سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اسلام ناب

یک مقاله

تفاوت در مالکیت از منظر شهید بهشتی، شهید مطهری و علامه حکیمی

محسن مهدیان

از خطوط
ممتاز و متمایز «اقتصاد اسلامی» و «اقتصاد سرمایه‌داری» موضوع مالکیت است. مالکیت
از جمله بحث‌های پرسابقه در تنازعات اقتصادی و سیاسی در تاریخ ظهور مفاهیم مدرن
است
.

حاکمیت
سرمایه با تکیه بر مفروضات انسان‌شناسی غربی و تئوریهایی با روش شناسی فرد
گرایانه، توانست تعریفی جدید از مالکیت ارائه دهد که در آن انسان با استناد به
حریم خصوصی به برهم‌افزایی، سود و لذت فکر می‌کند. کلاسیک‌های اقتصاد بر همین باور
حکم کردند که سود افراد می‌تواند به رفاه کل جامعه منتهی شود.اما این نگاه از
مالکیت و این گفتمان از انسان و حریم خصوصی طی چند سده تجربه، نتوانست آرمان
کلاسیک‌های اقتصاد را محقق کند
.

افزایش روز
افزون فقر و گسترش نابرابری‌ها و رویش خلق الساعه انواع فسادها حاکی از این باور بود
که افزایش رفاه فرد به خودی خود به رشد رفاه جامعه منتهی نمی‌شود. اما ریشه بدفهمی‌های
اقتصاد مدرن در بخش مهمی به نحوی تلقی از مالکیت مربوط است. آن نوع بی‌بندوباری که
اقتصاد متعارف از مالکیت می‌فهمد فاصله عمیقی با تعریف مالکیت در «اقتصاد اسلام»
دارد
.

مالکیت در
فهم غیراسلامی خود تنها یک صورت دارد و آن نمایش قدرت مالک در تسلط و سیطره بر
طبیعت است. تفاوت اصلی دو تلقی غربی و اسلامی از مالکیت در مسئولیت مالک است. بی‌عاری
مالک در نظامات سرمایه‌سالار در برابر مسئولیتهای سه‌گانه مالک در نظامات دینی و
اخلاقی قرار دارد
.

مالک مسلمان
نسبت به سه وجه مالکیت یعنی جامعه، مملوک و خود مسئول است
.

این مسئولیت
نیازمند توضیح است. کانون توجهات اقتصاد جدید، مالکیت به ماهو مالکیت است. حال
آنکه در شریعت اسلامی کانون توجهات، شرایط و نحوه مالکیت و مسئولیت‌ها و حقوق
مرتبط با آن است.در تعریف اسلامی کار خلاق و مولد مالک به تنهایی مالکیت ایجاد نمی‌کند.
خدمت جامعه مثل امنیت، آموزش و سلامت و .... به علاوه خدمت طبیعت مثل شرایط و محیط
و کار انباشته شده از قبل، در کنار کار خلاق و مولد فرد مجموعاً مالکیت ایجاد می‌کند
.

آنچه از دل
نصوص اسلامی استخراج می‌شود این است که یک فرد به حکم خلاق بودنش نسبت به دیگران
اولی در مالکیت است، و نه بیشتر. با این مفهوم با مالک شدن یک فرد بر شی، مالکیت
آن شی از جامعه سلب نمی‌شود. این مالکیت امری اعتباری است که جامعه و طبیعت برای
فرد قائل است و تا زمانی این مالکیت جریان دارد که فرد نسبت به مسئولیت‌های سه‌گانه
خود پایبند باشد. طبیعی است که هرگونه کوتاهی در مسئولیت مالک منجر به سلب مالکیت
می‌شود، مالک بایستی سود و منفعت خود را در راستا و طول سود و نفع جامعه و طبیعت
قرار دهد. در این صورت است که مالکیت فرد برای جامعه می‌تواند مفید واقع شود، اما
اگر نفع او از مملوک در راستای نفع جامعه و حفظ حرمت طبیعت نباشد از او سلب مالکیت
می‌شود
.

برای روشن
شدن این موضوع بحث حقوق مالکیت را بطور فشرده و خلاصه از منظر سه بزرگوار دین‌شناس
مرور می‌کنیم و مشروح آن را به وقتی دیگر موکول می‌کنیم
.

