتی میتواند همین امشب بخواند و بگوید پیام امام حسین به ملت ایران! یعنی زندة زنده. تکتک فرازهایش توی جامعه امروز ما مصداق دارد. خب، بنابراین ما باید به شناخت اسلام امام برسیم. البته فضا خیلی شبهه آلود است. آمدهاند سعی کردهاند چه علناً و چه غیر مستقیم و چه ناخودآگاه، اسلام امام را تحریف کردهاند. انقلاب اسلامی امروز در خیلی از جاها تحریف شده است. اگر میخواهیم بدانیم رمز موفقیت زمان جنگ و اول انقلاب چی بود، باید آن شرایط را دقیق بشناسیم. فقط شباهتها را نگوییم که شهدا ریش داشتند، ما هم ریش داریم! خانمها چادر داشتند، ما هم چادر داریم! اینها که معیار اصلی نبود. همان زمانی که بچه حزباللهیها داشتند توی جبهه زیارت عاشورا میخواندند، پشت جبهه هم یک عده داشتند زیارت عاشورا میخواندند. و بعدش هم بد و بیراه به امام میگفتند یا حداقل اینکه اهل جبهه و انقلاب و غیره نبودند. مذهبیهای غیر انقلابی. مگر کم داریم؟ زیارت عاشورایشان بجا، روضهشان بجا، زیارتشان بجا متاسفانه. امروز وقتی میخواهند بچه بسیجی را تعریف کنند در مقابل بچههای لات و لاابالی و سوسول میگویند فلانی بچه بسیجی است. این که یک چیز بدیهی است. تمایز بچه بسیجی با الوات و سوسولها بدیهی است. آن چیزی که باید تبیین شود تفاوت بچه بسیجی با مذهبیهای غیر انقلابی است. ما چی داریم که آنها ندارند؟ ما خیلی شبیه شدهایم به هم. اسم که کفایت نمیکند. تمایز بچه بسیجی با اینها باید آشکار شود. خب با یک چنین نگاهی من فکر میکنم که بسیجی یعنی جامع عدالت و معنویت. کسی که الگویش امیرالمؤمنین و امام است. اگر این دو تا دوش به دوش هم رفتند، میتوانیم بگوییم که طرف بسیجی است. ولی اگر از خوف خدا غش کرد یا شش ساعت سینه زد اما دغدغه عدالت نداشت، بسیجی نداشت. فوق میشود خواجه ربیع. میگویند یک جمله در امور دنیوی حرف زد آنهم مدتها بخاطرش استغفار کرد. آن جمله هم این بود که وقتی به او گفتند حسین بن علی را در کربلا کشتند، یک لحظه از قبری که برای مناجاتش کنده بود بیرون آمد و گفت: ا؟ فرزند رسول خدا را کشتند؟ چه بد کاری کردند! بعد مدتها استغفار میکرد که چرا چنین جملهای را من گفتم؟! چرا به دنیا آلوده شدم؟ همان موقع که امام حسین در مسلخ بود توی سپاه شمر یک عده داشتند نماز جماعت میخواندند. فرق نمیکند وقتی امام حسین دارد میگوید هل من ناصر ینصرنی، شما در حال نماز جماعت باشی یا زیارت عاشورا. عاشورا یعنی نفی یک نوع اسلام و فریاد کردن یک نوع اسلام دیگر. در زیارت عاشورا چه کسانی را لعن میکنیم؟ فقط آنهایی که آمدند در مسلخ امام حسین را کشتند؟ نه، همه را. آنهایی که در برابر این قضیه تمکین کردند و ممهد ماجرا شدند. روی اینها تامل کنید. عاشورا فقط در مسلخ اتفاق نیفتاد. از همان زمان که روی اسبهایشان زین گذاشتند و حرکت کردند و تمام احزابی که کمک کردند به رواج این حرکت. هم نماز جماعت میخواندند و هم حسین را میکشتند. براحتی هم قابل جمع بود برایشان. بنابراین باید چشمهایمان را باز کنیم و از این مشهورات فاصله بگیریم. چپ و راست و اینها همهاش جوک است. به ماها که میرسند یقه همدیگر را پاره میکنند که آقا اینها دشمن اسلامند. آن طرف هم میگوید که اینها دشمن آزادیاند. خانههایشان را که میبینی دیوار به دیوار هم است در شمال شهر! پژوه پرشیا که میرسد از ذوب در ولایتشان تا دوم خردادیهایشان میقاپند. یکسری مباحث نظری که میرسد میگوید نه آقا من در پستوی ذهنم به یک گزارهای معتقدم که ایشان به آن معتقد نیست! خب، به درک! در عملتان که نمیآید، وقتی از شهرام جزایری هم آیتا… فلان پول میگیرد و هم حجتالاسلام فلان، چه فرقی میکند که تو یقهات را پاره کنی برای ولایت و تو هم نعره بزنی برای آزادی؟ اینها جوک است! مرزبندیها باید برود روی ارزشها. میگوید ولایت؟ بگو یا علی. آن ولایتی که من میشناسم، ولایت قرآن است. ولایت امیرالمؤمنین است. امیرالمؤمنین را خداوند به زکات دادن در حال رکوع معرفی کرده. این امیرالمؤمنین را من به حکومت قبول دارم. چرا؟ چون اگر ما توی آن مسجد بودیم و فقیر وارد میشد چه میکردیم؟ پا میشدیم نماز میخواندیم دیگر. چون هم بقیه نمیگویند این چرا کمک نکرد؟ چه آدم خسیسی بود و هم وجدانش پیش خودش راحت است که من داشتم نماز میخواندم. اسلام امیرالمؤمنین با اسلام ماها فرق دارد. اسلامی نیست که معنویت و عبادتش توجیهی بشود برای فرار ازش مسؤولیت اجتماعی. در اوج نماز: یؤتون الزکوه و هم راکعون. خب یک چنین آدمی میشود ولی جامعه اسلامی و این است که میتواند دین را در کمال خودش حفظ کند. یعنی «دین، همة دین است». در آیه غدیر هم هست: الویم اکملت لکم دینکم. انسان کامل، امام دین کامل است. ولی جامعه اسلامی کسی است که نمیگذارد یک جزء از دین به نفع جزء دیگر مصادره شود. یک جزء متروک بماند و بعد مسابقه حفظ و قرائت و مفاهیم قرآن بگذاریم و اسمش را بگذاریم رواج اسلام. از این شبکههای قرآنی در مالزی هم میتوانی داشته باشی. در آمریکا هم میتوانی داشته باشی. بحث را جمع کنیم. ما باید به ویژگیهای بسیجی توجه کنیم و بسیجی با این ویژگیها و تمایزاتی که با اسلام قبل از امام پیدا میکند، شناخته میشود. امام آمد و یکسری بدعتها را کنار زد و سعی کرد جوهره شیعه را که شانه به شانه بودن عدالتخواهی و معنویتگرایی است، مطرح کرد و از آن بینش آدمهایی مثل رجایی و باکری و همت درآمدند. اگر میبینید امروز ما این آدمها را کم داریم، چون آن مبانی را از دست دادهایم. صلوات.
و اصلاً یکی از فواید تشکلها اینست که انباشت تجربیات بشود. یعنی تجربهها حفظ و به دیگران انتقال داده شود. اویی که ورودی سال 80 است از همان نقطهای شروع نکند که من ورودی 70 از آنجا شروع کردم. امروز خیلی از بحثهایی که در جمع دوستان شنیدم، نوعاً بحثهایی که ما در سال 70 مطرح میکردیم، در تشکلی به اسم بسیج دانشجویی و متاسفانه بعد از ده سال حتی بشکل ناپختهترش دارد در بین شما مطرح میشود. خب پس چه فایدهای دارد؟ نباید یک چنین چیزی اتفاق بیفتد.
باید شما ده سال جلوتر از بنده شروع کنی و بنده هم نسبت به قبلیها، نامههایی که ما به مسؤولین بسیج مینوشتیم یا بحثهایی که مطرح میشد - صورتجلساتش حتی هست - دقیقاً همین بحثها بود. اینها به فرجامی نمیرسد چون همه میخواهند از صفر شروع کنند. بگذریم.
از یک مقطع میانی شروع میکنیم بجای اینکه بخواهیم به شروع انقلاب و 15 خرداد 42 یا خیلی عقبتر بپردازیم یا اینکه بخواهیم خیلی جلوتر بیابیم تا دوم خرداد. مبداء تحلیل را پایان جنگ قرار میدهیم که بسیار مقطع تعیینکنندهای در مجموعه انقلاب اسلامی و حیات بچه حزباللهیها و جریان بسیج است. بخاطر اینکه بسیج هم اگرچه قبل از جنگ تشکیل شد اما بخش عمدهای از هویتش را در جنگ پیدا کرد. البته بسیج دانشجویی در سال 67 تشکیل شد یعنی بعد از جنگ. اصل بسیج قبل از جنگ تشکیل شد و بسیج دانشجویی، بعد از جنگ، اگر زمینه بحث امروز ما اینست که بسیج چکار باید بکند، بایدها و نبایدهایش چیست، باید بکند، باید پیام امام برای تشکیل بسیج دانشجویی را بفهمیم و پیام امام را نمیفهمیم مگر اینکه آن مقطع را بفهمیم. یعنی اگر بخواهیم بفهمیم پیام امام در آذر 67 مبنی بر تشکیل بسیج دانشجو و طلبه چه مفهومی دارد، باید مجموعه حرکتهای امام از تیر 67 تا خرداد 68 را بفهمیم.
