سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اسلام ناب

شهید رجایی الگوی اسلام ناب

زندگی با حداقل امکانات

برای رفتن به سازمان ملل که ایشان در اهواز بود، پیراهن و شلوارش را آماده کرده بودند ولی کتش آماده نبود با خانمش تماس گرفتیم (البته بوسیلة‌ یکی از دوستان که با ایشان رابطة خانوادگی داشت) و گفتیم که کتش را بیاورند تا از آنجا به فرودگاه بفرستیم وقتی کت را آوردند بوی بنزین می‌داد، و معلوم شد که لباس دیگری ندارد و چون آن کت کمی آلودگی داشته فوری با بنزین تمیز کرده و فرستاده بودند تا به ایشان برسانیم و بدین ترتیب با کمترین امکانات سعی می‌کرد آن معیارهای اسلامی را که در رهبران صدراسلام بود پیاده کند.

مسافرت به مشهد

یادم می‌یاد در یکی از مسافرتهایی که در مشهد خدمتشون بودیم اولین بار بود که برای زیارت حضرت رضا (سلام‌الله علیه) در دورة نخست‌وزیری ایشان می‌رفتیم، و طبق معمول ما یک برنامة غذایی را می‌بایست در خدمت حضرت می‌بودیم، وقتی ما وارد شدیم استقبال عجیبی کردند ایشان ایستاد به سخنرانی در صحن حضرت رضا (سلام الله علیه) و مردم نیز دورش را گرفته و او را سر دوش گرفتند، همانجا برنامة غذایی هم ما مهمان بودیم و برادر عزیز حجت‌الاسلام طبسی نایب‌التولیه آستان قدس و نماینده امام در آنجا نیز حضور داشتند ما بهمراه نخست‌وزیر پس از اتمام سخنرانی ایشان آمدیم، همة مسئولین استان و شهر مشهد در آنجا بودند. سفره غذا را نیز از قبل آماده کرده بودند، و فقط چیزهای معمولی در آن بود، شهید رجایی ابتدا نشست و نگاهی به سفره کرد و گفت چرا اینطور سفرة غیرمعمولی چیده شده است از ایشان سؤالی کردند منظورتان چیست کجای این سفره غیرمعمولی است، پاسخ دادند، چرا دو نوع خورشت است، چرا پپسی و کانادای اضافی، چرا ماست، چرا این همه تشریفات، همه اون کسانی که تشریف داشتند می‌دانند که سفرة‌ غذا یک سفرة معمولی حتی خانواده‌های متوسط بود و همین را هم رجائی در حد اصراف می‌دید، اشاره کرد و گفت: اگر اینها رو جمع نکنید، من از این غذا نخواهم خورد، و تقریباً در حال برخاستن و نیم‌خیز شده بود که برادران میهماندار که پذیرایی می‌کردند، گفتند آقا چیزی نیست یک سفرة‌ معمولی است ولی چون قاطعیت او را دیدند مجبور شدند همة آنچه را که در سفره زیادی می‌نمود مثل یک نوع خورشت، میوه‌ها و نوشابه‌ها برداشتند و سفره شد، شامل یک نوع غذا و خورشت و نفری یک نوشابه و شهید رجائی در اینجا با این عمل یکبار دیگر به همة زمامدارها و مسئولین استان که حضور داشتند درسی داده و آنها را برای ادامة صحیح مسئولیتشان آماده نمود و براستی مگر غیر از این هم می‌توان از او انتظار داشت؟ پس از صرف غذا تنها به این عمل خود قناعت نکرد بلکه استاندار را ملاقات کرده و خطاب به او گفت: من تعجب می‌کنم که شما هنوز هم تغییر موضع نداده‌اید، دنیا می‌داند که ما واقعاً از انقلابمون چی می‌خواهیم و چکار باید بکنیم، این چه عملی است که شما دارید می‌کنید. آیا من اینجا باشم و این غذاهای الوان را بخورم در حالیکه از مردمی که آنجا هستند (اشاره به سمت حرم امام رضا «ع» ) و من را بعنوان نخست‌وزیر روی دست می‌گیرند و مرا بعنوان حزب الهی می‌شناسند اطلاعی نداشته باشم، آیا معنی حزب‌الهی این است اینطوری ما باید نمونه باشیم و بدین طریق او را ضمن راهنمایی مورد ملامت قررا داد.

خرید یخچال

یکی از برادران پیشنهاد کرد که یک یخچال کوچک سه یا پنج فوتی که کوچکترین است برای ایشان تهیه کنیم که همیشه یک انگوری یا میوة دیگری در آن باشد تا اگر ایشان احیاناًُ در اثر خستگی از کار زیاد خواست گلویی تازه کند بتواند. من به برادران گفتم که قبول نمی‌کنند، خیلی اصرار کردند که شما به ایشان بگوئید، زیرا فصل تابستان است و نیاز ضروری، من هم برحسب اصرار آنها به ایشان گفتم. برگشت به من گفت برای چی می‌خواهی این کار را بکنی گفتم برای اینکه گاهی که شما خسته می‌شوید بتوانید استراحتی کرده و میوه‌ای بخورید، گفت شما می‌خواهید یک یخچال را که برق مصرف می‌کند بیاورید و در آن میوه بگذارید تا شاید من بخواهم بخورم، نه الحمدلله میوه به اندازة کافی اینجا هست و هر موقع که لازم شد و دیگران می‌خواهند بخورند من هم خواهم خورد، این کار شما در شأن جمهوری‌اسلامی و یک فرد نمایندة آن و یک فرد حزب‌الهی نیست.

سادگی محل کار

همیشه خودم را یک معلم ‌دانسته‌ام

وقتی آقای رجائی نخست‌وزیر شد هیچ علاقه‌ای نداشت که به محل نخست‌وزیری برود چون آن را نخست‌وزیری زمان طاغوت می‌دانست. چون در این زمان وزیر آموزش و پرورش هم بود می‌گفت من خودم را از اول یک معلم می‌دانسته‌ام و چون می‌خواهم وزیر آموزش و پرورش بمانم لذا نخست وزیری باید در محل وزارت آموزش و پرورش ایجاد بشود تا دو سه ماه هم این فکر را دنبال کرد ولی بعد به دلائل امنیتی ناچار شد به محل نخسشت‌وزیری واقع در خیابان پاستور برود. چون این محل به هیچ‌وجه از لحاظ امنیتی جوابگو نبود.

اطاق منشی را انتخاب کرد

وقتی آقای رجائی به نخست‌وزیری آمد پس از بازبینی اطاق کار و اطاقهای همجوار آن، اطاق سابق نخست‌وزیری را به اطاق دفتر و منشی‌اش اختصاص داد که اطاق بزرگی در ابعاد 8×5 متر بود. و اطاق منشی و دفتر سابق نخست‌وزیری را که یک اطاق کوچک بود برای خودش انتخا کرد چون اطاق ایشان طوری بود که جلوتر از اطاق دفتر و منشی بود و هر کس قرار بود با ایشان ملاقات کند یکراست وارد اطاق نخست‌وزیر می‌شد. آقای رجائی با این کار می‌خواست از این لحاظ هم دچار تشریفات مقام و موقعیت نخست‌وزیری نگردد.

بجای بنز سوار پیکان بشوند

یکبار آقای رجائی به من گفت همه جا سر بزن. هر ج ماشین بنز دیدی آن را بگیر و به سپاه بده. سپاه در آن زمان از این ماشین‌ها جهت تعقیب منافقین استفاده می‌کرد. بعضی وزارتخانه‌ها که از این جریان مطلع شدند بنزهایشان را مخفی کردند از جمله در وزارت نفت حدود بیست ماشین بنز مخفی شده بود که آنها را به زور تصرف کردیم. که صدای آنها درآمد! آقای رجائی گفت چرا ناراحت هستید. خوب بجای اینها پیکان بگیرند و سوار بشوند!

باورش نمی‌شد

یکی از همسایه‌های ما در محله نارمک می‌گفت وقتی شما نبودید یک آقائی با یک پیکان سورمه‌ای رنگ به در منزل شما آمد آن آقا که پالتوی ساده و قهوه‌ای رنگ داشت چند بار زنگ شما را زد و چون دید کسی نیست راهش را گرفت و رفت. او می‌گفت من دقت کردم دیدم هر وقت می خواهد زنگ بزند بارانی او تا کنار زانویش بالا می‌آمد به او گفتم می‌دانی این فرد با این سرو وضع و لباس ساده که بود؟ گفت نه گفتم آقای رجائی وزیر آموزش و پروش بود او باورش نمی‌آمد که یک وزیر اینقدر ساده باشد که خودش پیاده شود و در بزند آن هم با‌آن ماشین معمولی و با آن لباس ساده.

در کمربند او ترک‌خوردگی دیده می‌شد

یکبار چشمم به کمربند آقای رجائی افتاد که اوج سادگی ایشان را در تصدی نخست‌وزیری نشان می‌داد. ایشان از بس از این کمربند چرمی خود استفاده کرده بود که کهنگی و ترک خوردگی آن در نگاه اول مشخص می‌شد با این همه، ایشان کماکان از آن استفاده می‌کرد.

مثل همه از غذای نخست‌وزیری می‌خورند

در دوران ریاست جمهوری آقای رجائی هیچ تغییری با زمان نخست‌وزیری ایشان دیده نشد. مثلاً در اوقاتی که مناسب بود ما با تنی چند نفر از کارکنان دفتر غذایمان را می بردیم و نهارمان را در دفتر با ایشان می‌خوردیم. غذای ریاست جمهوری همان غذایی بود که در نخست‌وزیری تهیه می‌شد. هر غذایی برای کارمندان تهیه می‌شد ایشان هم بدون اینکه کمترین چیزی به آن اضافه شود همان را می‌خوردند گاهی هم که خیلی کار داشتند نهارشان را به تنهایی می‌خوردند.

روی روزنامه خوابید

به دلیل اینکه آقای رجائی کار و برنامه روزانه‌اش را همیشه پس از نماز صبح آغاز می‌کرد و پس از نماز و نهار احتیاج جدی به استراحتی هر چند کوتاه داشت تا از آن طرف بتواند تا پاسی از شب دوام بیاورد عادت ایشان این بود که به اطاق کار من می‌آمد و چند روزنامه روی موکت پهن می‌کرد و حدود نیم ساعت می خوابید.

تدریس خصوصی نکرد

آقای رجائی علاقه‌ای به جمع‌آوری مال دنیا نداشت و با همان حقوق معلمی زندگیش را می‌گذراند ایشان با اینکه معلم نمونه هم معرفی شده بود می‌توانست مثل برخی از همکارانش درآمد خوبی از کلاسهای اختصاصی و تدریس خصوصی داشته باشد اما هرگز تدریس خصوصی نکرد

منبع : سایت شهید رجائی

 


فصلی از منظومه‏ی مردابها و آبها

 

ماجرا این است کم کم کمیت بالا گرفت
جای ارزش‌های ما را عرضه‌ی کالا گرفت
احترام «یاعلی» در ذهن بازوها شکست
دست مردی خسته شد، پای ترازوها شکست
فرق مولای عدالت بار دیگر چاک خورد
خطبه‌های آتشین متروک ماند و خاک خورد  
زیر باران‌های جاهل سقف تقوا نم کشید
سقف‌های سخت، مانند مقوا نم کشید
با کدامین سحر از دل‌ها محبت غیب شد؟
ناجوانمردی هنر، مردانگی‌ها عیب شد؟
خانه‌ی دل‌های ما را عشق خالی کرد و رفت
ناگهان برق محبت اتصالی کرد و رفت
سرسرای سینه‌ها را رنگ خاموشی گرفت
صورت آیینه زنگار فراموشی گرفت
باغ‌های سینه‌ها از سروها خالی شدند
عشق‌ها خدمگزار پول و پوشالی شدند
از نحیفی پیکر عشق خدایی دوک شد
کله‌ی احساس‌های ماورایی پوک شد
آتشی بیرنگ در دیوان و دفترها زدند
مهر «باطل شد» به روی بال کفترها زدند
اندک اندک قلب‌ها با زرپرستی خو گرفت
در هوای سیم و زر گندید و کم کم بو گرفت
غالبا قومی که از جان زرپرستی می‌کنند
زمره‌ی بیچارگان را سرپرستی می‌کنند
سرپرست زرپرست و زرپرست سرپرست
لنگی این قافله تا بامداد محشر است!
از همان دست نخستین کجروی‌ها پا گرفت
روح تاجرپیشگی در کالبدها جان گرفت
کارگردانان بازی باز با ما جر زدند
پنج نوبت را به نام کاسب و تاجر زدند
چار تکبیر رسا بر روح مردی خوانده شد
طفل بیداری به مکر و فوت و فن خوابانده شد
روزگار کینه‌پرور عشق را از یاد برد
باز چون سابق کلاه عاشقان را باد برد
سالکان را پای پرتاول ز رفتن خسته شد
دست‌ پر اعجاز مردان طریقت بسته شد
سازهای سنتی آهنگ دلسردی زدند
ناکسان بر طبل‌های ناجوانمردی زدند
تا هوای صاف را بال و پر کرکس گرفت
آسمان از سینه‌ها خورشید خود را پس گرفت
رنگ ولگرد سیاهی‌ها به جان‌ها خیمه زد
روح شب در جای جای آسمان‌ها خیمه زد
صبح را لاجرعه کابوس سیاهی سرکشید
شد سیه‌مست و برای آسمان خنجر کشید
این زمان شلاق بر باور حکومت می‌کند
در بلاد شعله، خاکستر حکومت می‌کند
تیغ آتش را دگر آن حدت موعود نیست
در بساط شعله‌ها آهی به غیر از دود نیست
دود در دود و سیاهی در سیاهی حلقه‌ زن
گرد دل‌ها هاله‌هایی از تباهی حلقه‌ زن
اعتبار دست‌ها و پینه‌ها در مرخصی
چهرها لوح ریا، آیینه‌ها در مرخصی
از زمین خنده خار اخم بیرون می‌زند
خنده انگار از شکاف زخم بیرون می‌زند
طعم تلخی دایر است و قندها تعطیل محض
جز به‌ندرت، دفتر لبخندها تعطیل محض
خنده‌های گاه گاه انگار ره گم کرده‌اند
یا که هق‌هق‌ها تقیه در تبسم کرده‌اند
منقرض گشته است نسل خنده‌های راستین
فصل فصل بارش اشک است و شط آستین
آنچه این نسل مصیبت دیده را ارزانی است
پوزخند آشکار و گریه‌ی پنهانی است
گرچه غیر از لحظه‌ای بر چهره‌ها پاینده نیست
پوزخند است این شکاف بی‌تناسب، خنده نیست
مثل یک بیماری مرموز در باغ و چمن
خنده‌های از ته دل ریشه‌کن شد، ریشه‌کن
الغرض با ماله‌ی غم دست بنایی شگفت
ماهرانه حفره‌ی لبخندها را گل گرفت
///
اشک‌های نسل ما اما حقیقی می‌چکند
از نگین چشم‌های خون، عقیقی می‌چکند
////
ماجرا این است: مردار تفرغن زنده شد
شاخه‌های ظاهرا خشکیده از بن زنده شد
آفتابی نامبارک نفس‌ها را زنده کرد
بار دیگر اژدهای خشک را جنبنده کرد
قبطیان فتنه‌گر جا در بلندی کرده‌اند
ساحران با سامری‌ها گاوبندی کرده‌اند!
///
من ز پا افتادن گلخانه‌ها را دیده‌ام
بال ترکش‌خورده‌ی پروانه‌ها را دیده‌ام
انفجار لحظه‌ها، افتادن آوا، ز اوج
بر عصب‌های رها پیچیدن شلاق موج
دیده‌ام بسیار مرگ غنچه‌های گیج را
از کمر افتادن آلاله‌ی افلیج را
در نخاع بادها ترکش فراوان دیده‌ام
گردش تابوت‌ها را در خیابان دیده‌ام
گردش تابوت‌های بی‌شکوه آهنین
پر ز تحقیر و تنفر، خالی از هر سرنشین
در خیابان جنون، در کوچه‌ی دلواپسی
کرده‌ام دیدار با کانون گرم بی‌کسی!
دیده‌ام در فصل نفرت در بهار برگ‌ریز
کوچ تدریجی دل‌ها را به حال سینه‌خیز
سروها را دیده‌ام در فصل‌های مبتذل
خسته و سردرگریبان - با عصا زیر بغل -
تن به مرداب مهیب خستگی‌ها داده‌اند
تکیه بر دیواری از دل‌بستگی‌ها داده‌اند
پیش چنگیز چپاول پشت را خم کرده‌اند
گوشه‌ای از خوان یغما را فراهم کرده‌اند!
ماجرا این است، آری ماجرا تکراری است
زخم ما کهنه است اما بی‌نهایت کاری است
از شما می‌پرسم آن شور اهورایی چه شد
بال معراج و خیال عرش‌پیمایی چه شد
پشت این ویرانه‌های ذهن، شهری هست نیست؟
زهر این دلمردگی را پادزهری هست؟ نیست
ساقه‌ی امیدها را داس نومیدی چه کرد؟
با دل پر آرزو احساس نومیدی چه کرد؟
هان کدامین فتنه دکان وفا را تخته کرد؟
در رگ ایمان ما خون صفا را لخته کرد
هان چه آمد بر سر شفافی آیینه‌ها
از چه ویران شد ضمیر صافی آیینه‌ها
شور و غوغای قیامت در نهان ما چه شد؟
ای عزیزان! «رستخیز ناگهان» ما چه شد؟
دشت دل‌هامان چرا از شور یا مولا فتاد
از چه طشت انتشار ما از آن بالا فتاد
////
جان تاریک من اینک مثل دریا روشن است
صبحگون از تابش خورشید مولا روشن است
طرفه خورشیدی که سر از مشرق گل می‌زند
بین دریا و دلم از روشنی پل می‌زند
طرفه خورشیدی که غرق شور و نورم می‌کند
زیر نور ارغوانی‌ها مرورم می‌کند
اندک اندک تا طپیدن‌های گرمم می‌‌برد
در دل دریا فرو از شوق و شرمم می‌برد
«قطره‌ی سرگشته‌ی عاشق» خطابم می‌کند
با خطابش همجوار روح آبم می‌کند
تیغ یادش ریشه‌ی اندوه و غم را می‌زند
آفتاب هستی‌اش چشم عدم را می‌زند
اینک از اعجاز او آیینه‌ی من صیقلی است
طالع از آفاق جانم آفتاب «یاعلی» است
«یاعلی» می‌تابد و عالم منور می‌شود
باغ دریا غرق گل‌های معطر می‌شود
چشم هستی آب‌ها را جز علی مولا ندید
جز علی مولا برای نسل دریاها ندید
موج نام نامی‌اش پهلو به مطلق می‌زند
تا ابد در سینه‌ها کوس اناالحق می‌زند
قلب من با قلب دریا همسرایی می‌کند
یاد از آن دریای ژرف ماورایی می‌کند
اینک این قلب من و ذکر رسای «یاعلی»
غرش بی‌وقفه‌ی امواج، در دریا «علی»
موج‌ها را ذکر حق این‌سو و آن‌سو می‌کشد
پیر دریا کف به لب آورده، یاهو می‌کشد
مثل مرغان رها در اوج می‌چرخد دلم
شادمان در خانقاه موج می‌چرخد دلم
موج چون درویش از خود رفته‌ای کف می‌زند
صوفی گرداب‌ها می‌چرخد و دف می‌زند
ناگهان شولای روحم اغوانی می‌شود
جنگل انبوه دریاها خزانی می‌شود
کلبه‌ی شاد دلم ناگاه می‌گردد خراب
باز ضربت می‌خورد مولای دریا از سراب
پیش چشمم باغ‌های تشنه را سر می‌برند
شاخه‌هایی سرخ از نخلی تناور می‌برند
خارهای کینه قصد نوبهاران می‌کنند
روی پل تابوت‌ها را تیرباران می‌کنند
در مشام خاطرم عطر جنون می‌آورند
بادهای باستانی بوی خون می‌آورند
////
صورت اندیشه‌ام سیلی ز دریا می‌خورد
آخرین برگ از کتاب آب‌ها، تا می‌خورد