شهید مظلوم
آیت‌الله بهشتی در کتاب اقتصاد اسلامی جلد اول با توضیح اینکه جامعه و طبیعت در
تحقق مالکیت مؤثر بوده‌اند تصریح می‌دارد که اتلاف شی باعث سلب مالکیت می‌شود.
یعنی اگر فرد قصد از بین بردن مال خود را داشت مالکیت آن شی از او ساقط است
(اقتصاد اسلامی ص49)

دیدگاه دوم
که مربوط به شهید بزرگوار مرتضی مطهری است تأکید دارد که نه تنها اتلاف شی باعث
سلب مالکیت از فرد می‌شود بلکه اسراف و تبذیر نیز حق مالکیت از فرد را می‌گیرد
(اقتصاد اسلامی چاپ جدید ص55 و چاپ قدیم ص145) و اما دیدگاه سوم که مربوط به
نویسنده «الحیاه» علامه محمد رضا حکیمی است جدای هم‌نظری با شهید مطهری تصریح می‌دارد
که مالک اگر حقوق خود و مملوک را رعایت کند ولی حق و حقوق جامعه را ندهد دیگر تلقی
مالکیت برای او بی محل است.این بزرگوار در جلد سوم الحیاه در بخش حقوق مال و اموال
پس از ارائه آیات و احادیث متعدد تأکید می‌کند که مالکیت در اسلام مالکیت «فردی-
اجتماعی» است (الحیاه ج3- ص160)

علامه حکیمی
معتقد است مالکیت از دو لحاظ «واقعیت» و «شمولیت» محدود می‌شود چون اجتماع در آنچه
آدمی دارد شریک است. لذا فرد در مال خود چه به لحاظ کمی و چه کیفی دارای محدودیت
است.اما شهد محمد باقر صدر صاحب اثر ارزشمند اقتصادنا با اشاره به حدود و ثغور
مالکیت در حکومت اسلامی توضیح می‌دهند که حقوق مالکیت خصوصی را نظام اجتماعی تعیین
می‌سازد. بنابراین اگر دستور دین در مباحث مالکیت نقض شود منجر به سلب مالکیت می‌شود
و در آنجا که دستور و نصی از شارع وجود ندارد حاکم می‌تواند وارد شود و شرایط و
حقوقی را برای مالکیت تعیین کند. (اقتصادنا ص402 و403)

در نهایت
حضرت امام پس از اشاره به مسئولیت‌های سه‌گانه مالک تصریح می‌دارند که حاکم اسلامی
چه در مورد منصوصات و چه در غیر آن می‌تواند در مالکیت خصوصی وارد شود و حقوقی را
وضع کند (امام و اقتصاد اسلامی ص159)

با این
توضیحات روشن می‌شود که موضوع مالکیت در اسلام دارای ملاحظات مسئولیتی و حقوقی است
و توجه دارد که منافع فرد و جامعه و طبیعت با این حقوق در طول یکدیگر قرار گیرند
تا جامعه اسلامی از گزند آسیب‌های انحصارطلبی، تکاثر و ثروت اندازی برکنار باشد
.


نوشته‏ای از سرِ درد(بخش2)

اما جبهه‌ی دوم نیز به نوبه‌ی خود، دو گروه را شامل می‌شد: یک گروه، شاگردان اهل بیت(ع) در فقه و حدیث و کلام و اجتماعیات بودند که پرچم مبارزه با التقاط و مزج فرهنگی را بر دوش می‌کشیدند چونان هشام بن حکم که برای دفاع از توحید خالص قرآنی، توحید ارسطو را رد کرد و رساله‌ای مهم به نام "الرّدُّ علی الارسطاطالیس فی التّوحید" نگاشت.

مثال دیگر آل اعین هستند که از علوم امامان شیعه(ع) و روایات آنان، حفاظتی بی‌نظیر کردند و مورد ستایش اهل بیت(ع) قرار گرفتند.

نمونه‌ی دیگر، فضل بن شاذان نیشابوری است که از خواص اصحاب امام جواد(ع) بود و دهها کتاب در ردّ آثار ترجمه‌شده از مکاتب منسوخ و فلسفه‌های متروک به رشته‌ی تحریر درآورد.

دیگر نمونه، ابن سکیت اهوازی است که جانش رادر دفاع از مکتب اهل بیت عصمت(ع) فدا کرد و به دست خونریز متوکل عباسی، شربت شهادت نوشید.

در این مجال، لازم است که یکی دیگر از اعاظم اصحاب را به یاد آوریم که بی‌تزلزل و تردید بر یهودیان نفوذی در جامعه‌ی اسلامی تاخت و تمام کوشش خود را برای نشر عدل و فضیلت به کار بست تا از مکتب پیامبر(ص) و آل پاکش(ع) دفاع کند یعنی ابوذر غفاری. ابوذر، دست به شمشیر نبرد ولی آموزه‌های قرآن و رسول خدا(ص) را با زبانش که برنده‌تر از شمشیر بود، فریاد زد تا روح حماسه و حرکت را در جان مُرده‌ی مردم عصر خویش بدمد.