اصلاً مبنای تشکیل بسیج دانشجویی چه بود، سال 67 جنگ تمام شد. حالا بهر دلیلی. موفق شدیم یا نشدیم، به اینها کاری نداریم. 27 تیر 67 جنگ تمام شد و امام میداند که جامعه دارد وارد فضای جدیدی میشود و یک مقطع جدیدی از تاریخ جامعه ایران و حتی تاریخ جامعه شیعی دارد شکل میگیرد. یکی از ویژگیهای امام این بود که منتظر نمیشد وقایع بیایند او را پشت سر بگذارند، او وقایع را پشت سر میگذاشت. پیشبینی داشت، آیندهنگری میکرد، بینش یا الهامی به او میشد، بهرحال سعی میکرد بر حوادث محیط بشود. امام میدید جامعه دارد وارد فضای جدیدی میشود و برای ورود به این فضای جدید نیاز به شناخت دارد. نیاز به تحلیل و گفتمان دارد. گفتمان یعنی فضایی فکری که بقیه مفاهیم تحت سیطره و در متن آن معنا میشوند. 27 تیر جنگ تمام شده، خبر قبول قطعنامه منتشر شده، خیلی هم در بین بچه بسیجیها شوک ایجاد کرده چون تا یک هفته قبلش همچنین اتفاقی بعید بود، دو یا سه روز بعدش پیام امام راجعه به قطعنامه منتشر میشود. یکی از جملات امام در این پیام اینست : «امروز جنگ آغاز شده است.» متاسفانه بچه بسیجیها عادت ندارند زیاد صحیفه نور بخوانند. نمیدانم این پیام قبول قطعنامه و پیامهای قبل و بعدش را چقدر خواندهایم؟ از امام تصویر یک پیرمرد عارفی در ذهنمان است. بعنوان یک متفکر هیچکدام از ما قبولش نداریم. بعنوان یک استراتژیست قبولش نداریم. امام را یک عارف شاعر میدانیم. بگذریم. امام در آن پیام اعلام یک جنگ جدید میکند. شما میبینید بیشتر تلاش ما بعد از جنگ، مرثیهخوانی برای یک جنگ از دست رفته است. امام میگوید بابا الان هم جنگ است! اینها میزنند توی سرشان که : کجائید ای شهیدان خدایی، ای وای دربهای فلان بسته شد! حالا یک تعبیر معنوی و عرفانی برای این است، جای خود، ولی یک وقت هست که این بصورت یک استراتژی اجتماعی برای ما درآمده که بسیجی تا وقتی که جنگ نظامی در مرزهای ایران و عراق بود، معنا داشت.
«امروز جنگ حق و باطل، جنگ فقر و غنا، جنگ پابرهنهها و مرفهین بیدرد شروع شده است.» آخر تیرماه 67. پس امام یک جنگ جدید را طراحی میکند. البته جنگ جدیدی هم نیست و سابقه دارد ولی با این تعابیر امام رویش سرمایهگذاری و تاکید میکند و بعد برای ورود به جنگ شروع به جبههشناسی میکند. باید جبهه دشمن و جبهه خودی و مرز بین اینها شناخته شود. نیروهایی که میتوانند توی این جنگ مصدر تاثیر باشند فراخوان شوند تا به نتیجه خوبی برسیم. تمام پیامهای بعد از تیرماه 67 را که نگاه میکنی میبینی مثل یک فرماندهی که وارد منطقه شده، دارد کالک عملیاتی را توجیه میکند. نیروهای خودش را فراخوان میکند. انواع و اقسام آدمهایی را که امام فکر میکند میشود به آنها امید بست. به فرزندان شاهد مثلاً در شهریور 67 پیام میدهد، به بچههای سپاه، به هنرمندها، به دانشجویان و … گفتم این متن را باید بفهمیم تا بدانیم پیام بسیج دانشجویی یعنی چی؟ این جنگ فقر و غنا یک مبنای نظری دارد که امام سعی میکند آن مبنای نظری را به صریحترین تعابیر که صریحتر از آنها دیگر ممکن نیست، بیان کند تا دیگر جایی برای توجیه و تفسیر نماید. مبنای نظری بحث چیست؟ «اسلام» ناب و «اسلام» آمریکایی. به این بحث برخواهیم گشت. پس امام میبیند که یک جنگ واقعی دارد در میگیرد. سعی میکند که این جنگ را فریاد بکند و سعی میکند که این جنگ را به نفع نیروهای حق رهبری کند.