”فصلی از منظومه‌ی مرداب‌ها و آب‌ها”

اثر زنده یاد سید حسن حسینی

(‌15 - ‌12 تیرماه / یکهزار و سیصد و هفتاد و چهار، تهران، ساحل خزر)


شعری از علی معلم دامغانی

 

شرحه شرحه است صدا در باد، شب پا رفته است
نقل امشب نیست، از برساد، شب پا رفته است
بر دهل، بی‌هنگ، بی‌هنجار، می‌کوفد باد
ضرب شب پا نیست، ناهموار می‌کوفد باد
***
جگرم داغ ملامت نیست، کسبم دشنه است
باز بی‌نفت است فانوسم، اسبم تشنه است
آب در چشمه نبود امروز، چشمم‌ نم خورد
چشمه در آب شناور بود، اسبم رم خورد
می‌دمد ماه، دو‌تارم کو؟ شب تنها نیست
زخمه آبستن هذیان است، تب تنها نیست
آسمان را مه انبوده دگر خواهد کرد
نیمه‌شب خیل گراز از کوه سر خواهد کرد
بیشه درواست، خروش دد و دیوار قریه است
هله عوّای سگان است، غریو از قریه است
آن طرف صخره کن است این باد، سنگ ایمن نیست
مادیان‌ها یله در تنگند، تنگ ایمن نیست
هاله دستار هلال است، زمین خواهد سوخت
تَفِ طوفان جلال است، زمین خواهد سوخت
***
می‌دمد ماه، دو تارم‌کو؟ راحت صعب است
بوسه‌ی داغ سبک نیست، جراحت صعب است
روز‌ با نان شب فردا، به فریرون ماندند
خیمه‌ای داشت فلاطون که به هامون ماندند
شهر سیمرغ سترگی است که پوپک مرده است
کوچه‌ها کوچ بزرگی است که کودک مرده است
خانه گرداب گناهی است که پایابش نیست
خواجه مرداب سیاهی است که مهتابش نیست
دوش رؤیا زده‌ای باغ حقایق دیده است
داغ دیده است، ولی داغ شقایق دیده است
حیف شد، خوابگزاران پی‌آیین ماندند
مرغ حق بانگ نزد، در ده پایین ماندند
حیف شد، زورق ذوالنون لب دریا واماند
میخ خرگاه فلاطون به ثریا واماند
حیف شد، بی‌خبری خنگ خبر را زایید
ظلمت آبستن شر بود، بشر را زایید
***
صبحدم گاو... نه، بقراط جنین را می‌کافت
پسر سایه‌ی سقراط زمین را می‌کافت
هور بی‌شعله سر می‌زد و کیوان می‌سوخت
وهم می‌کاشت سواری که در ایوان می‌سوخت
ماسوی را به دم تیغ سوا می‌کردند
می‌شمردند جهان را و جدا می‌کردند
گریه‌ی روح روان بود که جان طغیان کرد
صبح تاراج زمین بود، زمان طغیان کرد
***
می‌دمد ماه، دو تارم کو؟ کسبم دشنه است
باز بی‌نفت است فانوسم، اسبم تشنه است
دیده باز از پی تسکینم خون می‌بارد
باز از پنجه‌ی مسکینم خون می‌بارد
باد... این باد غریب است، غریب است این باد
روح دیو است، دروج است، فریب است این باد
شاید از سلسله ضحاک رهیده است امشب
اهرمن شاید زنجیر بریده است امشب
نقل افتادن هیکل نیست، هیکل بالی است
حشر دیوان سلیمان است، خم‌ها خالی است
یله کن، باد و بلا نیست، عدم می‌توفد
فتنه‌ی عاد ثمود است به هم می‌توفد
خاک می‌شورد، می‌بالد، بر می‌خیزد
سنگ می‌جنبد، می‌نالد، بر‌می‌خیزد
آسمان زلزله بیزاست، نمی‌دانستم
کوه را پای گریز است، نمی‌دانستم
***
هله، باد است بجنبید که راحت صعب است
بوسه‌ی داغ سبک نیست، جراحت صعب است
حِبر مقدونیه می‌گفت سقر سقراط است
نه که بقراط بقر نیست، بقر بقراط است
جنس سقراط سقر بود، سمندر را ساخت
مُثُل حِبر بقر بود، سکندر را ساخت
دیک در منظر بدخواه غراب‌البین است
گاو مقدونیه در عکا، ذوالقرنین است
بُتگران در همه ادوار دِروگر بودند
«سدنه‌ی فلسفه ‌اوبار» سرو‌گر بودند
بارها جهد شبانان رمه را ایمن کرد
شره‌ی شاخ‌تراشان همه را ایمن کرد
میخ خر‌گاه فلاطون خر عیسی را کشت
پسر سایه‌ی سقراط کلیسا را کشت
تا فلاطون، تب تیمار، دو منزل طی کرد
پسر سایه‌ی سقراط سفر را پی کرد
شهر را مردم شنعار عمارت کردند
سدنه‌ی فلسفه اوبار زیارت کردند
شهر سیمرغ سترگی است که پوپک مرده است
کوچه‌ها کوچ بزرگی است که کودک مرده است
خوب را سفسطه‌ی دایم دونان بد است
کوچ را سدنه‌ی بتخانه یونان سد کرد
کل اگر راه‌‌بری نوعند، جزوی جنس‌اند
جنس جنس حیوان کلی است، بعضی انس‌اند
هله زین بلبله صدا بار دگر شد گیتی
بوعلی گم شد و بقراط، بقر شد گیتی
شاخ در شاخ بر این موج مجاز را رفته است
گاه اگر شاخ‌وری نیست، مدارا رفته است
تو گلی بودی و خس ماند، دریغا انسان
اشرفی رفت و اخس ماند، دریغا انسان
بمگو صعب تراشی است... تو سهل‌اندیشی
قصه‌ی عشب و کلا نیست، تو جهل‌اندیشی
چشم از این تعمیه‌ها کَفت اگر کَفت اینجا
کار از این تسمیه‌ها رفت اگر رفت اینجا
اشرف گفت و به «بل هم اضل» افتادت راه
از اخس تا به کدامین وحل افتادت راه؟
کوری از شبهه‌ی این گرد، غریب است این باد
سرمه‌ی دیو دروج است، فریب است این باد
***
از جم، از جمجمه، از نیل روایت می‌کرد
پدرم از رمه، از ایل روایت می‌کرد
جزمی پیر، نه شک داشت، نه لا ادری بود
از احد آینه می‌ساخت، ولی بدری بود
مویه‌گر بود، به مظلومی حق باور داشت
شاهدم انس عجیبی است که با حیدر داشت
از جهولان گله می‌کرد که نا‌اهلانند
دشمن بولحکمان بود که بوجهلانند
فضل می‌گفت کرا خواست فضولی بگذاشت
با حکیم سره این گیجی و گولی بگذاشت
سیر قاف است سرِ مرغ همایون دارید
ژاژخایی است اگر نطق فلاطون دارید
***
هله، باد است، بجنبید، صراحت صعب است
بوسه‌ی داغ سبک نیست، جراحت صعب است
مارب از سیل شکسته است، بجنبید آخر
مارد از سلسله رسته است. بجنبید آخر
تواء مانند مه و ماه بگویم یا نه؟
کار صعب است در این راه، بگویم یا نه؟
***
هله در تیه یکی خواب اریحا را دید
کسی از سامریان اسب یشوعا را دید
نیل این قوم شمایید که نیلید از خشم
خصم راهید و رمه، دشمن ایلید از خشم
چند دم لابه که هستید و تعقل دارید
سیل یا سیلی... اگر بخت توکل دارید
***
کار صعب است در این راه، بگویم یا نه؟
تواء مانند مه و ماه، بگویم یا نه؟
تا نگویید که بی‌رسم، برون از حد گفت
فتنه‌ی کفر و نفاقند عرب، احمد گفت
این دکان یله بی‌سود، گهی بی‌ضر بود
کاش گوساله‌ی این نفس پرستان زر بود
تا مذکّر به جهان است و مؤنث برجاست
هُبَل شهوت این قوم مخنّت برجاست
کامشان نیست اگر ننگی اگر نامی هست
دین و دنیا بفروشند اگر کامی هست
ای شما خفته به امید، عرب صوفی نیست
اهل این بادیه شامی است اگر کوفی نیست
***
کار صعب است در این راه، بگویم یا نه؟
تواء مانند مه و ماه، بگویم یا نه؟
یال هنگامه‌ی این شیر بجنبانیدند
گیتی از واهمه شمشیر بجنبانیدند
هفت اقلیم جهان از تب ما لرزیده است
مردم ارزد به همان صبح، که شب ورزیده است
دستبردی سره کردیم، غرامت با ماست
اگر از ره بنگردیم، کرامت با ماست
و گر از زمره بریدم، رمیدن بی‌جاست
چاره‌ی تیغ دعا نیست، دمیدن بی‌جاست
رسن و حنجره صعب است، هلا، برجا باش
انتقام سره صعب است، هلا، بر جا باش
رفع این رخنه به گل نیست، خسارت ننگ است
کار گِل، کامه‌ی دل نیست، ‌اسارت ننگ است
کار صعب است در این راه، بگویم یا نه؟
تواء مانند مهِ و ماه، بگویم یا نه؟
شرق از مرمره تا سند به پا می‌خیزد
خلق از افریقیه تا هند به پا می‌خیزد
خون تاجیک دگر جوش جنون خواهد زد
ازبک از آمویه پاپوش به خون خواهد زد
باشه در صخره‌ی کشمیر فزون خواهد شد
ببری از بیشه‌ی بنگال برون خواهد شد
ترکمن بر زبر باد سفر خواهیم کرد
باز افغان به جهان عربده سر خواهد کرد
روم عثمانی از آیینه برون خواهد تاخت
ترک شروانی از ارمن به لیون خواهد تاخت
اور و اربیل مپندار که بی‌آیین است
کرد سالار امین است، صلاح‌الدین است
دوش نقشی به زمین آمد و نقشی برخاست
آذرخشی بدر خشید و درفشی برخاست
صبح امکان محال است در عالم امروز
حشر رایات جلال است در عالم امروز
گیتی از اشتلم شیعه دژم خواهد شد
جیش سنّی و ابا‌ضیّه به هم خواهد شد
زیدی و مالکی افسانه‌ دِگر خواهد کرد
شافعی و حنفی ترک سمر خواهد کرد
هله رعد است، هلا برق به پا خواهد خاست
اُمت واحده از شرق به پا خواهد خاست
کار صعب است در این راه، بگویم یا نه؟
تواء مانند مه و ماه، بگویم یا نه؟
***
چند پا بست دغایید و شقایید آخر؟
این شمایید و شمایید و شمایید آخر
نیمه شب هلهله کردید، خداتان دانست
خصم شیطان صفت از رنگ صداتان دانست
خود از اینان نه گریزی، نه گریزی دارید
مایه‌تان چیست؟ سپاسی و ستیزی دارید
بستیزید، روا نیست هراس از دشمن
مار کی‌یاز گژاغند شما خواهد شد؟
خصم از سجده خداوند شما خواهد شد
یله کن، بندگی سایه‌ی انسان ننگ است
خصم، ابلیس پلیدی است که هنجاریش نیست
صلح، تلبیس بلیدی است که دیدارش نیست
کار صعب است در این راه، بگویم یا نه؟
تواء مانند مه و ماه، بگویم یا نه؟
بویناک است فضا، شادی کنّاسان بین
شو در این وسوسه بازار به خناسان بین
هر چه بدریده سقا آب خنک دارانند
شوره پشتان کفن دزد، بنکدارانند
جانشان مبرز شرک است، ظلام اوبارند
تِوله‌ی لقمه لجامند، حرام اوبارند
عفن انباشته دارند به انبان‌هاشان
نیست، جز سیم‌سیا نیست به همیانهاشان
جوش کناس کنیسه است در این سوق‌الکلب
سود سودای دسیسه است در این سوق‌الکلب
بیع دست خر عیساست، جهودان بیش‌اند
خود از این سان ‌ید بیضاست، جهودان بیش‌اند
ای شما سوقه‌ی بازار! چه سودا کردید؟
سوقیان کهنه فروشند، چه پیدا کردید؟
عرضه‌ی یوسف دین نیست، خلاف آوردید
ای کم از پیر‌زنان! لاف و کلاف آوردید
سوقیان خاج فروشند، شمایان حاجید
رشته‌تان پنبه شد از جهل، عجب حلاّجید
قبض و بسط و ره و روز و نو و روشن لافند
عرض نشخوار و یهود است، خران علافند
کار صعب است در این راه، بگویم یا نه؟
تواء ماند مه و ماه، بگویم یا نه؟
نه، نمی‌گویم، فرسودن جان است این گفت
در زمین پرده‌دری نیست، نهان است این گفت
نه، نمی‌گویم پیداست، چرا می‌گویم؟!
نفسم سوخت، کرانند، که را می‌گویم؟
پدرم گفت: چو گفتند نباید نشنود
شرحه شرحه است صدا در باد شاید نشنود
چیزی این‌جاست، بلی هست... و چیزی کم داشت
پدرم پیر یلی بود، دلی خرّم داشت
کوره راه پدرم تا خود قائم می‌رفت
شاید ایمان پدر بود که دائم می‌رفت
با وی از عربده‌ی باد نمی‌ترسیدم
که نه از زید و نه از زاد نمی‌ترسیدم
خارها همراه او سوسن و سنبل بودند
اسب‌های پدرم کره‌ی دلدل بودند
دشنه! در حضرت او دشنه‌گری کسبم بود
دشنه‌ای داشت پدر، تشته‌تر از اسبم بود
دشنه‌ای داشت دودم، یکسره همراهش بود
ذوالفقار پدرم دشنه‌ی کوتاهش بود
سال‌ها پیش بدان سنی و صوفی می‌گشت
کربلا بود زمین، شامی و کوفی می‌گشت
آن دو دم را دم مرگش به دوتاری دادم
صبح فردا زره‌اش را به ازاری دادم
اسبش اما نریان بود، به توسن می‌زد
جانب سنبله می‌دید، به سوسن می‌زد
زمره گفتند خصی نیست، به رازش بستم
نریان اسب پدر بود، به گازش بستم
رام شد‌ رام، ولی اسب حرون‌تر خوشتر
حیف شد، راحله بی صبر و سکون‌تر خوشتر
حیف شد، ملعبه شد، رخش، شموسی بگذاشت
رام طفلان گذر ماند، عبوسی بگذاشت
مادیان‌های عروس‌اند، دلم می‌گیرد
جوجه‌ مرغان خروس‌اند، دلم می‌گیرد
می‌دمد ماه، دوتارم کو؟ دلتنگم باز
جوش طفلان حرون است به ره، لنگم باز
کارها رفت ز میراث پدر، مرد این است
اسب، این اسب خصی مانده به من، درد این است
جگرم داغ ملامت نیست، کسبم دشنه است
باز بی‌نفت است فانوسم، اسبم تشنه است
اسب من باش که طفلان سرا می‌خندند
می‌گشایند تو را، باز تو را می‌بندند
محو سورند و سرورند به بازی طفلان
قبض و بسطی سره دارند مجازی طفلان
سگ ده را یله کردند، به کُشتی‌شان بین
قصد ایل و گله کردند، به پشتی‌شان بین
اسب من! چشمه عزیزی است که پس می‌گیرم
چاره‌گر دشنه‌ی تیزی است که پس می‌گیرم
دخترند این یله‌گان، ایل پسر هم دارد
ایلخی چون برسد، کرّه‌ی نر هم دارد
زخم‌ ما یاوگیان را به ادب خواهد کوفت
آن که شب پاست، دهل را به غضب خواهد کوفت