اما گروه دیگری از مجاهدین جبهه‌ی فرهنگ، شعرا بودند. آنان که زبان گویای خویش را چونان شمشیری به کار مگرفتند و بنیانهای حکومت جور را به لرزه درآوردند. آنان که اشعارشان آکنده از مفاهیم والای معرفت و آثارشان سرشار از تعالیم انسان‌ساز تشیّع بود که از جمله‌ی ایشان می‌توان به اشخاص زیر اشاره کرد:

1-     همام بن غالب مشهور به فرزدق

2-     کمیت بن زید اسدی

3-     سید حمیری

4-     دعبل خزاعی

5-     ابوفراس حمدانی

و...

اینان مرزبانان حماسه‌ی جاوید بودند و کلامشان با آموزه‌های خالص وحیانی، نبوی و اوصیایی عجین بود. امامان شیعه نیزپیوسته از سروده‌ها و اشعار ایشان تجلیل می‌کردند و گاه با جملاتی نورانی و گاه با پاداشهایی کم‌نظیر، ارزش کار این جماعت را می‌نمایاندند.

شعر پُرفروغ شیعه در زمان ائمه(ع) و در طول تاریخ، لبریز از معرفت و حماسه و مفاهیم انسانی بوده است. مفاهیمی چون:

1-     نشر فضایل اهل بیت(ع) و معرفی ایشان به جامعه

2-     افشای ستمگریها و رذایل بنی امیه و بنی عباس

3-     دعوت به قیام برای برپایی عدل و قسط

4-     دفاع از انسان مظلوم و انسانیت مظلومتر

5-     دعوت به شورش و قیام علیه غاصبان حکومت

6-     هجمه بر ستمهای اغنیا و اشراف و اعتراض به اختلافات عمیق طبقاتی در جامعه

7-     تأکید بر جدایی‌ناپذیریِ قرآن و عترت

8-     ستایش آزادی و آزادگی و تجلیل از شهدای راه حق

9-     مبارزه با ظلم، نفاق، استئثار(ویژه‌خواری)، انحصار طلبی و عوام‌فریبی در هر هیئت و صورتی

10- گرایش به بحثهای عقلی و نقلی و پرهیز از سبّ و شتم و نفرین.

اما گذشت زمان و هجمه‌ی استعمار و حاکمیّتِ‌نااهلان و دنیادوستیِ خواصِ مدّعی دینداری، سببِ انحطاطی عجیب در فکر و فرهنگ شیعه شد. آن‌سان که امروزه شاهد گسترش سبکها و شیوه‌هایی پوک و بی‌محتوا به نام مدّاحی و زبانحال‌خوانی در هیئات مذهبی هستیم. آنچه امروزه محتوای اشعار و نوحه‌خوانی‌ها را در بسیاری از هیئات مذهبی تشکیل می‌دهد، حتی اندک شباهتی هم به فرهنگ والای تشیّع در طول تاریخ ندارد و تنها فایده‌ی آن، برانگیختنِ احساسهایی زودگذر و بی‌حاصل است.

دیروز شاعران و پاسداران فرهنگ شیعه، خود اندیشمندانی شجاع بودند و امروز عمده‌ی مداحان مطرح کشور شیعی، جاهلانی بی‌سواد و پر ادّعا.

مسلم نادعلیزاده

 


نوشته‏ای از سرِ درد(بخش1)

هوالحکیم

نوشته‏ای از سرِ درد(این مقاله در یکی از نشریات دانشجویی به چاپ رسیده است)

 

غدیر خم، پیوند دو جریان نبوت و وصایت بود که بقای اسلام و آموزه‌های آن را پس از رسول اکرم(ص) در سایه‌ی حکومت علی و اولاد شریفش(ع) تضمین می‌کرد.