اتفاقی که بعد از امام میافتد چیست؟ شما میبینید که کمتر از یکسال بعد از پذیرش قطعنامه امام رحلت میکند و میبینیم بعد از امام چه اتفاقی میافتد. بعد از امام البته یک جنگ درگرفت. یک جنگ خیلی پر سروصدا که بسیاری از نیروها را هم به خودش مشغول کرد. یک جنگ زرگری. یک گروه بلند شدند گفتند که آقا دین امریست قدسی و عرفانی و باطنی. این را به سیاست آلودهاش نکنید. دین فربهتر از ایدئولوژی است. دین را ایدئولوژیزه نکنید. آدمهای موجهی هم بودند. میگویند نماز شب میخوانند و اهل مستحبات هستند. شروع کردند به نام دفاع از دین، دین را از اجتماع جداکردن. گفتند دین را از اجتماع جدا کردن. گفتند دین یک امر باطنی و معنوی است و برای حیرتافکنی آمده نه برای پاسخ به نیازها. انتظار بشر را از دین خیلی گسترده نکنید. در حکومت از او نظر نخواهید. خب، یک گروه دیگر در برابر اینها قد برافراشتند که استراتژیکترین شعارشان «مرگ بر بدحجاب» بود. خود ما در یک مقطعی از اعضای فعال این گروه بودیم. حرکتهای متعدد و متنوعی بود. یک نمونهاش هم ما بودیم که بریزیم نمایشگاه فلان را در پارک ملت و پارک ساعی به هم بزنیم. دربند، درکه و … خود بنده میاندار گردان عاشورا بودم. خب باز تحت عنوان اسلام. به همدیگر تاختند. این به او گفت لیبرال، او به این گفت فاشیست. یک گرد و خاک عجیبی در جامعه برپا شد. در حالیکه 35 میلیارد دلار، 40 میلیارد دلار سرمایه مفت بعنوان استقراض وارد جامعه شده بود، آنهایی که دلشان برای مذهب و انقلاب و حزبا… میتپد، رفتند توی این فضا. چقدر نیرو صرف شد، چقدر درگیری راجع به این قضایا پیش آمد. ولی این جنگ، زرگری بود. چرا؟ بخاطر اینکه چه آن اسلام باطنگرا و چه این اسلام ظاهرگرا بمثابه دو تیغه یک قیچی برای حذف تفکر امام و حذف تفکر انقلاب اسلامی از جامعه بکار گرفته شد. دو تا تیغه قیچی در ظاهر با هم دعوا دارند ولی در واقع یک کار را دارند انجام میدهند. چون یک محور مشترک دارند. این دین ظاهرگرا و آن دین باطنگرا هر دویشان دین فردگرا بودند و در تقابل مطلق با تفکر و مبنای امام که اسلام اجتماعی بود و جالب اینجاست که امامی که میآید انقلاب میکند و بسیج و حزبا… را تشکیل میدهد، چه در آن ادعایی که حضرات میکنند یعنی در باطنگرایی و عرفان و چه در رعایت ظواهر شرعی فردی، در اوج است. یعنی از یک طرف یک عارف است و از یک طرف یک فقیه. منکر هیچکدام از این دو نیست بلکه میگوید «دین، همة دین است». نظریه ولایت فقیه را میدهد و بعد سعی میکند تمام ابواب اسلام را در ذیل این نظریه باز تعریف کند و در جامعه جا بیندازد. همان خطی که خط اصل تشیع است. یک مقدار بیشتر توضیح بدهم که تفاوت چیست؟ شما کتاب ولایت فقیه امام را که نگاه کنید - نظریه ولایت فقیه امام مال قبل از انقلاب است - نظریه ولایت فقیه امام مال قبل از انقلاب است - اصلاً میبینید این نظریه را امام در تقابل با اسلام رایج آن روز مطرح میکند. امام آنجا میگوید که اگر میخواهید تفاوت اسلام واقعی را با اسلام رایج ببینید نگاهی به قرآن و رسالههای عملیه بیندازید و این دو تا را با همدیگر مقایسه کنید. البته امام خودش هم رساله دارد، نافی آن قصه نیست ولی نظریه ولایت فقیه را که مطرح میکند، در تقابل با اسلام آن روز است. اسلامی که در آن روز حاکم و غالب بوده. توی پیام امام به روحانیت در اسفند 67، بروید بخوانید، امام در اواخری که داشت میرفت خیلی از حرفهایی را که قبلاً نمیزد به صریحترین تعابیر گفته است. در این پیام میگوید وضعیت حوزهها داشت به جایی میرفت که از قرون وسطی بدتر میشد. تعبیر امام این است : خون دلی که پدر پیرتان از این متحجرین خورده از هیچکس نخورده است. حتی در پیامی که دیماه 67 به رئیس وقت مرکز اسناد انقلاب اسلامی میدهد، یک تعبیر جانبی دارد که من این تعبیر از انقلاب را در هیچ جای دیگر ندیدم. امام میگوید که مردم ما در انقلاب علیه اسلام قیام کردند! تعبیر امام است. خطاب به آن آقا میگوید که شما باید نشان دهید که مردم ما در انقلاب بر علیه دو چیز : یکی ظلم و بیداد و دیگری تحجر و واپسگرایی قیام کردند و فکر اسلام ناب را جایگزین «اسلام» سلطنتی، «اسلام» سرمایهداری، «اسلام» التقاط و در یک کلمه «اسلام» آمریکایی کردند. امام حرکت انقلاب را جایگزینی یک اسلام بجای یک اسلام دیگر میداند. دو تا اسلام با یکدیگر در افتادند. خب الان این روزها خیلی بحث پاسخ به شبهات مطرح میشود. شبهه یعنی چه؟ یعنی شباهتهایی که ما را به غلط میاندازد. خب این دو تا اسلام خیلی جاها ممکن است به هم شبیه بشوند. امام در این ماههای آخر سعی میکند مرز بین اسلام واقعی و این اسلام تحریف شده بدعتآمیز لیبرالمنش با متحجرمسلک را روشن کند که هر دوی این اسلام (اسلام مرفهیم بیدرد و اسلام مقدس نمایان متحجر) دو روی یک سکهاند و زیاد تفاوتی با هم ندارند. این جمله امام را که «بسیج لشگر مخلص خداست» کسی هست که تا حالا نشنیده باشد؟ حالا یک جمله دیگر از امام راجع به بسیج را میگویم ببینم چند نفر شنیدهاند: «مملکتی که مخالف با استکبار و پولپرستی و تحجرگرایی و مقدس مآبی است، همه افرادش باید بسیجی باشند». این را کی شنیده است؟ عین جمله امام است. این جمله مال پیام آذر 67 امام به شما دوستان است: به «فرزندان عزیز بسیجیام در دانشگاهها». در همین پیام دستور داده که بسیج دانشجویی تشکیل شود. یکی نباید تبیین کند که آقا این جمله یعنی چه؟ امام منظورش چی بوده؟ الان شما میبینید که در خیلی جاها اینجور توی ذهن جا افتاده که بسیجی بودن یعنی مقدس مآبی. تضاد تبدیل میشود به تساوی! منظور امام از این تحجر و مقدس مآبی چی بود؟ با آن ذهنیتی که بعضیها دارند توی این جامعه رواج میدهند، اول متحجر عالم خود امام است! کسی که از اول بچهگی تمام ظواهر و عبادات فرعیاش درست، از جوانی نماز شبش ترک نشده، خانم حاج احمد آقا میگفت سر سفره که ما دستمان را دراز میکردیم و آستینمان عقب میرفت، امام تذکر میداد. پس این تحجری که امام با آن مخالف است، چیست؟ هر وقت یکنفر آمد خواست مقابل تحجرگرایی حرفی بزند، گفتند آقا فعلاً چیزی نگوئید، ممکن است یک عده دیگر سوء استفاده بکنند. امام میگوید خون دلی که پدر پیرتان از متحجرین خورده از هیچکس نخورده است. یعنی دشمن اول اینهایند. کدام دشمن از این اولیتر؟ اما در بینش امام تحجرگرایی و مقدسمآبی یعنی این: «محدود کردن اسلام به احکام عبادی و فردی». در همان پیام به روحانیت هم میگوید. یعنی یک اسلام رفتارگرا. چرخهای توسعه به گردش افتاده بود، فساد مالی داشت بشدت در جامعه ریشه میدواند، انواع و اقسام معادلات پشت پرده قدرت و ثروت داشت شکل میگرفت، آنوقت من بچه بسیجی توی پارک ساعی یقه خانم را گرفته بودم که چرا روسریات را نمیکشی جلو؟! یادم هست از پارک ملت بچهها برگشته بودند، سال 71، یکی از بچهها با افتخار میگفت به صورت شوهر زنی که تذکر داده بودم و غیرتی شده بود با دستهای خودم گاز اشکآور مالیدم و خفه خون گرفت! خب بله، ما باید برویم دنبال اینجور حرکتها تا آن اتفاقها پشت صحنه که هیچ، روی صحنه رخ بدهد. که توسعه شکل بگیرد. در آن فضا علمدار اینجور حرکتها ما جوجه دانشجوها بودیم و امثال آوینی که شهید میشدند، بچهها میگفتند این کیه؟ یادم هست روزی که آوینی شهید شد، اخبار تلویزیون اعلام کرد و ما به دو آمدیم در اتاق مسؤول فرهنگی بسیج و گفتیم یک پارچه سیاه بده بزنیم به تابلو. گفت چی شده؟ گفتیم آوینی شهید شده. گفت آوینی کیه؟ گفتم بگویم سوره؟ آینه جادو؟ خبر ندارد. گفتم یکی بود در روایت فتح صدای خیلی قشنگی داشت، او شهید شده. گفت ا؟! بعد از یک ساعت آمد دید خیلی تابلو را به هم ریختهایم. گفت حالا این آنقدرها هم ارزش داشت؟ خیلی دیگر شلوغش کردهاید! برای تشییع جنازهاش به بدبختی یک مینیبوس جور شد. داشتیم میرفتیم دیدیم یک ماشین با اسکورت دارد بر میگردد. گفتیم این ماشین کیه؟ لابد لاریجانی بود. (لاریجانی آن زمان وزیر ارشاد بود) رسیدیم حوزه هنری. یک تعداد که زودتر آمده بودند گفتند آقا را دیدید؟ تازه فهمیدیم که آن ماشین کی بود. حالا البته عکس شهید آوینی چون شانس آوردهایم یک مقدار خوشتیپ است، همه جا هست! ولی کتابهایش نمیدانم چقدر؟ «توسعه و مبانی تمدن غرب» آوینی مال زمان جنگ است. سال 66. یعنی در هنگام جنگ. ولی هیچ استفادهای ازش نکردیم. تازه ما که دانشجوهای بسیجی بودیم، وای به حال بقیه. خب، پس یک جنگ زرگری شکل گرفت. چون بالاخره به بچه بسیجی نمیشود گفت برو توی خانه بنشین. گفتند میخواهی دعوا کنی؟ دشمن نشانت بدهیم درجه یک! برو پارک چیتگر آنجا چهار تا دختر دارند دوچرخهسواری میکنند! 150 تا نیرو، دانشجوهای لیسانس و فوقلیسانس پا میشدند یا علی، برویم ببینیم چه خبر است! توی آن شرایط باید هم یک چیزهایی ریشه بدواند که بعد توی دوم خرداد یک جوری تقش در بیاید. آذر 76 که خداداد عزیزی به استرالیا گل زده بود و مردم ریخته بودند توی خیابانها، با بچهها رفته بودیم شهرک غرب. آنجا ایستاده بودیم. معلوم بود چه جوری بود دیگر. شهرک غرب بود و جشن بود. یک دختری از پنجره ماشین آمده بود بیرون و روسریاش عقب بود و داشت کف میزد. یک بچه بسیجی کنار ما ایستاده بود. با یک سوز و دردی از عمق جانش گفت: آخه ما اینهمه شهید دادیم تا این کثافت اینجوری بیاید بیرون؟ و من دیدم این برادر عزیزم هیچ اعتراضی ندارد که این کثافت چرا سوار ماشین 60 میلیونی است؟ تنها اعتراضش به روسری اوست. حالا اگر یک خانم چادری توی آن ماشین نشسته باشد اصلاً انگار نه انگار. یک زمانی واقعاً اینجوری بود. یعنی اگر این بیحجابها دست به یکی میکردند و میگفتند امروز میخواهیم با حجاب برویم بیرون، اصلاً بچه حزباللهی به پوچی میرسید. دیگر چه جور احساس حضور و احساس وجود کنیم در جامعه؟ خب این را مقایسه کنید با آن جنگ فقر و عنا که امام میگوید. اسلام پابرهنهها و اسلام مرفهین بیدرد. امام تنگه احد بچه حزباللهیها را شناخته بود که آنجوری فریاد میزد. هی میگفت آقا این تنگه را داشته باشید. خیلی هم مبادی آداب بود ولی به وقتش میگفت متحجرین احمق بیشعور! تعابیر خیلی صریح. حاج احمد آقا میگفت بعضیها فکر میکنند بزرگترین کار امام انقلاب بود. به نظر من بزرگترین کار امام در افتادن با متحجرین بود. یعنی کسانی که راضیاند به یک اسلام فردی رفتاری مناسکی. ولی اسلام امام اسلام امیرالمؤمنین بود. اسلام پیوند عدالت و معنویت. امیرالمؤمنین را به چی میشناسیم؟ به معنویت و به عدالت. هر دو تا هم در اوج. نه عدالت محض امیرالمؤمنین میسازد و نه معنویت محض. امام هم همینجوری بود. امام اجازه نمیداد کسی کمکاری خودش و فرار از وظیفه خودش را در حوزه عدالت - که یک مفهوم صد در صد دینی است - با کار اضافی در حوزه معنویت توجیه کند. واجبات اجتماعیاش را بگذارد و برود مستحبات فردی انجام دهد و بگوید من متدین. ما خیلیهایمان اینجوری هستیم دیگر. امر به معروف و نهی از منکر مگر واجب نیست؟ این را گذاشتهایم، حالا هی نافله بخوان! زیارت عاشورا برگزار کن! آن موقعی ارزش دارد که در کنار این باشد. وقتی در چنین بینشی از اسلام افق دید شما تغییر کرد، خیلی از مفاهیم دیگر هم استحاله میشود. یعنی چی؟ مثلاً ولایت. توی جنگ زرگری هم یک عدهای دم از ولایت میزنند ولی منظور آنها چیست؟ میگویند ما یک حکومت عربستانی میخواهیم. ولی فقیه یعنی کسی که باید بالاسر مردم بایستد تا مردم احکام فردی و عبادی را درست انجام دهند. ولی فقیه دیگر کسی نیست که خواسته باشد ساختارهای جامعه را جابجا کند. اختلاف فقیر و غنی را برهم بزند. ولایت مطلقه یعنی چی؟ امام میگفت در حکومت اسلامی ولی فقیه حق دارد شرط بگذارد در تحصیل مال. یک عده میگفتند نه آقا. احکام اسلامی مشخص است. طبق همین احکام هر کس معامله کند شما شرط جدیدی نمیتوانی بگذاری. اما میگفت نه. حکومت اسلامی میتواند شرط بگذارد. مثلاً این جنس را بخش خصوصی نمیتواند بخرد. تجارت خارجی در یک مدت دست دولت مثلاً. دوم اینکه مال مشروط و مشروع شما را هم میتواند مصادره کند. یعنی حق شروط حکومت را هم که لحاظ کرده باشی، ولی فقیه میتواند جایی که لازم میبیند مال شما را مصادره کند. این میشود ولایت مطلقه. یعنی در چارچوب یک سری احکام فردی گیر نمیکند. اما دیدیم ولایت مطلقه را یک جورهای دیگر تفسیر کردند. اخیراً این بحث دادگاه شهرام جزایری خیلی جالب است. میگویند آقا ما که کار غیر شرعی نکردهایم. یک پولی دادهاند، ما هم گرفتهایم! آیا این غیر شرعی است؟ وقتی نگاه حکومتی نباشد، نخیر، غیر شرعی نیست. توی حکومت عثمان، مطمئناً مشروع مشروع است. ولی اگر حکومت امیرالمؤمنین باشد، اگر یک شام را جایی بخوری که فقیر سر سفره نباشد و همه سرمایهدار باشند، آنوقت نامه عثمان بن حنیف برایت مینویسد. یک خطبهای امام حسین (ع) دارد در منا. این را حتماً دوستان بخوانند. تحفالعقول تکتک معصومین را به ترتیب آورده است. اولین خطبهای را که از امام حسین نقل کرده بروید بخوانید. راجعه به امر به معروف و نهی از منکر ببینید چی گفته؟ امام حسین واقعی نه امام حسینی که خیلی از ماها به ادعایش را داریم! میگوید که امر به معروف و نهی از منکر دعوتی به اسلام است که با تقسیم عادلانه بیتالمال همراه باشد. آن امر به معروف کجا و امر به معروف ما کجا؟ اصلاً این خطبهای است که آقای حیاتی میتواند همین امشب بخواند و بگوید پیام امام حسین به ملت ایران! یعنی زندة زنده. تکتک فرازهایش توی جامعه امروز ما مصداق دارد. خب، بنابراین ما باید به شناخت اسلام امام برسیم. البته فضا خیلی شبهه آلود است. آمدهاند سعی کردهاند چه علناً و چه غیر مستقیم و چه ناخودآگاه، اسلام امام را تحریف کردهاند. انقلاب اسلامی امروز در خیلی از جاها تحریف شده است. اگر میخواهیم بدانیم رمز موفقیت زمان جنگ و اول انقلاب چی بود، باید آن شرایط را دقیق بشناسیم. فقط شباهتها را نگوییم که شهدا ریش داشتند، ما هم ریش داریم! خانمها چادر داشتند، ما هم چادر داریم! اینها که معیار اصلی نبود. همان زمانی که بچه حزباللهیها داشتند توی جبهه زیارت عاشورا میخواندند، پشت جبهه هم یک عده داشتند زیارت عاشورا میخواندند. و بعدش هم بد و بیراه به امام میگفتند یا حداقل اینکه اهل جبهه و انقلاب و غیره نبودند. مذهبیهای غیر انقلابی. مگر کم داریم؟ زیارت عاشورایشان بجا، روضهشان بجا، زیارتشان بجا متاسفانه. امروز وقتی میخواهند بچه بسیجی را تعریف کنند در مقابل بچههای لات و لاابالی و سوسول میگویند فلانی بچه بسیجی است. این که یک چیز بدیهی است. تمایز بچه بسیجی با الوات و سوسولها بدیهی است. آن چیزی که باید تبیین شود تفاوت بچه بسیجی با مذهبیهای غیر انقلابی است. ما چی داریم که آنها ندارند؟ ما خیلی شبیه شدهایم به هم. اسم که کفایت نمیکند. تمایز بچه بسیجی با اینها باید آشکار شود. خب با یک چنین نگاهی من فکر میکنم که بسیجی یعنی جامع عدالت و معنویت. کسی که الگویش امیرالمؤمنین و امام است. اگر این دو تا دوش به دوش هم رفتند، میتوانیم بگوییم که طرف بسیجی است. ولی اگر از خوف خدا غش کرد یا شش ساعت سینه زد اما دغدغه عدالت نداشت، بسیجی نداشت. فوق میشود خواجه ربیع. میگویند یک جمله در امور دنیوی حرف زد آنهم مدتها بخاطرش استغفار کرد. آن جمله هم این بود که وقتی به او گفتند حسین بن علی را در کربلا کشتند، یک لحظه از قبری که برای مناجاتش کنده بود بیرون آمد و گفت: ا؟ فرزند رسول خدا را کشتند؟ چه بد کاری کردند! بعد مدتها استغفار میکرد که چرا چنین جملهای را من گفتم؟! چرا به دنیا آلوده شدم؟ همان موقع که امام حسین در مسلخ بود توی سپاه شمر یک عده داشتند نماز جماعت میخواندند. فرق نمیکند وقتی امام حسین دارد میگوید هل من ناصر ینصرنی، شما در حال نماز جماعت باشی یا زیارت عاشورا. عاشورا یعنی نفی یک نوع اسلام و فریاد کردن یک نوع اسلام دیگر. در زیارت عاشورا چه کسانی را لعن میکنیم؟ فقط آنهایی که آمدند در مسلخ امام حسین را کشتند؟ نه، همه را. آنهایی که در برابر این قضیه تمکین کردند و ممهد ماجرا شدند. روی اینها تامل کنید. عاشورا فقط در مسلخ اتفاق نیفتاد. از همان زمان که روی اسبهایشان زین گذاشتند و حرکت کردند و تمام احزابی که کمک کردند به رواج این حرکت. هم نماز جماعت میخواندند و هم حسین را میکشتند. براحتی هم قابل جمع بود برایشان. بنابراین باید چشمهایمان را باز کنیم و از این مشهورات فاصله بگیریم. چپ و راست و اینها همهاش جوک است. به ماها که میرسند یقه همدیگر را پاره میکنند که آقا اینها دشمن اسلامند. آن طرف هم میگوید که اینها دشمن آزادیاند. خانههایشان را که میبینی دیوار به دیوار هم است در شمال شهر! پژوه پرشیا که میرسد از ذوب در ولایتشان تا دوم خردادیهایشان میقاپند. یکسری مباحث نظری که میرسد میگوید نه آقا من در پستوی ذهنم به یک گزارهای معتقدم که ایشان به آن معتقد نیست! خب، به درک! در عملتان که نمیآید، وقتی از شهرام جزایری هم آیتا… فلان پول میگیرد و هم حجتالاسلام فلان، چه فرقی میکند که تو یقهات را پاره کنی برای ولایت و تو هم نعره بزنی برای آزادی؟ اینها جوک است! مرزبندیها باید برود روی ارزشها. میگوید ولایت؟ بگو یا علی. آن ولایتی که من میشناسم، ولایت قرآن است. ولایت امیرالمؤمنین است. امیرالمؤمنین را خداوند به زکات دادن در حال رکوع معرفی کرده. این امیرالمؤمنین را من به حکومت قبول دارم. چرا؟ چون اگر ما توی آن مسجد بودیم و فقیر وارد میشد چه میکردیم؟ پا میشدیم نماز میخواندیم دیگر. چون هم بقیه نمیگویند این چرا کمک نکرد؟ چه آدم خسیسی بود و هم وجدانش پیش خودش راحت است که من داشتم نماز میخواندم. اسلام امیرالمؤمنین با اسلام ماها فرق دارد. اسلامی نیست که معنویت و عبادتش توجیهی بشود برای فرار ازش مسؤولیت اجتماعی. در اوج نماز: یؤتون الزکوه و هم راکعون. خب یک چنین آدمی میشود ولی جامعه اسلامی و این است که میتواند دین را در کمال خودش حفظ کند. یعنی «دین، همة دین است». در آیه غدیر هم هست: الویم اکملت لکم دینکم. انسان کامل، امام دین کامل است. ولی جامعه اسلامی کسی است که نمیگذارد یک جزء از دین به نفع جزء دیگر مصادره شود. یک جزء متروک بماند و بعد مسابقه حفظ و قرائت و مفاهیم قرآن بگذاریم و اسمش را بگذاریم رواج اسلام. از این شبکههای قرآنی در مالزی هم میتوانی داشته باشی. در آمریکا هم میتوانی داشته باشی. بحث را جمع کنیم. ما باید به ویژگیهای بسیجی توجه کنیم و بسیجی با این ویژگیها و تمایزاتی که با اسلام قبل از امام پیدا میکند، شناخته میشود. امام آمد و یکسری بدعتها را کنار زد و سعی کرد جوهره شیعه را که شانه به شانه بودن عدالتخواهی و معنویتگرایی است، مطرح کرد و از آن بینش آدمهایی مثل رجایی و باکری و همت درآمدند. اگر میبینید امروز ما این آدمها را کم داریم، چون آن مبانی را از دست دادهایم. صلوات.