استاد علی معلم دامغانی


مساجد آمریکایی _ گفتاری از حیدر رحیم پور

 

استاد حیدر رحیم پوربسمه تعالی - اگر بنویسم بسیاری از مساجد امروز شهرهای بزرگ ایران به مسجد ضراری که رسول خدا فرمان به تخریب آن را داد شباهت بیشتری از مسجدالنبی و مسجد کوفه و حتی مساجد جامع پیشین دارند ، تند رفته ام لیکن مرکبی که نوشیدن آن برای قلمم از شیر مادر حلالتر است مرکبی است که بنویسد ، بیشترین مساجد شهرهای بزرگ ایران بخصوص آنانیکه پس از انقلاب ساخته و پرداخته شده مساجدی آمریکایی پسند است و به درد تبلیغ اسلام آمریکائی می خورد نه نشر فرهنگ اسلامی و تبلیغ سنت های نبوی و علوی و به اقتضاء ساختاری ، توان حل مشکلات اسلام قرآنی را ندارند چه از نظر کاربردی و سیره ، به کلیساها شباهت بیشتری دارند زیرا بزرگترین مشخصه مساجد اسلامی چنانچه در صدر اسلام معمول بوده و امام انقلاب ما فرمود ، این است که مساجد سنگر کهن همه پیروزیها می باشد و جایگاه تبلیغ اسلام ناب محمدی -ص- و خانه دوم مردم و درب مساجد اسلامی همیشه بر روی مردم باز و بجز بر حیوانات و آدمهای نجس و کافر و جنب بر کسی بسته نبودند و مساجد بجز هنگام نماز جماعت همیشه محل فیض بوده است و نه تنها طلاب بلکه هر اهل علم و مطالعه ای مساجد را بهترین محل مباحثه و درس و بحث و مطالعه می دانستند و مساله گویان در گوشه ای به مساله گفتن می نشستند و هر کسی که کاری نداشت پای مساله می نشست و هر کسی که بانی خیری بود مسجدی را برای خیرات برمی گزید و هر کسی تعزیه ای داشت مردم را به مسجد دعوت می کرد و اگر محاه نیازی به انجمن مردم داشت مسجد محله را بعنوان پایگاه برمی گزیدند و اگر ماجرا بزرگتر بود مردم شهر را به مسجد جامع دعوت می کردند ، سخن کوتاه ، براستی که مساجد پایگاه رسمی همه گونه اجتماع مفید و مردمی مسلمانان بود و بی پناهان و غریبان و درماندگان و ابن سبیل مسجد را بزرگترین پناهگاه خود می دانستند و چون نماز جماعت تمام می شد چشمان تیز مومنان به جستجوی درمانده روز به این سو و آن سو می چرخید و قلبها یکدیگر را هدایت می کردند و مومنان ، بی سر و صدا مشکلات درماندگان را حل می کردند و ابن سبیل را به خانه دعوت می کردند ، سخن کوتاه تا پیش از اینکه مساجدمان مبلغ اسلام آمریکائی نشده بودند سبک و سیره مومنان همان سبک و سیره مومنان صدر و برخوردها به گونه برخورد مهاجرین و انصار بود ، لیکن در مساجد آمریکائی که ناشر اسلام آمریکائی می باشند هیچ یک از این کارها پذیرفته نیست . ابتدا باید دانست که مساجدشان آنچنان متجمل و محل نشست ها چنان مشخص است که فقیر و غریب جرئت ورود به آنجا و نشستن در ردیف اعیان را ندارد و فقط گدایان معتاد و کفش دزدان با وجود ده ها مراقب ، جسارت ورود و خروج به این مساجد را دارند . این مساجد کلیسا گونه است و درب آنها فقط هنگام عبادت به روی معتادان به نماز باز و بسته می شود و همینکه نماز تمام شد مردمش از مسجد می گریزند و اگر نگریزند عده ای به آنها تذکر می دهند چه مسجد پس از اتمام نماز به اجاره کسی داده شده و مستاجران عجله دارند که برای پذیرایی از میهمانان خود به آرایش و آلایش بیشتر مسجد و نصب پرده ها و شعارها بپردازند و ظرفهای میوه و شیرینی را بچینند و بلندگوهائی را نصب کنند که مداحشان با فریاد و غرشهای دیوگونه به مدح بانیان مجلس بپردازد و تار و پود مردم را تکه و پاره کند و گاهی هم با دلی دلی چند آیه قران بخواند و اگر هم به طور اتفاقی مسجد مستاجری نداشته باشد و به اجاره داده نشده باشد خادم محترم با زمزمه و چشم و ابرو ، مردمی را که هنوز نمازشان تمام نشده را وامی دارد که به عجله نمازشان را تمام کنند و اگر دیر بجنبند متلک بارشان می کند ! و یک طرف درب مسجد را می بندد و چراغها را خاموش می کند و در هر ثانیه چند بار یا الله یا الله می گوید و اگر روز است هنوز خورشید به وسط آسمان نرسیده است درب مسجد بسته می شود و اگر شب است هنوز مغرب به کمال سیاه نگشته درب بسته است و البته این کم اتفاق می افتد زیرا مردم برای گرفتن نوبت اجاره دست و پا هم می شکنند .
مسجد آمریکائی یعنی همان مساجدی که یا درب آنان بسته است و یا بگونه ای عبادت می شود که آمریکا بپسندد ، مساجدی که هرگز در آنان از فرهنگ اصیل نبوی و علوی و نشر عدالت سخن گفته نمی شود ، مساجد اعیان ، مساجد امویان و مساجد عباسیان و کپی کلیسا و به زبان روز مساجد تبلیغ اسلام آمریکایی .
چندی پیش یکی از انقلابیون مارکسیسم که پیش از پیروزی انقلاب در پاره ای امور با هم رفاقت و همکاریهایی داشتیم برای تحقیر من و انقلابی که به آن دل بسته بودم نه برای خدا و رفع حاجت حاجتمندی ، دست جوانی را در دست داشت و به سراغم آمد و به او گفت : ایشان از شخصیتهای انقلاب و تئوریسین های این انقلاب می باشند و دستشان باز است ، حاجت خود را از ایشان بطلب و جوان ابتدا گریه کرد و آشنای مارکسیست مرا خنداند و پس از آن به درد دل نشست . من پسر فلانی می باشم و در همین محله به دنیا آمده ام و از روزیکه به خاطر دارم پدرم در همین مسجد نماز می خوانده ، حالا سه روز است که فوت کرده و آنچه می کوشم جائی برای گرفتن تعزیه نمی یابم . خانه مان هم آپارتمان کوچکی است به فرض بزرگ هم که باشد مالک حتی به رفت و آمد سه نفر هم معترض است ، هیئت امناء مسجد هم می گویند اجاره مسجد برای سه ساعت این قدر می شود ، درست به اندازه حقوق دو برج پدرم ، وامانده ایم چه کنیم ، مادرم دارد دق می کند و آن منافق هر لحظه با کلامی بر پیاز داغ آش می افزود ، به هر مسجد دیگر و هر کجا که می روم اجاره اش سنگین است و بالاخره خندید و گفت : می خواستید انقلاب اسلامی نکنید ، پیش از انقلاب که مساجد اجاره ای نبود ! من وجه اجاره را به جوانک که گوشت در گونه نداشت دادم و گفتم به شرط اینکه میوه و شیرینی در مسجد نچینید و به منافق گفتم : لامذهب ! آیا مومنان مسجد ساز می باشند یا مسجد به اجاره داده و مسجدبرانداز اند !؟ آیا این ما بودیم که وضع را چنین گردانیدیم یا شما منافقان که هر کجا قرار است اسلام خودنمائی کند شمایان ابن ملجم هائی را می آفرینید و علی ها و بهشتی های اسلام شناس را ترور می کنید و مساجد ما را تحویل کسانی می دهید که اسلام آمریکائی را ترویج کنند و اسلام علی برانداز را ترویج نمایند و او کاملا موافق بود ، چه رند و با مطالعه و با شعور است و خوب می داند که اگر اسلام علوی خود را نشان دهد مارکسیسم رنگ می بازد و اگر چنانچه هست ، اسلام آمریکائی اندکی چاق تر گردد بی شبهه مردم اسلام نشناس دگربار به مارکسیسم پناه می برند چه اسلام آمریکائی بزرگترین دشمن اسلام علویست و من هنگامی شکست را در برابر آشنای مارکسیسم پذیرفتم که دیدم اسلام دولتی و حکومتی ما هم اسلام ناسیونالیزم وطنی گشته است و سحرگاهان نه تنها از هیچ مسجدی صدای اذان بلند نمی شود که گستاخی متجاوزان به فرهنگ اسلام قرآنی به اینجا رسیده است که تلویزیون مشهد اذان صبح را نمی گوید و نیم ساعت پس از گذشن از وقت اذان مشهد ، اذان صبح تهران از تلویزیون ما پخش می شود تا که اسلاممان ناسیونالیستی و وطنی و تهرانی باشد .

حیدر رحیم پور


شعری از آقای ابوالفضل زرویی نصرآباد

برگرفته از دو منظومه‌ی بلند با بیان عامیانه و محاوره‌ای
(قرائت شده در مراسم افطار شعرا با رهبر_نیمه رمضان 83 توسط آقای ابوالفضل زرویی‌نصرآباد)

ای جماعت چطوره حالاتتون
قربون اون فهم و کمالات‌تون
گردنتون پیش کسی خم نشه
از سر بنده سایه‌تون کم نشه
راز و نیاز و بندگی‌تون، درست
حساب کتاب زندگی‌تون درست
باز یه هوا دلم گرفته امروز
جون شما دلم گرفته امروز
راست و حسینی‌ش نمی‌دونم چرا
بینی و بینی‌ش، نمی‌دونم چرا
فرقی نداره دیگه شهر و روستا
حال نمی‌دن مثل قدیما دوستا
شاپرکا به نیش مجهز شدن
غریب‌گزا هم آشنا گز شدن
شعرم اگه سست و شکسته بسته است
سرزنشم نکن، دلم شکسته است
آدم دل‌شکسته بهش حرج نیست
شعر شکسته بسته بهش حرج نیست
تا که میفته دندونای شیری
روی سرت می‌شینه برف پیری
کمیسیون مرگ می‌شه تشکیل
درو می‌شن بزرگترای فامیل
یه دفعه هم‌کلاسیا پیر می‌شن
هم‌بازیا پیر و زمین‌گیر می‌شن
رمق نمونده تا بریم صبح زود
پیاده تا امامزاده داوود
گذشت دوره‌ای که «ما» یکی بود
خدا و عشق آدما یکی بود
تو کوچه‌های غربی ِ صناعت
عشق و گرفتن از شما، جماعت
درسته دیگه توی شهر ما نیست
دلی که مثل کاروان‌سرا نیست
یه چیزی می‌گم ایشالّا دلخور نشین
قربون اون دلای تک سرنشین
شهر بدون مرد، شهر درده
قربون شکل ماه هر چی مرده
مردای ده، مردای کاه و گندم
مردای ده مردای خوان هشتم
مردای پشت کوه، مثل خورشید
تو دلشون هزار جام جمشید
کیسه چپق‌ها به پر شال‌شون
لشکر بچه‌ها به دنبال‌شون
بیل و کلنگ‌شون همیشه براق
قلیون‌شون به راه، دماغ‌شون چاق
صبح سحر پا می‌شن از رختخواب
یکسره رو پان تا غروب آفتاب
چارتای رُستَمن به قدّ و قامت
هیکل‌شون توب، تن‌شون سلامت
نبوده غیر گرده‌ی گلاشون
غبار اگر نشسته رو کلاشون
کلام‌شون دعا، دعاشون روا
سلام و نون و عشق‌شون بی‌ریا
مردای نازدار اهل شهرن
با خودشون هم این قبیله قهرن
مردای اخم و طعنه‌ی بی‌دلیل
مردای سرشکسته‌ی زن ذلیل
مردای دکترای حلّ جدول
مردای نق نقوی ِ لوس ِ تنبل
لعنت و نفرین می‌کنن به جاده
اگر برن چار تا قدم پیاده
مردای خواب تو ساعت اداری
تازه دو ساعتم اضافه‌کاری
توی رَگاشون می‌کشه تنوره
تری‌گلیسرید و قند و اوره
انگار آتیش گرفته ترمه‌هاشون
همیشه تو همه سگرمه‌هاشون
به زیر دست، ترشی و عبوسی
به منشی اداره چاپلوسی
برای جَستن از مظان شک‌ها
دایرةالمعارف کلک‌ها
بچه به دنیا می‌آرن با نذور
اغلب‌شون یه دونه اون هم به زور
پیش هم از عاطفه دم می‌زنن
پشت سر اما واسه هم می‌زنن
این‌جا فقط مهم مقام و پُسته
مردای شهری کارشون درسته
مشدی حسن چای و سماورت کو
سینی با قالی و گلپرت کو؟
ای به فدای ریخت و شکل و تیپت
بوی چپق نمی‌ده عِطر پیپت
مشدی حسن قربون میز و فایلت
قربون زنگ گوشی موبایلت
اون که دهاتی و نجیبه مشدی
میون شهریا غریبه مشدی
قدیم تَرا قاتله هم صفت داشت
دزد سر گردنه معرفت داشت
اون زمونا که نقل تربیت بود
آدم‌کُشی یه جور معصیت بود
معنی نداره توی عصر «سی دی»
بزرگ و کوچیکی و ریش سفیدی
تقی به فکر رونق نقی نیست
کسی به فکر نفع مابقی نیست
مقاله‌ها پشت هم اندازیه
جناج و باند و حزب و خط بازیه
بس که به هر طرف ستادمون رفت
صراط مستقیم یادمون رفت
ارزش‌مون به طول و عرض میزه
چقدر میز و صندلی عزیزه
تموم فکر و ذکرمون همینه
که هیشکی پشت میزمون نشینه
اونا که مرد و زن دعاگوشون بود
میز ریاست سر زانوشون بود
بیا بشین که میز اگه وفا داشت
وفا به صاحبای قبل ِ ما داشت
قدیم که نرخ‌ها به طالبش بود
ارزش صندلی به صاحبش بود
فقیه اگه بالای منبر می‌نشست
جَوون سه چار پله پایین‌تر می‌شِست
معنی شأن و رتبه یادشون بود
حرمت مردم به سوادشون بود
روی لبت خوبه تبسم باشه
دفتر کارت دل مردم باشه
مردا بدون میز هم عزیزن
رفوزه‌ها همیشه پشت میزن
خلاصه قصه اون قدر دِرامه
که ایدز پیش دردمون زکامه
فتنه و دعوا سر نونه مشدی
دوره آخرالزمونه مشدی
جسارتاً شعرم اگه غمین بود
به قول خواجه «خاطرم حزین» بود
دعا کنین که حال‌مون خوب بشه
تا شعرمون یه ریزه مرغوب بشه


هنر امام در برخورد با متحجران بود _ سخنانی از حاج سید احمد خمینی

هنر امام در چه بود ؟ بعضی ها فکر می کنند که امام یک فقیه و مرجع بود . پس باید هنر امام را در فقه و اصول ایشان جستجو کرد ، بعضی دیگر هم حضرت ایشان را عارف و فیلسوف می دانند و اعتقاد دارند که هنر امام را باید در عرفان و فلسفه امام یافت ، عده ای دیگر شعر امام را هنر امام می دانند . ولی آیا هنر امام اینهاست ؟ یا هنر امام مبارزه آشتی ناپذیر علیه مجموعه دنیای استکبار است ؟ آیا هنر امام برپایی جمهوری اسلامی است یا چیز دیگری است ؟ به نظر من هنر امام به تنهایی هیچ کدام از اینها نیست . ما فقیه و فیلسوف و عارف بسیاری داشته ایم ، اما اینها هیچ کدام امام نبوده اند . هنر امام تنها در مبارزه با آمریکا نیست ، برای اینکه سیاسیون بسیاری در داخل و خارج با آمریکا جنگیدند اما آنها هم امام نیستند . من معتقدم آنچه که امام را امام کرده است و باعث اوجگیری نهضت تاریخی و اسلامی امام شد مبارزه پیگیر حضرت ایشان با متحجرین و مقدس مآبان و واپسگرایان احمق بوده است .

