سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اسلام ناب

شعری از آقای ابوالفضل زرویی نصرآباد

برگرفته از دو منظومه‌ی بلند با بیان عامیانه و محاوره‌ای
(قرائت شده در مراسم افطار شعرا با رهبر_نیمه رمضان 83 توسط آقای ابوالفضل زرویی‌نصرآباد)

ای جماعت چطوره حالاتتون
قربون اون فهم و کمالات‌تون
گردنتون پیش کسی خم نشه
از سر بنده سایه‌تون کم نشه
راز و نیاز و بندگی‌تون، درست
حساب کتاب زندگی‌تون درست
باز یه هوا دلم گرفته امروز
جون شما دلم گرفته امروز
راست و حسینی‌ش نمی‌دونم چرا
بینی و بینی‌ش، نمی‌دونم چرا
فرقی نداره دیگه شهر و روستا
حال نمی‌دن مثل قدیما دوستا
شاپرکا به نیش مجهز شدن
غریب‌گزا هم آشنا گز شدن
شعرم اگه سست و شکسته بسته است
سرزنشم نکن، دلم شکسته است
آدم دل‌شکسته بهش حرج نیست
شعر شکسته بسته بهش حرج نیست
تا که میفته دندونای شیری
روی سرت می‌شینه برف پیری
کمیسیون مرگ می‌شه تشکیل
درو می‌شن بزرگترای فامیل
یه دفعه هم‌کلاسیا پیر می‌شن
هم‌بازیا پیر و زمین‌گیر می‌شن
رمق نمونده تا بریم صبح زود
پیاده تا امامزاده داوود
گذشت دوره‌ای که «ما» یکی بود
خدا و عشق آدما یکی بود
تو کوچه‌های غربی ِ صناعت
عشق و گرفتن از شما، جماعت
درسته دیگه توی شهر ما نیست
دلی که مثل کاروان‌سرا نیست
یه چیزی می‌گم ایشالّا دلخور نشین
قربون اون دلای تک سرنشین
شهر بدون مرد، شهر درده
قربون شکل ماه هر چی مرده
مردای ده، مردای کاه و گندم
مردای ده مردای خوان هشتم
مردای پشت کوه، مثل خورشید
تو دلشون هزار جام جمشید
کیسه چپق‌ها به پر شال‌شون
لشکر بچه‌ها به دنبال‌شون
بیل و کلنگ‌شون همیشه براق
قلیون‌شون به راه، دماغ‌شون چاق
صبح سحر پا می‌شن از رختخواب
یکسره رو پان تا غروب آفتاب
چارتای رُستَمن به قدّ و قامت
هیکل‌شون توب، تن‌شون سلامت
نبوده غیر گرده‌ی گلاشون
غبار اگر نشسته رو کلاشون
کلام‌شون دعا، دعاشون روا
سلام و نون و عشق‌شون بی‌ریا
مردای نازدار اهل شهرن
با خودشون هم این قبیله قهرن
مردای اخم و طعنه‌ی بی‌دلیل
مردای سرشکسته‌ی زن ذلیل
مردای دکترای حلّ جدول
مردای نق نقوی ِ لوس ِ تنبل
لعنت و نفرین می‌کنن به جاده
اگر برن چار تا قدم پیاده
مردای خواب تو ساعت اداری
تازه دو ساعتم اضافه‌کاری
توی رَگاشون می‌کشه تنوره
تری‌گلیسرید و قند و اوره
انگار آتیش گرفته ترمه‌هاشون
همیشه تو همه سگرمه‌هاشون
به زیر دست، ترشی و عبوسی
به منشی اداره چاپلوسی
برای جَستن از مظان شک‌ها
دایرةالمعارف کلک‌ها
بچه به دنیا می‌آرن با نذور
اغلب‌شون یه دونه اون هم به زور
پیش هم از عاطفه دم می‌زنن
پشت سر اما واسه هم می‌زنن
این‌جا فقط مهم مقام و پُسته
مردای شهری کارشون درسته
مشدی حسن چای و سماورت کو
سینی با قالی و گلپرت کو؟
ای به فدای ریخت و شکل و تیپت
بوی چپق نمی‌ده عِطر پیپت
مشدی حسن قربون میز و فایلت
قربون زنگ گوشی موبایلت
اون که دهاتی و نجیبه مشدی
میون شهریا غریبه مشدی
قدیم تَرا قاتله هم صفت داشت
دزد سر گردنه معرفت داشت
اون زمونا که نقل تربیت بود
آدم‌کُشی یه جور معصیت بود
معنی نداره توی عصر «سی دی»
بزرگ و کوچیکی و ریش سفیدی
تقی به فکر رونق نقی نیست
کسی به فکر نفع مابقی نیست
مقاله‌ها پشت هم اندازیه
جناج و باند و حزب و خط بازیه
بس که به هر طرف ستادمون رفت
صراط مستقیم یادمون رفت
ارزش‌مون به طول و عرض میزه
چقدر میز و صندلی عزیزه
تموم فکر و ذکرمون همینه
که هیشکی پشت میزمون نشینه
اونا که مرد و زن دعاگوشون بود
میز ریاست سر زانوشون بود
بیا بشین که میز اگه وفا داشت
وفا به صاحبای قبل ِ ما داشت
قدیم که نرخ‌ها به طالبش بود
ارزش صندلی به صاحبش بود
فقیه اگه بالای منبر می‌نشست
جَوون سه چار پله پایین‌تر می‌شِست
معنی شأن و رتبه یادشون بود
حرمت مردم به سوادشون بود
روی لبت خوبه تبسم باشه
دفتر کارت دل مردم باشه
مردا بدون میز هم عزیزن
رفوزه‌ها همیشه پشت میزن
خلاصه قصه اون قدر دِرامه
که ایدز پیش دردمون زکامه
فتنه و دعوا سر نونه مشدی
دوره آخرالزمونه مشدی
جسارتاً شعرم اگه غمین بود
به قول خواجه «خاطرم حزین» بود
دعا کنین که حال‌مون خوب بشه
تا شعرمون یه ریزه مرغوب بشه