متحجرین در همه زمینه ها و حتی در زمینه هنر از ابتدا تا انتهای نهضت امام خمینی –ره- در برابر نظام اعتقادی ایشان یعنی اسلام ناب محمدی –ص- ایستاده اند ، اما امام بحمدالله در مقابل آنها ایستاده اند و آنان را شکست داد و نهضت را به نتیجه رساند .

امام از فقه ، عرفان ، کلام ، فلسفه ، شعر و هنر استفاده کرد ، اما همه اینها مقدمه ای بود برای رهایی مردم مظلوم از قید و بندهایی که مقدس مآبها به دست و پای آنها بسته بودند و به دنبال سرکوب متحجرین ، بسیج پابرهنگان ، مغضوب ظالمان و مستکبران برای مبارزه با شاه و بعد آمریکا شکل گرفت و این خود نشات گرفته از مکتب واقعی حضرت رسول –ص- یعنی اسلام ناب محمدی می باشد .  

 

از کتاب دلیل آفتاب – مجموعه خاطرات یادگار امام –ره- ، حاج سید احمد خمینی – صفحه 147


اسلام ناب _ وحید جلیلی

 متون دینی را خواندیم ، به اقامه قسط رسیدیم ؛ به جملات امام «ره» پناه بردیم ، از اسلام مستضعفین و تاریخ تلخ و شرم آور محرومیتها شنیدیم ؛ به رهبری مراجعه کردیم ، رسالت دانشجوی متعهد را سؤال از ظلمها و بی عدالتیهای رایج یافتیم ؛ حال چرا این واجبات مؤکد ، متروک و مهجور مانده اند و توجهی نمی شوند. . . !؟! اما ، در این میانه ، ابوذران زمانه کجایند تا روزه سکوت بشکنند و استخوان از گلو برگیرند؟

آنچه می خوانید متن سخنرانی آقای وحید جلیلی در تجمع روز دانشجوی دانشجویان زاهدان است که در حمایت از رهبری و با موضوع «عدالت اجتماعی» بر پا شده بود . باشد‌که همتمان مضاعف گردد ان شاء الله.

بسم الله الرحمن الرحیم

دوستان ما، در انجمن اسلامی دانشگاه به مناسبت برگزاری تجمع ، بیانیه ای صادر کردند و مطالبی را ذکر کرده اند از جمله اینکه گفته اند: «چگونه تا به حال ، سخن از بی عدالتی ها به زبان نمی‌آوردید ، ولی زمانی که آیت ا... خامنه ای مبارزه با مفاسد را مطرح کرد ، چنان که واژة جدیدی به ادبیات سیاسی نظام وارد گشته باشد ، هر لحظه دم از عدالت می زنید و . . .» ، این دوستان خیلی هم نسبت به ما خوش بین بوده اند و لطف داشته اند. کجا ما هر لحظه دم از عدالت زدیم ؟

سه سال است که رهبری استراتژی نظام را مبارزه بی‌امان با فقر و فساد تبعیض بیان کرده بچه بسیجی‌ها بیاورند کارنامه‌شان را قبلش و بعدش . کی‌ گفته که ما برای رهبری کارکرده‌ایم . وسط دعوا بعضی‌ها نرخ تعیین می‌کنند. سخنرانی‌های امر به معروف و نهی از منکر رهبری را در سال 71 ببینید، بعد امروز ادعا کنیم .

ولی بحمد ا... بعد از سالها یک کورسویی به چشم می‌خورد که از قرار معلوم یک مقدار بچه‌ بسیجی‌ها به خود آمده‌اند و همین است که خیلی خطرناک است. برای چپ بسیار خطرناک و برای راست بسیار خطرناکتر که بچه حزب اللهی وارد میدان بشود و با‌ رهبری پیوند بخورد. دو تا جناح ، یک سری اشکالات اختصاصی‌ دارند. یکی به مردم معتقد نیست، دیگری مثلاً به اسلام معتقد نیست، هرکدام این اشکالات اختصاصی را در آن یکی رصد می‌کند و آن را آماج می‌کند برای اینکه خودش را نجات بدهد. امروز آماج ما باید اشکالات مشترک دوتا جناح باشد توی مجلس طرف می‌آید پشت تریبون می‌ایستد و شروع می کند به سخنرانی کردن . دم از اسلام، ولایت و انقلاب میزند، شروع می‌کند به تهدید کردن؛ آی کسانی که فکر کردید می‌توانید اسلام را نابود کنید ما تا پای جان ایستاده ایم، فلان ، بهمان... می‌آید پایین .

نفر بعدی می‌رود؛ آی کسانی که فکر می کنید می‌توانید آزادی مردم را سلب کنید ما تا پای جان برای آزادی ایستاده‌ایم . هردو تایشان از مجلس می‌آیند بیرون سوار پژوه پرشیای دزدیشون می‌شوند می‌روند توی فلان محلة بالا شهر تهران توی خونه‌های دیوار به دیوار هم زندگی می‌کنند ، سفرهای خانوادگیشان با هم،‌ عمره‌شان با هم، این طرف و آن طرفشان با هم، در معیشتشان در زندگیشون در سلوکشان وقتی نگاه می‌کنی عین هم ، وحدت کامل و وقتی به تریبونها می‌رسند یقه همدیگر را می‌گیرند یک جوری نشان می‌دهند اوضاع را کأنه ما دشمن خونی هستیم با هم .

و ما باید بشینیم ، منِ بسیجی باید در دفاع از یک جناح وارد عمل بشوم منِ انجمن اسلامی باید در دفاع از یک جناح دیگر وارد عمل بشوم و همه هم باید مراقبت کنیم که مبادا این وضعیت دوقطبی به هم بخورد ! من و شما مگر چقدر با هم فاصله داریم که باید سر مطامع دیگران و قدرت پرستی دیگران با هم درگیر بشویم تا کی این مرزهای توهمی باید ما را از هم جدا بکند؟

نیمه شعبان رهبری در مصلا سخنرانی کرد ، گفت: حتی ثروت اندوزی حلال بر مسؤولین جمهوری اسلامی حرام است ، با تعابیر بسیار صریح و تند . جمعه‌اش نماز جمعه شد آقای یزدی در تهران و همة ائمه جمعه در سراسر کشور بایکوت کردند این حرف را ،یک کلمه حرف نزدند .این سکوت اینها از هر فریادی بالاتر است؛یعنی شما رهبر انقلاب هستی ولی حد خودت را بشناس! چهارشنبه بعدش رهبری پیام داد به جنبش دانشجویی، پیام بی‌سابقه رهبری، جمعه‌اش آقای رفسنجانی آمد نماز جمعه، پیامی که (رهبری) گفته بود عدالت باید سرلوحة تمام مسائل کشور قرار بگیرد و جوانان و‌ دانشجویان از کسانی که مظنون به تخلف اقتصادی هستند جواب بخواهند در هر سطحی ، باز بایکوت شد . با اینکه روال این است که توی نمازهای جمعه به بیانات رهبری در آن هفته اشاره بکنند . این سکوت‌ها خیلی پیام داره ، اگر چه بسیجی‌ها این سکوتها را نشنوند .

یک ماه بعد تجمع برگزار شد با نام مبارزه با مفاسد اقتصادی و حمایت از فرمایشات اخیر مقام معظم رهبری و روزنامه‌ها تیتر کردند؛ نیم‌تای پایین روزنامة رسالت شنبة دو هفته پیش تیتر زد: در حمایت از فرمایشات اخیر مقام معظم رهبری و حکم اعدام آقاجری راهپیمائی کردند ، عجب! پس این رهبری نیست که مهم است این مطامع آنهاست که مهم است ...

این توهمات را کنار بگذارید این فضا را بشکنید ببینید چه ظرفیتهایی که شکوفا خواهد شد ، چه حرکتهایی که انجام خواهد گرفت ، تا موقعی که این وضعیت مزخرف دوقطبی که در فضای سیاسی جامعه وجود دارد توسط دو جناح القا می‌شود به ما و به جنبش دانشجویی ، هیچ گامی بیشتر ازآنکه تا حالا رفته ایم نخواهیم رفت .

« ربنا اغفرلنا ذنوبنا و اسرافنا فی امرنا و ثبت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین » مگر به همین راحتی می‌توان گفت وانصرنا علی القوم الکافرین؟ مگر به همین راحتی می‌توانی پیروزی بخواهی از خدا؟ نصرت بخواهی از خدا؟ قید داره، شرط داره، باید اول گناهان خودمان را به یاد آوریم. افراطها و تفریطهای خودمان را به یاد آوریم ...

این حرکت دارد شکل می گیرد، اگر چه پشت خیلی ها به لرزه افتاده و تمام تلاش خود را بکار می گیرند که مبادا جنبش دانشجویی یک جنبش یکدست و واحدی بشود و مطالبات واقعی ملت را طلب کند . همه باید از سوء استفاده و از سوء استفاده‌چی ها فاصله بگیریم و این هم راه دارد . ذهن خودتان را آزاد کنید ، با تقوا باشید . تقوا یعنی چه ؟ یعنی ترسیدن از خدا ؟ افغیر الله تتقون ؟ تقوا یعنی نترسیدن از غیر خدا .

تقوا یعنی اینکه وارد میدان مبارزه که شدی و حق را خواستی و عدل را خواستی و دیدی که در این مسیر خیلی ها هستند که می خواهند خود را به تو منتسب کنند و دامنشان آلوده است در مقابلشان بایستید «الذین یبلغون رسالات الله و یخشونه و لایخشون احداً الا الله» ، بچه بسیجی اگر به ادبیات قرآنی خود بازگردد ، هیچ کس نمی تواند جلودار او باشد. اگر ما بسیجی بودیم ، وضع به اینجا می رسید مگر ؟ بارها و بارها رهبری فریاد زد ، گفت بسیجی باید در وسط میدان باشد تا فضیلتهای اصلی انقلاب زنده بماند ، ما همه نشستیم به تماشا کردن . گفت : امر به معروف کنید نهی از منکر کنید ! رفتیم تو خیابونها مشغول شدیم به چهار تا لاخ مو و فلان، گیر دادن ! باز رهبری نهیب زد : مفاسد فقط فرهنگی نیست مفاسد اقتصادی هم هست ، سیاسی هم هست . امر به معروف سیاسی کنید امربه معروف اقتصادی کنید ! سال 71 . باز ما به دنبال کار خودمان! دوسال پیش آقا در خطبه های نماز جمعه ، امر به معروف و نهی از منکر را تبیین کرد ، گفت نروید به دنبال منکرات دسته دهم و نهی از منکرتان فقط معطوف به اقشار پایین نباشد . اصل امر به معروف ونهی ازمنکر باید در مقابل حکومت صورت بگیرد ، اینها جملات رهبری است از کدام رهبری داریم حرف می زنیم ، چقدر واقعاً ما اطاعت کردیم حرف رهبری را ؟ پیروی کردیم از رهبری ؟ و خیلی هم خوشحالیم ، برادران انجمن آمدند به ما گفتند که شما تا آقا یک چیزی می گوید ، سریع راه می افتید . کی گفته اینچنین حرفی را ؟ بارها و بارها آقا تو میدان وارد شده و فریاد زده و فراخوان کرده ، شما و ما چه کار کردیم ؟ همین هفته پیش دانشگاه شریف بودم ، سه سال پیش رهبری در جمع دانشجویان دانشگاه شریف بود و از ایشان پرسش شد که شما چرا خودتان مستقیم عمل نمی‌کنید ؟ چرا مصداقی عمل نمی کنید ؟ ایشان استقبال کرد ، گفت: سؤالات خوبی است شروع به درد دل کردند متنش هم چاپ شد همه اش هست ، گفت: عدالت را به مطالبه افکار عمومی تبدیل کنید تا من بتوانم برخورد کنم با اینها ، در کلیات هم معطوف نشد و آنقدر جزیی و کاربردی حرف زد که دیگر هیچ حجتی باقی نماند : کجا بهتر از دانشگاه که درباره عدالت اجتماعی صحبت بشود ؟ میزگرد گذاشته بشود ؟ هفتة پیش از بچه های شریف سؤال کردم : بچه های بسیج شان ، گفتم در این سه سال چه کار کردید؟ گفتند : هیچ ! هیچ ! گفتم : یک سمینار ؟ یک میز گرد ؟ کارهایی که هزینه ای هم ندارد . فقط یاد گرفته اند :

ما مـنتظــریـم تا محــرم گردد هنگـامـة امتحـان میسـر گردد

ما می دانیم و تیغ و حلقوم شـما یک مو ز سر علی اگر کم گردد

این شده شعار ما! شعار شیعه را که : کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا را تغییرش دادیم ! ما منتظریم (!) تا که محرم گردد . . . آقا ! هر روز محرم است ، هر روز عاشورا است هر زمینی و هر زمینه ای کربلاست. ما فقط بسیجی بحرانها هستیم ! ؟ فقط باید بحرانی پیش بیاید تا ما خودی نشان بدهیم ؟ بله البته که ما اگر بحران پیش بیاید هستیم توی صحنه . ولی همه اش این نیست ، رهبری پیرو می خواهد و نظام امامت یک نظام منقطعی نیست که سالی یک بار سالی دو بار بگویند بریزید توی خیابان ها و راهپیمایی کنید ، روز قدس و ... هر روزِ ما و هر شبمان باید دردغدغه آرمانهایمان بگذرد ،« من نام شبعان و اخوه المسلم الجائع فلیس بمسلم »: یعنی اگر شب سیر بخوابی و برادر مسلمانت گرسنه بماند کافری ! مسلمان نیستی . آنهایی که دست به تکفیر شان خیلی خوب است چرا ازاین تکفیر ها نمی کنند ؟ کفر یک معنای دیگری هم دارد در دین ما . سیر بخوابی و برادرت گرسنه باشد مسلمان نیستی ، کافری . این احادیث کجاست ؟ اینهاچرا روی در و دیوار مساجد ما نمی خورد ؟ در و دیوار مساجد ما پر شده است از احادیث فردی ! قال علی(ع) : تواضع چیز خوبی است ، قال الصادق (ع) : به پدر و مادر خود نیکی کنید . بابا ! « الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم» این حدیث نیست ؟ یا اینکه « و ما اخذ الله علی العلماء ان لا یغاروا علی کظه الظالم و علی سغب المظلوم» حدیث نیست ؟ چرا نؤمن ببعض و نکفر ببعض ، برخورد می کنیم ؟ چرا نگرش توحیدی نداریم ؟ توحید یعنی چه ؟ توحید یعنی خدای فرد همان خدای جامعه است . همان خدای سیاست همان خدای اقتصاد و همان خدای فرهنگ است ، خدای پروندة المکاسب همان خدای پترو پارس است . یک خداست . ما توحیدمان اشکال دارد که عدالتمان به مشکل دچار شده .

امروز اگر اعلام کنند در فلان میدان زاهدان مثلا چهار تا خانم روسری خود را برداشتند ، کلی حرکت به راه می افتد ، غیرت دینی ما به جوش می آید ، یک خانمی توی یک سمیناری توی یزد ، فلان منکر را مرتکب می شود ، تا عمق روستاهای آذربایجان خبردار می شوند ؛ مش حسن به مش حسین رو می کند : خبرداری کشور را فساد گرفته !

تو همین استان ،‌ کسانی زیر بار فقر له بشوند ، چهار تا دختر ایلامی از فرط فقر خودکشی کنند ، نه بیانیه‌ای صادر می شود و نه کفن پوشی به راه می افتد ، چه دینی است ؟ این دین غنا است ، معلوم است مردم ازدین گریزان می شوند، این دین کاریکاتوری که یک جزء آن به شدت آماس کرده و اجزاء دیگر آن به شدت نحیف مانده است و مهجور مانده و طرد شده .

ولایت یعنی چه ؟ « انما ولیکم الله و رسوله و الذین ءامنوا الذین یقیمون الصلوه و یوتون الزکوه و هم راکعون » این آیه ای است که شیعه و سنی آنرا در وصف علی (ع) گفته اند ، ماجرای صدقه دادن در هنگام نماز ، می فرماید که ما ولایت را به کسی دادیم و کسی را بر شما والی قرار دادیم که دین را در تمامیتش و در کلیتش مطرح بکند و آن راحفظ کند . ما توی آن مسجد اگر بودیم چه می کردیم ؟ اگر سائل وارد می شد ؟ جز این بود که بلند شویم و نماز بخوانیم !؟ پیش خدا که حجت داشتیم ، خدایا من داشتم نماز می خواندم ، پیش خودمون هم ، وجدانمون سرافکنده نبود...برای فرار از مسوولیت اجتماعی !

این دو تا شانه به شانة هم می شود ولایت . فرمود : « الیوم اکملت لکم دینکم »، روز غدیر دین کامل شد چون یک نفر را گذاشتند آن جا که دین را در کمالش حفظ بکند .

در امیرالمؤمنین ما چه می بینیم ، در اوج عبادت و در اوج ولایت شانه به شانه هم ، اسلام نابی که ما از آن‌ حرف می زنیم یعنی این ، اسلام معنویت و عدالت ، هر کدام از اینها حذف بشود دیگر اسلام ناب نیست . الگوهای ما در تاریخ هم همین‌ها بوده اند، هرکس به این دین معتقد است یا علی ! ما با هم برادریم ، می خواهد هر اسمی داشته باشد و هر کس می خواهد باشد ، هرکه به این معتقد نباشد ما از او برائت می جوییم .

باید برگردیم به مبانی انقلاب اسلامی و اسلام انقلابی و مبانی امام ، مبنای امام اسلام ناب است ، اسلام ناب یعنی اسلام معنویت و عدالت . آن دسته ای که فکر می کنند آرمانهای اجتماعی اعم از آزادی و عدالت و حق مردم و اینها را می شود بدون اهتمام به معنویت ناب پیگیری کرد آنها هم منحرف اند و آن گروهی هم که فکر می کنند صرفاً با اعتکاف و جمکران رفتن و مستحبات و صرفاً زیارت عاشورا خواندن و اینها ، وظیفة دینی خودشان را انجام می دهند ، آنها هم در اشتباهند . اینها باید جمع بشود با هم .

هیچ چیز، جای واجبات ما را نمی گیرد ، متاسفانه ما در فرار از واجبات دینی به مستحبات پناه می بریم ، فکر کردیم که 10 تا زیارت عاشورا بگذاریم ، جایگزین سکوت ما در برابر ظلم و جایگزین بی همتی ما در برابر فقر محرومین و تکاثر متکاثرین می شود ! اینجور نیست .

همان قدر که دغدغه نمازها و روزه های قضا شده را داریم ، باید دغدغه نهی از منکرهای قضا شده مان را نیز داشته باشیم . چه نهی از منکر هایی که از ما قضا شد ، با توجیهات مختلف ! البته مطمئن باشید حرکت آسانی نیست ، بعد از سالها این جنگ زرگری را کنار زدن و راه مستقلی را در پیش گرفتن و فارغ از مطامع و امیال جناحها ی مختلف ، با رهبری پیوند خوردن ، کار آسانی نیست . خیلی ها مانع خواهند شد. خیلی ها جلوی آن را خواهند گرفت که ما مستقیماً با رهبری ارتباط داشته باشیم ، مستقیم حرفهای او را بشنویم و در جهت تحقق آنها کار بکنیم ، ،کار سختی است ؛ و به دلیل پیشینه ای هم که داشته ایم ، سکوتهای گناه آلودی که داشته ایم ، سکوتهایی که در برابر بعضی ها ، خیلی از ظلم ها داشته ایم ، انتظار نداشته باشید اعتماد دیگران بزودی به شما جلب بشود ، بعضی از این بدبینی ها برحق است و باید مرحله به مرحله « الذین جاهدو فینا لنهدینهم سبلنا » باید با اتکا به خدا پیش رفت و با دریافتن مبانی ، مبانی امام را و مبانی رهبری را باید پیدا کنیم تا بر اساس آنها بتوانیم خودمان تحلیل کنیم و به عمل و اقدام برسیم . آن موقع ، اگر صد نفر توجیه کنند که الان شب است ، می‌گویی نه الان روز است .

درست است که آقا فرمودند فلان ، ولی . . . صد تا ولی می آورند که حرف رهبری را بزنند زمین ، اما این ولی ها دیگر در ما کارگر نیست . اگر قوة قضائیه پای خود را از گلیم خود درازتر کند علیه او بیانیه می‌زنیم نخواهیم گفت آقا! تضعیف می شود و فلان ! هیچ انحرافی و هیچ اشتباهی موجب تقویت نظام نمی شود .

سکوت در برابر هیچ انحرافی و هیچ اشتباهی هم موجب تقویت نظام نمی شود . بدبخت آن نظامی که بخواهد با سکوت در برابر ظلم ، پایه هایش مستحکم بشود . رهبری نظام ، امروز از ما سکوت نمی‌خواهد از ما تحلیل می خواهد از ما شناخت می‌خواهد .

حرکت هم ، یک حرکت مستمری است ، انتظار نداشته باشید که با دو تا راهپیمایی و سه تا تجمع و چهار تا بیانیه ، عدالت در جامعه محقق گردد ، اگر علم این را بردا شته اید که ما دشمن فسادیم ، خواهان عدل و دادیم ، این همیشه باید در کنار شما باشد ، اگر علم این را برداشته اید که ما انقلاب نکردیم تا از مردم دور شویم ، مسؤولین اشرافی اخراج باید گردند ، دانشجو بیدار است ، از مفسدین بیزار است ؛ اینها باید در عمل ما و اقدام ما استمرار داشته باشد و گرنه دروغی بیش نیست .

امیدوار هستیم که با رجوع به مبانی و با گوش سپردن دقیق به رهنمودهای رهبری ، خود را از قید و بندهایی که درجامعه امروز ما وجود دارد و فضای فکری و فضای سیاسی و فضای دانشجویی ما را به خودش آلوده کرده نجات بدهیم و بعد سعی بکنیم که مجموعه حرکت دانشجویی و مجموعه حرکت مردمی را وارد فضایی بکنیم که دیگر نه فریب راست را بخورد و نه فریب چپ را ، ان شاء ا. . . ، سال به سال ، روز به روز به آرمانهای انقلاب و تحقق آرمانهای اسلام ناب نزدیک تر بشویم .


دین ، همه‏ی دین است _ وحید جلیلی

 بسم‌الله الرحمن الرحیم. بحثی را که می‌خواهم در این جلسه خدمت دوستان عرض بکنم، گامی است برای رسیدن به تحلیل آنچه که در ده، پانزده سال گذشته در جامعه ما اتفاق افتاده و امروز که ما می‌خواهیم برای تصحیح وضع موجود یا راه افتادن بطرف وضع موعود گام برداریم، ناگزیر از این هستیم که یک روایت جامعی از گذشته خودمان داشته باشیم. ما ابتدا بساکن که نمی‌خواهیم کار کنیم، یک انقلاب جدیدی که در جامعه نمی‌خواهیم بوجود بیاوریم، بالاخره حداقل دیرینه‌ای که داریم 23 سال است. بنابراین باید بدانیم که به چه عقبه‌ای متصل هستیم. نقاط ضعف و قوتش را آسیب‌شناسی و آفت‌شناسی کنیم. (از مجموعه حرکت خودمان و حرکتی که در سالهای گذشته به آن منتسب هستیم)
و اصلاً یکی از فواید تشکلها اینست که انباشت تجربیات بشود. یعنی تجربه‌ها حفظ و به دیگران انتقال داده شود. اویی که ورودی سال 80 است از همان نقطه‌ای شروع نکند که من ورودی 70 از آنجا شروع کردم. امروز خیلی از بحثهایی که در جمع دوستان شنیدم، نوعاً بحثهایی که ما در سال 70 مطرح می‌کردیم، در تشکلی به اسم بسیج دانشجویی و متاسفانه بعد از ده سال حتی بشکل ناپخته‌ترش دارد در بین شما مطرح می‌شود. خب پس چه فایده‌ای دارد؟ نباید یک چنین چیزی اتفاق بیفتد.
باید شما ده سال جلوتر از بنده شروع کنی و بنده هم نسبت به قبلی‌ها، نامه‌هایی که ما به مسؤولین بسیج می‌نوشتیم یا بحثهایی که مطرح می‌شد - صورتجلساتش حتی هست - دقیقاً همین بحثها بود. اینها به فرجامی نمی‌رسد چون همه می‌خواهند از صفر شروع کنند. بگذریم.
از یک مقطع میانی شروع می‌کنیم بجای اینکه بخواهیم به شروع انقلاب و 15 خرداد 42 یا خیلی عقب‌تر بپردازیم یا اینکه بخواهیم خیلی جلوتر بیابیم تا دوم خرداد. مبداء تحلیل را پایان جنگ قرار می‌دهیم که بسیار مقطع تعیین‌کننده‌ای در مجموعه انقلاب اسلامی و حیات بچه حزب‌اللهی‌ها و جریان بسیج است. بخاطر اینکه بسیج هم اگرچه قبل از جنگ تشکیل شد اما بخش عمده‌ای از هویتش را در جنگ پیدا کرد. البته بسیج دانشجویی در سال 67 تشکیل شد یعنی بعد از جنگ. اصل بسیج قبل از جنگ تشکیل شد و بسیج دانشجویی، بعد از جنگ، اگر زمینه بحث امروز ما اینست که بسیج چکار باید بکند، بایدها و نبایدهایش چیست، باید بکند، باید پیام امام برای تشکیل بسیج دانشجویی را بفهمیم و پیام امام را نمی‌فهمیم مگر اینکه آن مقطع را بفهمیم. یعنی اگر بخواهیم بفهمیم پیام امام در آذر 67 مبنی بر تشکیل بسیج دانشجو و طلبه چه مفهومی دارد، باید مجموعه حرکتهای امام از تیر 67 تا خرداد 68 را بفهمیم.
اصلاً مبنای تشکیل بسیج دانشجویی چه بود، سال 67 جنگ تمام شد. حالا بهر دلیلی. موفق شدیم یا نشدیم، به اینها کاری نداریم. 27 تیر 67 جنگ تمام شد و امام می‌داند که جامعه دارد وارد فضای جدیدی می‌شود و یک مقطع جدیدی از تاریخ جامعه ایران و حتی تاریخ جامعه شیعی دارد شکل می‌گیرد. یکی از ویژگیهای امام این بود که منتظر نمی‌شد وقایع بیایند او را پشت سر بگذارند، او وقایع را پشت سر می‌گذاشت. پیش‌بینی داشت، آینده‌نگری می‌کرد، بینش یا الهامی به او می‌شد، بهرحال سعی می‌کرد بر حوادث محیط بشود. امام می‌دید جامعه دارد وارد فضای جدیدی می‌شود و برای ورود به این فضای جدید نیاز به شناخت دارد. نیاز به تحلیل و گفتمان دارد. گفتمان یعنی فضایی فکری که بقیه مفاهیم تحت سیطره و در متن آن معنا می‌شوند. 27 تیر جنگ تمام شده، خبر قبول قطعنامه منتشر شده، خیلی هم در بین بچه بسیجی‌ها شوک ایجاد کرده چون تا یک هفته قبلش هم‌چنین اتفاقی بعید بود، دو یا سه روز بعدش پیام امام راجعه به قطعنامه منتشر می‌شود. یکی از جملات امام در این پیام اینست : «امروز جنگ آغاز شده است.» متاسفانه بچه بسیجی‌ها عادت ندارند زیاد صحیفه نور بخوانند. نمی‌دانم این پیام قبول قطعنامه و پیامهای قبل و بعدش را چقدر خوانده‌ایم؟ از امام تصویر یک پیرمرد عارفی در ذهنمان است. بعنوان یک متفکر هیچکدام از ما قبولش نداریم. بعنوان یک استراتژیست قبولش نداریم. امام را یک عارف شاعر می‌دانیم. بگذریم. امام در آن پیام اعلام یک جنگ جدید می‌کند. شما می‌بینید بیشتر تلاش ما بعد از جنگ، مرثیه‌خوانی برای یک جنگ از دست رفته است. امام می‌گوید بابا الان هم جنگ است! اینها می‌زنند توی سرشان که : کجائید ای شهیدان خدایی، ای وای دربهای فلان بسته شد! حالا یک تعبیر معنوی و عرفانی برای این است، جای خود، ولی یک وقت هست که این بصورت یک استراتژی اجتماعی برای ما درآمده که بسیجی تا وقتی که جنگ نظامی در مرزهای ایران و عراق بود، معنا داشت.
«امروز جنگ حق و باطل، جنگ فقر و غنا، جنگ پابرهنه‌ها و مرفهین بی‌درد شروع شده است.» آخر تیرماه 67. پس امام یک جنگ جدید را طراحی می‌کند. البته جنگ جدیدی هم نیست و سابقه دارد ولی با این تعابیر امام رویش سرمایه‌گذاری و تاکید می‌کند و بعد برای ورود به جنگ شروع به جبهه‌شناسی می‌کند. باید جبهه دشمن و جبهه خودی و مرز بین اینها شناخته شود. نیروهایی که می‌توانند توی این جنگ مصدر تاثیر باشند فراخوان شوند تا به نتیجه خوبی برسیم. تمام پیامهای بعد از تیرماه 67 را که نگاه می‌کنی می‌بینی مثل یک فرماندهی که وارد منطقه شده، دارد کالک عملیاتی را توجیه می‌کند. نیروهای خودش را فراخوان می‌کند. انواع و اقسام آدمهایی را که امام فکر می‌کند می‌شود به آنها امید بست. به فرزندان شاهد مثلاً در شهریور 67 پیام می‌دهد، به بچه‌های سپاه، به هنرمندها، به دانشجویان و … گفتم این متن را باید بفهمیم تا بدانیم پیام بسیج دانشجویی یعنی چی؟ این جنگ فقر و غنا یک مبنای نظری دارد که امام سعی می‌کند آن مبنای نظری را به صریح‌ترین تعابیر که صریح‌تر از آنها دیگر ممکن نیست، بیان کند تا دیگر جایی برای توجیه و تفسیر نماید. مبنای نظری بحث چیست؟ «اسلام» ناب و «اسلام» آمریکایی. به این بحث برخواهیم گشت. پس امام می‌بیند که یک جنگ واقعی دارد در می‌گیرد. سعی می‌کند که این جنگ را فریاد بکند و سعی می‌کند که این جنگ را به نفع نیروهای حق رهبری کند.
اتفاقی که بعد از امام می‌افتد چیست؟ شما می‌بینید که کمتر از یکسال بعد از پذیرش قطعنامه امام رحلت می‌کند و می‌بینیم بعد از امام چه اتفاقی می‌افتد. بعد از امام البته یک جنگ درگرفت. یک جنگ خیلی پر سروصدا که بسیاری از نیروها را هم به خودش مشغول کرد. یک جنگ زرگری. یک گروه بلند شدند گفتند که آقا دین امریست قدسی و عرفانی و باطنی. این را به سیاست آلوده‌اش نکنید. دین فربه‌تر از ایدئولوژی است. دین را ایدئولوژیزه نکنید. آدمهای موجهی هم بودند. می‌گویند نماز شب می‌خوانند و اهل مستحبات هستند. شروع کردند به نام دفاع از دین، دین را از اجتماع جداکردن. گفتند دین را از اجتماع جدا کردن. گفتند دین یک امر باطنی و معنوی است و برای حیرت‌افکنی آمده نه برای پاسخ به نیازها. انتظار بشر را از دین خیلی گسترده نکنید. در حکومت از او نظر نخواهید. خب، یک گروه دیگر در برابر اینها قد برافراشتند که استراتژیک‌ترین شعارشان «مرگ بر بدحجاب» بود. خود ما در یک مقطعی از اعضای فعال این گروه بودیم. حرکتهای متعدد و متنوعی بود. یک نمونه‌اش هم ما بودیم که بریزیم نمایشگاه فلان را در پارک ملت و پارک ساعی به هم بزنیم. دربند، درکه و … خود بنده میاندار گردان عاشورا بودم. خب باز تحت عنوان اسلام. به همدیگر تاختند. این به او گفت لیبرال، او به این گفت فاشیست. یک گرد و خاک عجیبی در جامعه برپا شد. در حالیکه 35 میلیارد دلار، 40 میلیارد دلار سرمایه مفت بعنوان استقراض وارد جامعه شده بود، آنهایی که دلشان برای مذهب و انقلاب و حزب‌ا… می‌تپد، رفتند توی این فضا. چقدر نیرو صرف شد، چقدر درگیری راجع به این قضایا پیش آمد. ولی این جنگ، زرگری بود. چرا؟ بخاطر اینکه چه آن اسلام باطن‌گرا و چه این اسلام ظاهرگرا بمثابه دو تیغه یک قیچی برای حذف تفکر امام و حذف تفکر انقلاب اسلامی از جامعه بکار گرفته شد. دو تا تیغه قیچی در ظاهر با هم دعوا دارند ولی در واقع یک کار را دارند انجام می‌دهند. چون یک محور مشترک دارند. این دین ظاهرگرا و آن دین باطن‌گرا هر دویشان دین فردگرا بودند و در تقابل مطلق با تفکر و مبنای امام که اسلام اجتماعی بود و جالب اینجاست که امامی که می‌آید انقلاب می‌کند و بسیج و حزب‌ا… را تشکیل می‌دهد، چه در آن ادعایی که حضرات می‌کنند یعنی در باطن‌گرایی و عرفان و چه در رعایت ظواهر شرعی فردی، در اوج است. یعنی از یک طرف یک عارف است و از یک طرف یک فقیه. منکر هیچکدام از این دو نیست بلکه می‌گوید «دین، همة دین است». نظریه ولایت فقیه را می‌دهد و بعد سعی می‌کند تمام ابواب اسلام را در ذیل این نظریه باز تعریف کند و در جامعه جا بیندازد. همان خطی که خط اصل تشیع است. یک مقدار بیشتر توضیح بدهم که تفاوت چیست؟ شما کتاب ولایت فقیه امام را که نگاه کنید - نظریه ولایت فقیه امام مال قبل از انقلاب است - نظریه ولایت فقیه امام مال قبل از انقلاب است - اصلاً می‌بینید این نظریه را امام در تقابل با اسلام رایج آن روز مطرح می‌کند. امام آنجا می‌گوید که اگر می‌خواهید تفاوت اسلام واقعی را با اسلام رایج ببینید نگاهی به قرآن و رساله‌های عملیه بیندازید و این دو تا را با همدیگر مقایسه کنید. البته امام خودش هم رساله دارد، نافی آن قصه نیست ولی نظریه ولایت فقیه را که مطرح می‌کند، در تقابل با اسلام آن روز است. اسلامی که در آن روز حاکم و غالب بوده. توی پیام امام به روحانیت در اسفند 67، بروید بخوانید، امام در اواخری که داشت می‌رفت خیلی از حرفهایی را که قبلاً نمی‌زد به صریحترین تعابیر گفته است. در این پیام می‌گوید وضعیت حوزه‌ها داشت به جایی می‌‌رفت که از قرون وسطی بدتر می‌شد. تعبیر امام این است : خون دلی که پدر پیرتان از این متحجرین خورده از هیچکس نخورده است. حتی در پیامی که دیماه 67 به رئیس وقت مرکز اسناد انقلاب اسلامی می‌دهد، یک تعبیر جانبی دارد که من این تعبیر از انقلاب را در هیچ جای دیگر ندیدم. امام می‌گوید که مردم ما در انقلاب علیه اسلام قیام کردند! تعبیر امام است. خطاب به آن آقا می‌گوید که شما باید نشان دهید که مردم ما در انقلاب بر علیه دو چیز : یکی ظلم و بیداد و دیگری تحجر و واپس‌گرایی قیام کردند و فکر اسلام ناب را جایگزین «اسلام» سلطنتی، «اسلام» سرمایه‌داری، «اسلام» التقاط و در یک کلمه «اسلام» آمریکایی کردند. امام حرکت انقلاب را جایگزینی یک اسلام بجای یک اسلام دیگر می‌داند. دو تا اسلام با یکدیگر در افتادند. خب الان این روزها خیلی بحث پاسخ به شبهات مطرح می‌شود. شبهه یعنی چه؟ یعنی شباهتهایی که ما را به غلط می‌اندازد. خب این دو تا اسلام خیلی جاها ممکن است به هم شبیه بشوند. امام در این ماههای آخر سعی می‌کند مرز بین اسلام واقعی و این اسلام تحریف شده بدعت‌آمیز لیبرال‌منش با متحجرمسلک را روشن کند که هر دوی این اسلام (اسلام مرفهیم بی‌درد و اسلام مقدس نمایان متحجر) دو روی یک سکه‌اند و زیاد تفاوتی با هم ندارند. این جمله امام را که «بسیج لشگر مخلص خداست» کسی هست که تا حالا نشنیده باشد؟ حالا یک جمله دیگر از امام راجع به بسیج را می‌گویم ببینم چند نفر شنیده‌اند: «مملکتی که مخالف با استکبار و پول‌پرستی و تحجرگرایی و مقدس مآبی است، همه افرادش باید بسیجی باشند». این را کی شنیده است؟ عین جمله امام است. این جمله مال پیام آذر 67 امام به شما دوستان است: به «فرزندان عزیز بسیجی‌ام در دانشگاهها». در همین پیام دستور داده که بسیج دانشجویی تشکیل شود. یکی نباید تبیین کند که آقا این جمله یعنی چه؟ امام منظورش چی بوده؟ الان شما می‌بینید که در خیلی جاها اینجور توی ذهن جا افتاده که بسیجی بودن یعنی مقدس مآبی. تضاد تبدیل می‌شود به تساوی! منظور امام از این تحجر و مقدس مآبی چی بود؟ با آن ذهنیتی که بعضی‌ها دارند توی این جامعه رواج می‌دهند، اول متحجر عالم خود امام است! کسی که از اول بچه‌گی تمام ظواهر و عبادات فرعی‌اش درست، از جوانی نماز شبش ترک نشده، خانم حاج احمد آقا می‌گفت سر سفره که ما دستمان را دراز می‌کردیم و آستینمان عقب می‌رفت، امام تذکر می‌داد. پس این تحجری که امام با آن مخالف است، چیست؟ هر وقت یکنفر آمد خواست مقابل تحجرگرایی حرفی بزند، گفتند آقا فعلاً چیزی نگوئید، ممکن است یک عده دیگر سوء استفاده بکنند. امام می‌‌گوید خون دلی که پدر پیرتان از متحجرین خورده از هیچکس نخورده است. یعنی دشمن اول اینهایند. کدام دشمن از این اولی‌تر؟ اما در بینش امام تحجرگرایی و مقدس‌مآبی یعنی این: «محدود کردن اسلام به احکام عبادی و فردی». در همان پیام به روحانیت هم می‌گوید. یعنی یک اسلام رفتارگرا. چرخهای توسعه به گردش افتاده بود، فساد مالی داشت بشدت در جامعه ریشه می‌دواند، انواع و اقسام معادلات پشت پرده قدرت و ثروت داشت شکل می‌گرفت، آنوقت من بچه بسیجی توی پارک ساعی یقه خانم را گرفته بودم که چرا روسری‌ات را نمی‌کشی جلو؟! یادم هست از پارک ملت بچه‌ها برگشته بودند، سال 71، یکی از بچه‌ها با افتخار می‌گفت به صورت شوهر زنی که تذکر داده بودم و غیرتی شده بود با دستهای خودم گاز اشک‌آور مالیدم و خفه خون گرفت! خب بله، ما باید برویم دنبال اینجور حرکتها تا آن اتفاقها پشت صحنه که هیچ، روی صحنه رخ بدهد. که توسعه شکل بگیرد. در آن فضا علمدار اینجور حرکتها ما جوجه دانشجوها بودیم و امثال آوینی که شهید می‌شدند، بچه‌ها می‌گفتند این کیه؟ یادم هست روزی که آوینی شهید شد، اخبار تلویزیون اعلام کرد و ما به دو آمدیم در اتاق مسؤول فرهنگی بسیج و گفتیم یک پارچه سیاه بده بزنیم به تابلو. گفت چی شده؟ گفتیم آوینی شهید شده. گفت آوینی کیه؟ گفتم بگویم سوره؟ آینه جادو؟ خبر ندارد. گفتم یکی بود در روایت فتح صدای خیلی قشنگی داشت، او شهید شده. گفت ا؟! بعد از یک ساعت آمد دید خیلی تابلو را به هم ریخته‌ایم. گفت حالا این آنقدرها هم ارزش داشت؟ خیلی دیگر شلوغش کرده‌اید! برای تشییع جنازه‌اش به بدبختی یک مینی‌بوس جور شد. داشتیم می‌رفتیم دیدیم یک ماشین با اسکورت دارد بر می‌گردد. گفتیم این ماشین کیه؟ لابد لاریجانی بود. (لاریجانی آن زمان وزیر ارشاد بود) رسیدیم حوزه هنری. یک تعداد که زودتر آمده بودند گفتند آقا را دیدید؟ تازه فهمیدیم که آن ماشین کی بود. حالا البته عکس شهید آوینی چون شانس آورده‌ایم یک مقدار خوش‌تیپ است، همه جا هست! ولی کتابهایش نمی‌دانم چقدر؟ «توسعه و مبانی تمدن غرب» آوینی مال زمان جنگ است. سال 66. یعنی در هنگام جنگ. ولی هیچ استفاده‌ای ازش نکردیم. تازه ما که دانشجوهای بسیجی بودیم، وای به حال بقیه. خب، پس یک جنگ زرگری شکل گرفت. چون بالاخره به بچه بسیجی نمی‌شود گفت برو توی خانه بنشین. گفتند می‌خواهی دعوا کنی؟ دشمن نشانت بدهیم درجه یک! برو پارک چیتگر آنجا چهار تا دختر دارند دوچرخه‌سواری می‌کنند! 150 تا نیرو، دانشجوهای لیسانس و فوق‌لیسانس پا می‌شدند یا علی، برویم ببینیم چه خبر است! توی آن شرایط باید هم یک چیزهایی ریشه بدواند که بعد توی دوم خرداد یک جوری تقش در بیاید. آذر 76 که خداداد عزیزی به استرالیا گل زده بود و مردم ریخته بودند توی خیابانها، با بچه‌ها رفته بودیم شهرک غرب. آنجا ایستاده بودیم. معلوم بود چه جوری بود دیگر. شهرک غرب بود و جشن بود. یک دختری از پنجره ماشین آمده بود بیرون و روسری‌اش عقب بود و داشت کف می‌زد. یک بچه بسیجی کنار ما ایستاده بود. با یک سوز و دردی از عمق جانش گفت: آخه ما اینهمه شهید دادیم تا این کثافت اینجوری بیاید بیرون؟ و من دیدم این برادر عزیزم هیچ اعتراضی ندارد که این کثافت چرا سوار ماشین 60 میلیونی است؟ تنها اعتراضش به روسری اوست. حالا اگر یک خانم چادری توی آن ماشین نشسته باشد اصلاً انگار نه انگار. یک زمانی واقعاً اینجوری بود. یعنی اگر این بی‌حجابها دست به یکی می‌کردند و می‌گفتند امروز می‌خواهیم با حجاب برویم بیرون، اصلاً بچه حزب‌اللهی به پوچی می‌رسید. دیگر چه جور احساس حضور و احساس وجود کنیم در جامعه؟ خب این را مقایسه کنید با آن جنگ فقر و عنا که امام می‌گوید. اسلام پابرهنه‌ها و اسلام مرفهین بی‌درد. امام تنگه احد بچه حزب‌اللهی‌ها را شناخته بود که آنجوری فریاد می‌زد. هی می‌گفت آقا این تنگه را داشته باشید. خیلی هم مبادی آداب بود ولی به وقتش می‌گفت متحجرین احمق بی‌شعور! تعابیر خیلی صریح. حاج احمد آقا می‌گفت بعضی‌ها فکر می‌کنند بزرگترین کار امام انقلاب بود. به نظر من بزرگترین کار امام در افتادن با متحجرین بود. یعنی کسانی که راضی‌اند به یک اسلام فردی رفتاری مناسکی. ولی اسلام امام اسلام امیرالمؤمنین بود. اسلام پیوند عدالت و معنویت. امیرالمؤمنین را به چی می‌شناسیم؟ به معنویت و به عدالت. هر دو تا هم در اوج. نه عدالت محض امیرالمؤمنین می‌سازد و نه معنویت محض. امام هم همینجوری بود. امام اجازه نمی‌داد کسی کم‌کاری خودش و فرار از وظیفه خودش را در حوزه عدالت - که یک مفهوم صد در صد دینی است - با کار اضافی در حوزه معنویت توجیه کند. واجبات اجتماعی‌اش را بگذارد و برود مستحبات فردی انجام دهد و بگوید من متدین. ما خیلی‌هایمان اینجوری هستیم دیگر. امر به معروف و نهی از منکر مگر واجب نیست؟ این را گذاشته‌ایم، حالا هی نافله بخوان! زیارت عاشورا برگزار کن! آن موقعی ارزش دارد که در کنار این باشد. وقتی در چنین بینشی از اسلام افق دید شما تغییر کرد، خیلی از مفاهیم دیگر هم استحاله می‌شود. یعنی چی؟ مثلاً ولایت. توی جنگ زرگری هم یک عده‌ای دم از ولایت می‌زنند ولی منظور آنها چیست؟ می‌گویند ما یک حکومت عربستانی می‌خواهیم. ولی فقیه یعنی کسی که باید بالاسر مردم بایستد تا مردم احکام فردی و عبادی را درست انجام دهند. ولی فقیه دیگر کسی نیست که خواسته باشد ساختارهای جامعه را جابجا کند. اختلاف فقیر و غنی را برهم بزند. ولایت مطلقه یعنی چی؟ امام می‌گفت در حکومت اسلامی ولی فقیه حق دارد شرط بگذارد در تحصیل مال. یک عده می‌گفتند نه آقا. احکام اسلامی مشخص است. طبق همین احکام هر کس معامله کند شما شرط جدیدی نمی‌توانی بگذاری. اما می‌گفت نه. حکومت اسلامی می‌تواند شرط بگذارد. مثلاً این جنس را بخش خصوصی نمی‌تواند بخرد. تجارت خارجی در یک مدت دست دولت مثلاً. دوم اینکه مال مشروط و مشروع شما را هم می‌تواند مصادره کند. یعنی حق شروط حکومت را هم که لحاظ کرده باشی، ولی فقیه می‌تواند جایی که لازم می‌بیند مال شما را مصادره کند. این می‌شود ولایت مطلقه. یعنی در چارچوب یک سری احکام فردی گیر نمی‌کند. اما دیدیم ولایت مطلقه را یک جورهای دیگر تفسیر کردند. اخیراً این بحث دادگاه شهرام جزایری خیلی جالب است. می‌گویند آقا ما که کار غیر شرعی نکرده‌ایم. یک پولی داده‌اند، ما هم گرفته‌ایم! آیا این غیر شرعی است؟ وقتی نگاه حکومتی نباشد، نخیر، غیر شرعی نیست. توی حکومت عثمان، مطمئناً مشروع مشروع است. ولی اگر حکومت امیرالمؤمنین باشد، اگر یک شام را جایی بخوری که فقیر سر سفره نباشد و همه سرمایه‌دار باشند، آنوقت نامه عثمان بن حنیف برایت می‌نویسد. یک خطبه‌ای امام حسین (ع) دارد در منا. این را حتماً دوستان بخوانند. تحف‌العقول تک‌تک معصومین را به ترتیب آورده است. اولین خطبه‌ای را که از امام حسین نقل کرده بروید بخوانید. راجعه به امر به معروف و نهی از منکر ببینید چی گفته؟ امام حسین واقعی نه امام حسینی که خیلی از ماها به ادعایش را داریم! می‌گوید که امر به معروف و نهی از منکر دعوتی به اسلام است که با تقسیم عادلانه بیت‌المال همراه باشد. آن امر به معروف کجا و امر به معروف ما کجا؟ اصلاً این خطبه‌ای است که آقای حیاتی می‌تواند همین امشب بخواند و بگوید پیام امام حسین به ملت ایران! یعنی زندة زنده. تک‌تک فرازهایش توی جامعه امروز ما مصداق دارد. خب، بنابراین ما باید به شناخت اسلام امام برسیم. البته فضا خیلی شبهه آلود است. آمده‌اند سعی کرده‌اند چه علناً و چه غیر مستقیم و چه ناخودآگاه، اسلام امام را تحریف کرده‌اند. انقلاب اسلامی امروز در خیلی از جاها تحریف شده است. اگر می‌خواهیم بدانیم رمز موفقیت زمان جنگ و اول انقلاب چی بود، باید آن شرایط را دقیق بشناسیم. فقط شباهتها را نگوییم که شهدا ریش داشتند، ما هم ریش داریم! خانمها چادر داشتند، ما هم چادر داریم! اینها که معیار اصلی نبود. همان زمانی که بچه حزب‌اللهی‌ها داشتند توی جبهه زیارت عاشورا می‌خواندند، پشت جبهه هم یک عده داشتند زیارت عاشورا می‌خواندند. و بعدش هم بد و بیراه به امام می‌گفتند یا حداقل اینکه اهل جبهه و انقلاب و غیره نبودند. مذهبی‌های غیر انقلابی. مگر کم داریم؟ زیارت عاشورایشان بجا، روضه‌شان بجا، زیارتشان بجا متاسفانه. امروز وقتی می‌خواهند بچه بسیجی را تعریف کنند در مقابل بچه‌های لات و لاابالی و سوسول می‌گویند فلانی بچه بسیجی است. این که یک چیز بدیهی است. تمایز بچه بسیجی با الوات و سوسولها بدیهی است. آن چیزی که باید تبیین شود تفاوت بچه بسیجی با مذهبی‌های غیر انقلابی است. ما چی داریم که آنها ندارند؟ ما خیلی شبیه شده‌ایم به هم. اسم که کفایت نمی‌کند. تمایز بچه بسیجی با اینها باید آشکار شود. خب با یک چنین نگاهی من فکر می‌کنم که بسیجی یعنی جامع عدالت و معنویت. کسی که الگویش امیرالمؤمنین و امام است. اگر این دو تا دوش به دوش هم رفتند، می‌توانیم بگوییم که طرف بسیجی است. ولی اگر از خوف خدا غش کرد یا شش ساعت سینه زد اما دغدغه عدالت نداشت، بسیجی نداشت. فوق می‌شود خواجه ربیع. می‌گویند یک جمله در امور دنیوی حرف زد آنهم مدتها بخاطرش استغفار کرد. آن جمله هم این بود که وقتی به او گفتند حسین بن علی را در کربلا کشتند، یک لحظه از قبری که برای مناجاتش کنده بود بیرون آمد و گفت: ا؟ فرزند رسول خدا را کشتند؟ چه بد کاری کردند! بعد مدتها استغفار می‌کرد که چرا چنین جمله‌ای را من گفتم؟! چرا به دنیا آلوده شدم؟ همان موقع که امام حسین در مسلخ بود توی سپاه شمر یک عده داشتند نماز جماعت می‌خواندند. فرق نمی‌کند وقتی امام حسین دارد می‌گوید هل من ناصر ینصرنی، شما در حال نماز جماعت باشی یا زیارت عاشورا. عاشورا یعنی نفی یک نوع اسلام و فریاد کردن یک نوع اسلام دیگر. در زیارت عاشورا چه کسانی را لعن می‌کنیم؟ فقط آنهایی که آمدند در مسلخ امام حسین را کشتند؟ نه، همه را. آنهایی که در برابر این قضیه تمکین کردند و ممهد ماجرا شدند. روی اینها تامل کنید. عاشورا فقط در مسلخ اتفاق نیفتاد. از همان زمان که روی اسبهایشان زین گذاشتند و حرکت کردند و تمام احزابی که کمک کردند به رواج این حرکت. هم نماز جماعت می‌خواندند و هم حسین را می‌کشتند. براحتی هم قابل جمع بود برایشان. بنابراین باید چشمهایمان را باز کنیم و از این مشهورات فاصله بگیریم. چپ و راست و اینها همه‌اش جوک است. به ماها که می‌رسند یقه همدیگر را پاره می‌کنند که آقا اینها دشمن اسلامند. آن طرف هم می‌گوید که اینها دشمن آزادی‌اند. خانه‌هایشان را که می‌بینی دیوار به دیوار هم است در شمال شهر! پژوه پرشیا که می‌رسد از ذوب در ولایتشان تا دوم خردادی‌هایشان می‌قاپند. یکسری مباحث نظری که می‌رسد می‌گوید نه آقا من در پستوی ذهنم به یک گزاره‌ای معتقدم که ایشان به آن معتقد نیست! خب، به درک! در عملتان که نمی‌آید، وقتی از شهرام جزایری هم آیت‌ا… فلان پول می‌گیرد و هم حجت‌الاسلام فلان، چه فرقی می‌کند که تو یقه‌ات را پاره کنی برای ولایت و تو هم نعره بزنی برای آزادی؟ اینها جوک است! مرزبندی‌ها باید برود روی ارزشها. می‌گوید ولایت؟ بگو یا علی. آن ولایتی که من می‌شناسم، ولایت قرآن است. ولایت امیرالمؤمنین است. امیرالمؤمنین را خداوند به زکات دادن در حال رکوع معرفی کرده. این امیرالمؤمنین را من به حکومت قبول دارم. چرا؟ چون اگر ما توی آن مسجد بودیم و فقیر وارد می‌شد چه می‌کردیم؟ پا می‌شدیم نماز می‌خواندیم دیگر. چون هم بقیه نمی‌گویند این چرا کمک نکرد؟ چه آدم خسیسی بود و هم وجدانش پیش خودش راحت است که من داشتم نماز می‌خواندم. اسلام امیرالمؤمنین با اسلام ماها فرق دارد. اسلامی نیست که معنویت و عبادتش توجیهی بشود برای فرار ازش مسؤولیت اجتماعی. در اوج نماز: یؤتون الزکوه و هم راکعون. خب یک چنین آدمی می‌شود ولی جامعه اسلامی و این است که می‌تواند دین را در کمال خودش حفظ کند. یعنی «دین، همة دین است». در آیه غدیر هم هست: الویم اکملت لکم دینکم. انسان کامل، امام دین کامل است. ولی جامعه اسلامی کسی است که نمی‌گذارد یک جزء از دین به نفع جزء دیگر مصادره شود. یک جزء متروک بماند و بعد مسابقه حفظ و قرائت و مفاهیم قرآن بگذاریم و اسمش را بگذاریم رواج اسلام. از این شبکه‌های قرآنی در مالزی هم می‌توانی داشته باشی. در آمریکا هم می‌توانی داشته باشی. بحث را جمع کنیم. ما باید به ویژگیهای بسیجی توجه کنیم و بسیجی با این ویژگیها و تمایزاتی که با اسلام قبل از امام پیدا می‌کند، شناخته می‌شود. امام آمد و یکسری بدعتها را کنار زد و سعی کرد جوهره شیعه را که شانه به شانه بودن عدالتخواهی و معنویت‌گرایی است، مطرح کرد و از آن بینش آدمهایی مثل رجایی و باکری و همت درآمدند. اگر می‌بینید امروز ما این آدمها را کم داریم، چون آن مبانی را از دست داده‌ایم. صلوات.


لبه تیغ _ حیدر رحیم پور

گروهی مدام بر گونه راست انقلاب سیلی می زنند و گروهی بر گونه چپ آن! و به جای افزودن خون در رگهای انقلاب در پی آنند تا گونه های انقلابی چنین زیبا را با سیلی سرخ دارند. اینها بودند که من مطرود طرفین و منزوی گشته بودم و دیری مرکبم به سیاهی خونم و قلمم به سرشکستگی صاحبان انقلاب و کاغذهایم به سفیدی موی سر جوانان انقلاب می ماند. تا فرشتگانی از حوزه و دانشگاه به سراغم آمدند که چرا نمی نویسی؟ روزنامه نداریم، شبنامه می نویسیم؛ پول نداریم کتابهایمان را می فروشیم و در تمدنی که بودجه های فرهنگی آن همچو سیلابهای جهان سومی به جای آنکه بیافریند، خراب می کند و خاکهای کشور را با مردمش به دریاها می ریزد و در جوی ناجور و با دشمنانی از همه جور، همراه با اخم تلخ بزرگان و فرهنگی که مخارج دینی هم خرج صبحانه های پر خرج و جشن و سور و چراغانی وسیاحت و زیارت می شود، با دست خالی اما همت بلند، ابتدا «نامه ای به پیشگاه تاریخ» را که بیانگر اقتصاد انقلاب براندازمان است، نشر دادند و در دامان فقرشان به رایگان در چهارگوشه کشور توزیع کردند و حتی برای وزارت ارشاد هم که مدام پول قیچی می کند فرستادند و ستایش خدا را که نامه کار خودش را کرد و شما حرکت را هر لحظه روشنتر می بینید و پس از آن «تکرار تاریخ» را که برای جن زدگان امروز هم دعای خوبی است، با حسن سلیقه ای که دارند درج کردند، اما چون به اجبار بهاء یک شیشه کوکا را بر آن نهادند و توزیع نشریات کشور هم به دست سرویسی است که کاه را کوه و کوه را کاه می سازد و می تواند هر نوشته و روزنامه ای را که نپسندد، بایکوت و نفروشد، با وجود مشتاقان بسیار، امکان نشر نامه را ندارند و سوزناکتر از همه مجبورند طعن و لعن مرغابی صفتانی را هم که در لحظه خطر سر به زیر آب فرو می برند یا حیوانات انسان نمایی را که برای فریب مردم بر سر دو پا راه می روند نیز بشنوند. با همه اینها مدام می سرایند «ما زنده به آنیم که آرام نگیریم» و امروز فریاد برمی آورند:



آهای بر کرسی پریدگان چپی و راستی و آدمهای یک چشمی و نیم تنه، که انقلابی به این پر محتوایی را هم یک چشمی می نگرید: هوشیار که هر سکوتی علامت رضا نیست از آرامش پیش از طوفان بترسید و از آنچه در لحظه و در جهانی پر سکوت بر سر آریا مهر و شاه سلطان حسین و جناب عثمان آمد عبرت بگیرید که آسمان سخت تیره گشته و ابر ولایت می غرد.



چشمان مست و خمار خود را بگشایید و دهانهای پرحرف و بی تعهد خود را ببندید که بیش از آنچه باور دارید، درماندگان تحصیل کرده و زنان جوان تنها و بچه های خیابانی اشک فقر می ریزند و عرش خدا می لرزد.



اما شما پیشینیان عقب افتاده که با لباس دین حکومت کردید و چنین زمینه ای را فراهم ساختید و هنوز هم شعار دینی می دهید، عزیزان! نقدهای مردم را به سود خود و زیان رقیب نگیرید. این ثمره مدیریتهای شما بوده که امت هر لحظه به شکلی که دشمن نفهمد و دوست دریابد، گاه تلخ و عصبی و گاه با خنده ای شیرین و گاه با لبخندی تمسخرآمیز، زشتی مدیریتهای گذشته را اعلان می دارد و شگفت اینکه شمایان از آن همه اخم و غمزه و ارشاد هیچ سهمی نمی برید، گویا هنرمند نبودید و بر جایگاه سیاست و بالاترین مقام هنر پریده بودید که به پاسخ آن همه هنرنمایی های امت، مدام شکلک در می آوردید و چه شکلکهای منحط و زشت و بیحال و مرده و سردی!!



با آنکه هیچ طوفانی پیش از وزیدن آن همه پیام برای زمینیان نفرستاده بود، گویا شمایان از امم سلف دیر باورتر و یا کند ذهن ترید. آری ساختاری که می بینید بر پایه شفته هایی است که شمایان ریخته اید و آشکارتر اینکه همه جا التقاط، فرزند نامشروع ارتجاع بوده و می باشد و خواهد بود، چه آنکه زمینگیر شود کفر بر او می جهد.



و باز می خروشند آهای دین مستان دین نشناس و آهای فکلی گشنه هایی که با پیروزی انقلاب، چند سانتی سبیلهای خود را پایین کشیده و ریش بزی ساخته و در سایه مردان سیاست نشناس یا سکوتهای مصلحت آمیز، اینک شاهان بی تاج و تخت مقتدری گشته اید، هوشیار که دین شناسان به سبیل و ریش فریب نمی خورند، پایان کارتان را در نظر بگیرید.



و شما فرنگی مسلکان و انتلکتوئلهای بی مایه که دین ناسخ و ادیان منسوخ را به یکدیگر قیاس می کنید و سنتهای همیشه پرطراوت دین آخرالزمان را هم چیزهای زیر خاکی می پندارید، در بینش خود تجدید نظر کنید که عقب مانده اید.



و شما کافران مقدس نما که مقدس مآبانه طالب تعطیل حکومت دینی و احکام الهی می باشید و می گویید حرمت قرآن را نگه دارید و آنرا هم چون عکس علی مولای متقیان بر لب طاقچه های قصرها بگذارید و حکومت کشورهای اسلامی را هم به غیر مسلمانان بسپارید و همگان به ناله و اشک و گریه بپردازید، بسیار خوب چنین فرهنگی روای خودتان و عقاید سخیف هر گروه روای خودش باد، بفرمایید مبارزه با دزدان و سارقان بیت المال و رانت خواران تولید برانداز، با کدامین تمدن و کدامین فلسفه رشید سازگار نیست؟!! چرا در این امر «صم بکم عمی» گشته و پا به پای ولی امر نمی تازید و بلکه در پس پرده مخالفت هم می کنید؟ نکند اگر قضایا بازتر شود، دست شمایان هم در کار باشد؟ چرا بایکوت این امر مهم و پرداختن به شعارهای بی معنی و انحرافی و سرگرم سازی مردم به حرفهای توخالی و شعارهای غیر ضروری؟



و اما شما نیمه جانهای انقلاب که مدام می سرایید «ما اهل کوفه نیستیم» چرا اکنون که دو سال است رهبری چپیه پوشیده و سالها را سال علوی نامیده و در بیابان تنهایی تکیه بر شمشیر غربت زده است و به هزار زبان «هل من ناصر ینصرنی» می گوید، تندروهای شما مدام به آتش فتنه های چپ و راست دامن می زنند و بر نفاق می افزایند و روزنامه هایتان به توپ تو خالی فوتبال، از تشریح ارزشها و ارشاد و ترغیب و تبلیغ مردم بیشتر می پردازند؟ چرا روزنامه های شمایان که آن همه خواستار نوشته های ما بودند، اینک نامه های ما را نشر نمی دهند؟ به نظر شما هنوز هم فصل سرگرمی مردم با توپهای توخالی و جیغهای سبز و بنفش به سر نرسیده! نمی ترسید فردا با جیغی سرخ و توپی پر به سراغمان بیایند؟ تا کی می توانید روشنفکران بی فکر را با جیغ بنفش و مقلدان اسلام نشناس را با جیغهای سبز فصلی سرگرم و افکار مردم را تخدیر سازید؟



به نظر شما هنوز هم فصل آن نرسیده که خود برای ساختن ایرانی در خور انقلابمان و اسلامی در خور مذهبمان آستین را بالا بزنیم؟ به نظر شمایان مصلحان این انقلاب هم باید 28 مردادی باشند و مدیرانشان آمریکایی و بیانگر فقهمان، معتزله های بیسواد جدید و مقلدان پروتستانها و یا فقهای متورع اسلام شناس؟! و یا به انتظار امام زمانی نشسته اید که از فتنه ها گریزان است؟ اگر ولی ا... الاعظم تشریف فرما شوند و بفرمایند چرا همین که نایبی از ما، کمر همت برای مبارزه با زر و زور و تزویر بر بست، شمایان این همه سکوت سیاه و طفره و جیغ سبز و بنفش! به پاسخ حضرتش چه دارید؟ چرا دانشگاه با آنهمه ادعا و اهل منبر با اینهمه حسین حسین و انجمنی ها با اینهمه مهدی بیا مهدی بیا، در اینباره زبان بسته اند؟ چرا وزیران و استانداران و فرمانداران و مدیران و دیگر جیره خواران مردم در اینباره چنین سکوت کرده اند؟ آیا مجلس اصلاحات چنین سکوتی را صلاح می داند یا قضیه را استصوابی می پندارد؟



نمایندگان ولی فقیه چرا؟ آیا آنان در این امر نمایندگی ندارند؟ عجیب است؛ اهل محراب و جماعت و جمعه چرا چنین ساکت نشسته اند؟ مگر شمایان هم نماینده و جیره خوار دولتها می باشید و به امر سیاستها سخن می گویید؟!



آقایان ائمه جمعه و جماعت، گویا وقت آن رسیده است خدمتتان معروض دارم، عزیزان محترم، سوگند به خدا که مردم برای شنیدن سخنان همیشه تکراری و یکنواخت و گزارشات روزنامه های هفته گذشته به صف جماعت نمی نشینند؛ اکثر فهمیده بخاطر رونق مساجد و اقلیت ناخودآگاه به امید شنیدن یک کلمه از حرفهایی که جاهای دیگر نمی شنوند، به مسجد می آیند و چیز بدرد بخوری از شما نمی شنوند! و به زبانی گویاتر، سروران بدانید با انکه امت می داند که خیری در شما نیست، و جز به تکرار مکررات نمی پردازید، فقط به خاطر انقلاب و رونق مساجد وقت خود را مبذول می دارند. چرا شمایان که اهل جهاد و اجتهاد و امت پیامبری می باشید که می فرماید هر که دو روزش برابر، مغبون؛ اکنون که 23 سال از انقلاب می گذرد، حتی حرفهای اول انقلاب را هم نمی زنید!! حتماً امت همیشه باید همانقدر بداند که سیاستها می خواهند؟ این همه مسامحه و رکود چرا؟ با این همه تجربه هنوز هم نمی دانید که ارتجاع همیشه در خواب می میرد و روشنفکران غربزده همیشه در دستی جارو دارند و مومنان را می روبند و در دست دیگر آفتابه و به امید وصال خود را تمیز و جلوی یار بیگانه را آبپاشی و جارو می کنند و اگر می دانید، این همه سکوت سیاه چرا؟ و چرا پس از پیروزی هم خموش وسلطان زده اید؟ چرا در این امر حیاتی همه با هم یک صدا به پاسخ «هل من ناصر ینصرنی» امام انقلاب لبیک نمی گویید؟!! مگر نمی دانید «یدا... مع الجماعه» اما تو ای ولی خدا، بر هیچکس دل نبند که خداوند چون مصلحی را به هنگامه تلخی می فرستد، فرمان می دهد که فقط به پروردگار مردم تکیه کن «قل اعوذ برب الناس» و ای مردم و ایها الناس فقر درماندگان را به ستوه آورده و فتنه های اقتصادی آبرویی برای اسلام نگذاشته و رانت خواری کمر انقلاب را خمیده و دیگر نای ماندن برای منطق ما و حال ماندن برای امت مستضعف نمانده است. همه شمایان که مرفه و بی درد نیستید! آری بپاخیزید که تنها شمایان امید امام و می توانید رهبری را یاری کنید، بپا خیزید که رانت خواران گوشت و پوست عدالت و جان انقلاب شما را خورده اند، اجازه ندهید استخوانش را بجوند که بر کرسی پریدگان، منتظر الحقوقند و کم کار و پرحرف و پر ادعا.



وای خدا پرستان به غیرت آیید که بت پرستان جزایر مسخره ژاپن را از زیر خاکستر اتم بیرون کشیدند و با پرداخت یک دنیا غرامت به یانکیها، کشور گیشا و تریاک را بزرگترین صنعتگر و سرمایه دار جهان و خار چشم طاغوت آمریکا و غرب متکبر ساخته اند. لفاظی و پر حرفی و جدالهای صد تا یک غاز و سالی هزاران سمینار و میزگرد و میز دراز و سفره های درازتر و سفرهای مسخره به دور دنیا دیگر بس است. شما را به دل پر درد قائم آل محمد و به خون مردان هزار و چهارصد سال جهاد و اجتهاد قسم می دهم نگذارید کشور امام زمان و قاره بهشت گونه ایران زمین، دگر بار با این جنجالها و جنگهای منحرف ساز چپ و راست، قبرستان واردات جهان و سرزمین گیشا و تریاک گردد و مردمش زمین گیر شوند، التماس می کنم.



و سخنی کوتاه با قوه مقننه و مجریه؛ سروران کاری نکنید که در هنگام بزرگترین اصلاحات یعنی مبارزه با مفسدان فرهنگی و اقتصادی و فتنه های رانت خواری، مردم شمایان را اصلاح طلب ندانند. شجاعت به خرج دهید که حیف شماست، خاطیان، شجاعانه به خطای خود اعتراف و توبه کنند و به صف مردم بر گردند مصلحان، سخت به قطع عضو فاسد و جراحی گروه بپردازند که ریشه فتنه ها از دوران گذشته است و سخن بشنوید که تجربه مردی سخن می گوید و اینک که پس از ماهها، نوشته تجدید چاپ می گردد، سخنان و استعفای حضرت ایت ا...طاهری، حقایقی را که نوشته ایم آشکارتر می سازد.



و سخنم با حضرت آیت ا... شاهرودی مالک اشتر این میدان؛



سرورم به یاد آورید روزی را که عرض کردم با دادگستریی که طول پرونده های آن به درازای عمری می رسد و قاضی اش می تواند شیئی هفتاد میلیون تومانی را پنجاه هزار تومان به رقم آورد تا حکم باطلش تجدید نظر نگردد و قاضی تجدید نظرش طرفی را دعوت نکند و بنویسد او مرده است، نمی توان کاری کرد و اینک در تجدید چاپ، محکمتر سخن می گویم؛ عزیزم، اصولاً با دادگستری مصوبه نمی توان به عدالت پرداخت. زیرا خوبان این دادگستری بر پایه مذهب معتزله و روش غرب حکم صادر می کنند و در اجرای چنین احکامی از اشاعره هم متعبدتر و متعصب ترند و ناپاکان آن، دادگستری را بساط کسب و کار ساخته و در مغازه هایی که سرقفلی آنان به میلیونها تومان می رسد، به کسب و کار پرداخته اند، نتیجه این می شود که اول می گیرند و محاکمه می کنند و به زندان می افکنند و سپس کار را به کارشناسان می سپارند و ما ادریک ماالکار شناس و ماالوکیل و در یک کلام آنکه مخطئه نباشد و از خطا برنگردد و پای بند مذهب عدل و اختیار نیست، به حق نمی رسد و حضرتتان فرمودید ما در همین دادگستری هم در حد لازم برای امور مهمه و استنباط حکم ا...و اجرایی قاطع بر پایه مذهبمان قضات شایسته ای داریم. اینک که دیری از آن گفتگو می گذرد، از شما می پرسم آیا در لحظه ای که اولین مجرم را با آن همه مدارک آشکار و اعترافات گرفتید، باور می کردید که باطن پرونده پس از چند ماه به جای حکم قاضی، به وسیله کارشناسان مختومه و به امضای قاضی برسد؟! و عموم پچ پچ کنند که گویا تهدید آقای کروبی که فرمودند من نمی خواستم آن آقا را افشا سازم، ولی کاری کردند که مجبورم ساختند، به ثمر نشسته است. بسیار خوب، اکنون که حضرتتان در فضایی بدو دشمنان بسیار با قضات خوبتان شروع به کار فرموده اید، این گوی و این میدان و این شما و این مردم منتظر، بگردید تا مردم هم بگردند، تا ببینیم خرابیها از ناحیه حکم و حکام بوده است یا مردمی چنین نازنین.



تقاضایی هم از حضرتتان دارم، شما که برای احقاق حقوق دولتها از مردم به همه ادارات دولتی نمایندگی های جلادانه ای داده اید، بیایید برای یک بار در مبارزه با رانت خواران هم به صاحبان انقلاب، نمایندگی دست دومی لطف فرمایید و از حوزه و دانشگاه و بازار بخواهید نمایندگانی را برای نظارت بر این امر معرفی کنند. زیرا در کشوری که روزنامه ای قانونی می نویسد فلانی جهت پیشگیری از اتهامات بعدی، دارایی خود را پیش از اشتغال جدید، 25 میلیارد تومان اعلام کرده یعنی ثروتی که در حکومت گذشته فقط منحصر به خاندان سلطنت بوده است، جامعه متلاطم می گردد و آنگاه که روزنامه دیگری همه چیز را تکذیب می کند، تکذیبش جامعه را از قوانین و رسانه ها مایوس می سازد.



حضرت آیت ا... محض خدا بیایید برای یکبار میزگردی حقیقی بسازید و محاکمه دو روزنامه نگار را در میزگرد تلویزیونی به عهده مردم بگذارید، زیرا محاکمات گنگ و نمایشی و وکلای تسخیری، مردم را به ستوه آورده است، چه، در اسلام علی بزرگترین خیانت اینست که مردم نفهمند که علی مظلوم است یا معاویه و به همین لطافتها بود که نامه را لبه تیغ نام نهاده اند. و بر این باورند که حضرتتان پا بر لبه تیغ و پل صراطی که می شناسید، نهاده اید. و لاحول ولا قوه الا بالله.


متن پیام تاریخی حضرت امام خمینی(ره) به گورباچف

 

به مناسبت سالگرد نامه تاریخی امام خمینی(ره) به میخائیل گورباچف
امام خمینی خطاب به گورباچف: پناه ‌بردن به غرب دردی از جوامع دوا نمی‌کند
در دی ماه سال 1367 در پی تحولاتی که با روی کار آمدن گورباچف در جهان کمونیسم به وجود آمد، امام خمینی (ره) هیأتی را به سرپرستی آیت الله جوادی آملی به مسکو اعزام داشتند تا پیام کتبی ایشان را به گورباچف ارائه دهند.
متن کامل این نامه تاریخی به این شرح است :

بسم الله الرحمن الرحیم

جناب آقای گورباچف صدر هیأت رئیسه اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی

با امید خوشبختی و سعادت  برای شما و ملت شوروی از آنجا که پس از روی کار آمدن شما چنین احساس می شود که جناب عالی در تحصیل حوادث سیاسی جهان خصوصا در رابطه با مسائل شوروی در دور جدیدی از بازنگری و تحول و برخورد قرار گرفته اید و جسارت و گستاخی شما در برخورد با واقعیات جهان چه بسا منشا تحولات و موجب به هم خوردن معادلات فعلی حاکم بر جهان گردد، لازم دیدم نکاتی را یادآور شوم هر چند ممکن است حیطه تفکر و تصمیمات جدید شما تنها روشی برای حل معضلات حزبی و در کنار آن حل پاره ای از مشکلات مردمتان باشد ولی به همین اندازه هم شهامت تجدید نظر در مورد مکتبی که سالیان سال فرزندان انقلابی جهان را در حصارهای آهنین زندانی نموده بود، قابل ستایش است و اگر به فراتر از این مقدار فکر می کنید اولین مسئله ای که مطمئنا باعث موفقیت شما خواهد شد این است سیاست اسلاف خود دایر بر خدا زدایی و دین زدایی از جامعه که تحقیقا بزرگترین و بالا ترین ضربه را بر پیکر مردم کشور شوروی وارد کرده است، تجدید نظر نمایید و بدانید که برخورد واقعی با قضایای جهان جز از این طریق میسر نیست.

 


از شما می خواهم درباره اسلام به صورت جدی تحقیق و تفحص کنید و این نه به خاطر نیاز اسلام و مسلمین به شما، که به جهت  ارزشهای والا و جهان شمول اسلام است که می تواند وسیله راحتی و نجات همه ملتها باشد و گره مشکلات اساسی بشریت را باز نماید.
 
البته ممکن است از شیوه های نا صحیح و عملکردهای غلط قدرتمندان پیشین کمونیسم در زمینه اقتصاد، باغ سبز دنیای غرب را بنماید ولی حقیقت جای دیگر است. " شما اگر بخواهید در این مقطع تنها گره های کور اقتصادی سوسیالیسم و کمونیسم را با پناه بردن به کانون سرمایه داری غرب حل کنید نه تنها دردی از جامعه خویش را دوا نکرده اید که دیگران باید بیایند و اشتباهات شما را جبران کنند". چرا که امروز اگر مارکسیسم در روش های اقتصادی و اجتماعی به بن بست رسیده است دنیای غرب هم در همین مسائل - البته به شکل دیگر- و نیز در مسائل دیگر گرفتار حادثه است.

جناب آقای گورباچف!
باید به حقیقت رو آورد؛ مشکل اصلی کشور شما مسأله مالکیت و اقتصاد و آزادی نیست. مشکل شما عدم اعتقاد واقعی به خداست، همان مشکلی که غرب را هم به ابتذال و بن بست کشیده و یا خواهد کشید. مشکل اصلی شما مبارزه طولانی و بیهوده با خدا و مبدا هستی و آفرینش است.

جناب آقای گورباچف!
برای همه روشن است که از این پس کمونیسم را باید در موزه های تاریخ سیاسی جهان جستجو کرد، چرا که مارکسیسم جوابگوی هیچ نیازی از نیازهای واقعی انسان نیست چرا که مکتبی است مادی و با مادیت نمی توان بشریت را از بحران عدم اعتقاد به معنویت که اساسی ترین درد جامعه بشری در غرب و شرق است، به در آورد.

حضرت آقای گورباچف!
ممکن است شما اثباتا در بعضی جهات به مارکسیسم پشت نکرده باشید و از این پس هم در مصاحبه ها اعتقاد کامل خودتان را به آن ابراز کنید، ولی خود می دانید که ثبوتا این گونه نیست. رهبر چین اولین ضربه را به کمونیسم زد و شما دومین و علی الظاهر آخرین ضربه را بر پیکر آن نواختید.

 امروز دیگر چیزی با نام کمونیسم در جهان نداریم ولی از شما جدا می خواهم که در شکستن دیوارهای خیالات مارکسیسم، گرفتار زندان غرب و شیطان بزرگ نشوید؛ امیدوارم افتخار واقعی این مطلب را پیدا کنید که آخرین لایه های پوسیده هفتاد سال کژی جهان کمونیسم را از چهره تاریخ و کشور خود بزدایید.

امروز دیگردولت های همسو با شما که دلشان برای  وطنشان و مردمشان می طپد، هرگز حاضر نخواهند شد بیش از این منافع زیرزمینی و رو زمینی کشورشان را برای اثبات موفقیت کمونیسم – که صدای شکستن استخوانهایش هم به گوش فرزندانشان رسیده است – مصرف کنند.

آقای گورباچف!
وقتی از گلدسته های مساجد بعضی از جمهوری های شما پس از هفتاد سال بانک الله اکبر و شهادت به رسالت حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و سلم به گوش رسید تمامی طرفداران اسلام ناب محمدی (ص) را از شوق به گریه انداخت، لذا لازم دانستم این موضوع را به شما گوشزد کنم که بار دیگر به دو جهان بینی مادی و الهی بیندیشید. مادیون معیار شناخت در جهان بینی خود را حس دانسته و چیزی که محسوس نباشد، از قلمرو علم بیرون می دانند و هستی را همتای ماده دانسته و چیزی را که ماده ندارد، موجود نمی دانند.

 


"شما اگر بخواهید در این مقطع تنها گره های کور اقتصادی سوسیالیسم و کمونیسم را با پناه بردن به کانون سرمایه داری غرب حل کنید نه تنها دردی از جامعه خویش را دوا نکرده اید که دیگران باید بیایند و اشتباهات شما را جبران کنند".
 
 
قهرا جهان غیب مانند وجود خداوند تعالی و وحی و نبوت و قیامت را یکسره افسانه می دانند. در حالی که معیار شناخت در جهان بینی الهی اعم از حس و عقل می باشد و چیزی که معقول باشد، داخل در قلمرو علم می باشد گرچه محسوس نباشد. لذا هستی اعم از غیب و شهادت است و چیزی که ماده ندارد می تواند موجود باشد و همانطور که موجود مادی به مجرد استناد دارد، شناخت حسی نیز به شناخت عقلی متکی است.

قرآن مجید اساس تفکر مادی را نقد می کند و به آنان که بر این پندارند که خدا نیست وگرنه دیده می شد ( لن نومن لک حتی نری الله جهرت) می فرماید: (لاندرکه الابصار و هو یدرک الابصار و هو الطیف الخبیر).

 از قرآن عزیز و کریم و استدلالات آن در موارد وحی و نبوت و قیامت بگذریم که از نظر شما اول بحث است. اصولا میل نداشتیم شما را در پیچ و تاب مسائل فلاسفه اسلامی بیندازیم. فقط به یکی دو مثال ساده و فطری و وجدانی که سیاسیون هم می توانند ازآن بهره ببرند بسنده می کنیم.

 این از بدیهیات است که ماده و جسم هرچه باشد از خود بی خبر است. یک مجسمه سنگی یا مجسمه مادی انسان هر طرف آن از طرف دیگرش محجوب است، در صورتی که به عیان می بینیم که انسان و حیوان از همه اطراف خود آگاه است؛ می داند کجاست، در محیطش چه می گذرد، در جهان چه غوغایی است؛  پس در حیوان و انسان چیز دیگری است که فوق ماده است و از عالم ماده جدا است و با مردن ماده نمی میرند و باقی است.

 انسان در فطرت خود هر کمالی را بطور مطلق می خواهد و شما خوب می دانید که انسان می خواهد قدرت مطلق جهان باشد و به هیچ قدرتی که ناقص است دل نبسته است؛  اگر عالم را در اختیار داشته باشد و گفته شود جهان دیگری هم هست فطرتا مایل است آن جهان را هم در اختیار داشته باشد. انسان هر اندازه دانشمند باشد و گفته شود علوم دیگری هم هست، فطرتا مایل است آن علوم را هم بیاموزد؛ پس قدرت مطلق و علم مطلق باید باشد تا آدمی دل به آن ببندد؛ آن خداوند متعال است که همه  به آن متوجهیم گرچه خود ندانیم، انسان می خواهد به حق مطلق برسد تا فانی در خدا شود. اصولا اشتیاق به زندگی ابدی در نهاد هر انسانی نشانه وجود جهان جاوید و مصون از مرگ است.

اگر جناب عالی میل داشته باشید در این زمینه ها تحقیق کنید می توانید دستور دهید که صاحبان این گونه علوم علاوه بر کتب فلاسفه غرب، در این زمینه ها به نوشته های فارابی و بوعلی سینا (رحمت الله علیهما) در حکمت منشا مراجعه کنند تا روشن شود که قانون علیت و معلولیت  که هر گونه شناختی بر آن استوار است، معقول است نه محسوس، و ادراک معانی کلی و نیز قوانین کلی که هرگونه استدلال بر آن تکیه دارد معقول است نه محسوس. و  نیز به کتابهای سهروردی (رحمت الله علیه) در حکمت اشراق مراجعه نموده و برای جنابعالی مشخص کنند که جسم هر موجود مادی دیگر، به نور صرف که منزه از حس می باشد نیازمند است و ادراک شهودی ذات انسان از حقیقت خویش مبرا از پدیده حسی است. و از اساتید بزرگ بخواهید تا به حکمت متعالیه صدر المتالهین (رضوان الله تعالی علیه و حشرت الله مع النبیین و الصالحین) مراجعه نمایند تا معلوم گردد که حقیقت علم همانا وجودی است مجرد از ماده و هرگونه اندیشه از ماده منزه است و به احکام ماده محکوم نخواهد شد.


وقتی از گلدسته های مساجد بعضی از جمهوری های شما پس از هفتاد سال بانک الله اکبر و شهادت به رسالت حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و سلم به گوش رسید تمامی طرفداران اسلام ناب محمدی (ص) را از شوق به گریه انداخت، لذا لازم دانستم این موضوع را به شما گوشزد کنم که بار دیگر به دو جهان بینی مادی و الهی بیندیشید
 
دیگر شما را خسته نمی کنم و از کتب عرفا و بخصوص محیی الدین بن عربی نام نمی برم که اگر خواستید از مباحث این بزرگ مرد مطلع گردید، تنی چند از خبرگان تیزهوش خود را که در این گونه مسائل قویا دست دارند، راهی قم گردانید تا پس از چند سالی با توکل به خدا از عمق لطیف باریکتر از موی منازل معرفت آگاه گردند که بدون این سفر آگاهی از آن امکان ندارد.

جناب آقای گورباچف!

اکنون بعد از ذکر این مسائل و مقدمات از شما می خواهم درباره اسلام به صورت جدی تحقیق و تفحص کنید و این نه به خاطر نیاز اسلام و مسلمین به شما، که به جهت  ارزشهای والا و جهان شمول اسلام است که می تواند وسیله راحتی و نجات همه ملتها باشد و گره مشکلات اساسی بشریت را باز نماید. نگرش جدی به اسلام ممکن است شما را برای همیشه از مساله افغانستان و مسائلی از این قبیل در جهان نجات دهد؛ ما مسلمانان جهان را مانند مسلمانان کشور خود دانسته و همیشه خود را در سرنوشت آنان شریک میدانیم.

با آزادی نسبی مراسم مذهبی در بعضی از جمهوری های شوروی، نشان دادید که دیگر اینگونه فکر نمی کنید که مذهب مخدر جامعه است. راستی مذهبی که ایران را در مقابل ابر قدرتها چون کوه استوار کرده است مخدر جامعه است؟! آیا مذهبی که طالب اجرای عدالت در جهان و خواهان آزادی انسان از قیود مادی و معنوی است مخدر جامعه است؟! آری مذهبی که وسیله شود تا سرمایه های مادی و معنوی کشورهای اسلامی و غیر اسلامی در اختیار ابر قدرتها و قدرتها قرار گیرد و بر سر مردم فریاد کشد که دین از سیاست جداست، مخدر جامعه است. ولی این دیگر مذهب واقعی نیست بلکه مذهبی است که مردم ما آن را مذهب آمریکایی می نامند.

در خاتمه صریحا اعلام می کنم که جمهوری اسلامی ایران به عنوان بزرگترین و قدرتمندترین پایگاه جهان اسلام به راحتی می تواند خلا اعتقادی نظام شما را پر نماید و در هر صورت کشور ما همچون گذشته به حسن همجواری و روابط متقابل معتقد است و آن را محترم می شمارد.

و السلام علی من اتبع الهدی

                           روح الله الموسوی الخمینی