پیامبر گرامی اسلام(ص) در هجدهم ذی الحجه‌ی سال دهم هجری، هنگام بازگشت از سفر حج در منطقه‌ای موسوم به غدیر خم، مسلمانان را مجتمع و پیام الهی را به ایشان ابلاغ کردند. این پیام، حاوی نکات مهمی بود که برخی محورهای آن، به شرح ذیل است:

1-     یادآوری نعمتهای الهی و از جمله نعمت عظیم هدایت

2-     لزوم استمرار حاکمیّت معصوم و حضور معلم کامل در میان امت

3-     انحصار طریق هدایت در قرآن و اهل بیت(ع) و جدایی ناپذیریِ این دو از یکدیگر

اکثر مسلمانان اگرچه در آن روز، اتمام نعمت الهی را جشن گرفتند و با امیرالمؤمنین علی(ع)- به عنوان وصیّ رسول خدا(ص)- بیعت کردند، ولی به علل گوناگون از پذیرش قلبیِ این فرمان الهی، سر باز زدند و سخنان پیامبر خویش را نادیده انگاشتند. از جمله علل تشدیدکننده‌ی این روی‌گردانی می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

1-   عدم درک اهمّیِت مسئله‌ی وصایت و نبودِ فرصت کافی برای رسول خدا(ص) جهت تربیت خیل مردمی که در دو سه سال پایان عمر ایشان، اسلام آورده بودند.

2-     نفوذ جریانهای منافق و دشمنان دیروز که پس از فتح مکه، با اکراه به اسلام گرویدند و اصطلاحاً "مسلمه الفتح" نامیده می‌شدند.

3-   توطئه‌ی اشراف و صاحبان ثروت و سرمایه  که از حکومت عدالت‌محورِ علی(ع) بیم داشتند و حاضر نبودند دوباره تن به حکومتی مساوات‌پیشه چونان حکومت رسول خدا(ص) بدهند.

4-   به قول صاحب کتاب ارزشمند "سرّ العالمین"، غلبه‌ی هوای نفس بر گروهی از مسلمین و طغیان حسّ ریاست‌طلبیِ ایشان و حسادت نسبت به امیرالمؤمنین علی(ع) و...

این همه سبب شد تا اجتماع سقیفه شکل گیرد و به قول "ولتر"، آخرین اراده‌ی محمد(ص) عملی نگردد زیرا آن حضرت، حکومت علی(ع) را پس از خود، خواستار بود.

و اینسان حذفِ بزرگ رقم خورد و بشریّت مظلوم از حاکمیّت انسان کامل، محروم گردید.

اینجا بود که دختر پاک رسول خدا(ص) چونان خورشیدی درخشیدن گرفت و با خطبه‌ی آتشین خود، روح تازه‌ای به جسم مُرده‌ی تاریخ دمید تا بار دیگر قرآن در یادها زنده شود و آوای حق و عدل در فضای عالم، طنین اندازد.

نقش‌آفرینان سقیفه اگرچه ندای فرزند پیامبر(ص) را خاموش کردند و کوشیدند تا بیانات نورانیِ فاطمه(س) را از اوج فلک به دغدغه‌ی فدک تنزّل دهند ولی رسوای تاریخ شدند و حجت را بر خویش، تمام‌شده دیدند.

اینان هم‌چنین "وصایت" را که ادامه‌ی شئون نبوت منهای وحی بود، به اداره‌ی امور اقتصادی و نظامی تقلیل دادند و خلیفه‌ی دوم در "جابیه" اعلام کرد:"إنّما أنا قاسِمُ الفَیء". اذعان خلفا به ناشایستگی‌های خویش و اعتراف به فضل و مرتبه‌ی علی(ع)، از شگفتی‌های تاریخ است. خلیفه‌ی اول بارها بر فراز منبر گفت:أقیلونی فَلَستُ بِخَیرِکُم. و خلیفه‌ی دوم نیز دهها بار این‌گونه سخن راند که: لو لا علیٌّ لَهَلَک عُمَر.

اما مرجعیّت علمیِ اهل بیت(ع) نیز برای طرّاحان حذف بزرگ، پذیرفتنی نبود و به دنبال حذف سیاسی، زمینه‌های لازم جهت حذف علمی و فرهنگیِ امامان شیعه(ع) فراهم شد.

این توطئه با نبش قبر آثار کهن یونان، روم و ایران، وارد مرحله‌ی تازه‌ای شد و مستقیماً استغنای معارفیِ "احسنُ الحدیث" را نشانه گرفت تا معلمان حکمت قرآنی را به حاشیه رانَد. امویان و به خصوص عباسیان که سرمست از تصاحب قدرت، بر اریکه‌ی سلطنت تکیه زده بودند، اراده کردند تا در غوغای "بیتُ الحکمه"ها، "عینُ الحکمه"ها را یکی پس از دیگری به شهادت رسانند و حذف علمی و سیاسی اهل بیت(ع) را تکمیل کنند.

در این  میان اقلّیّت شیعه در دو جبهه به فعّالیّت می‌پرداخت:

1-     جبهه‌ی مبارزات نظامیِ شورآفرین

2-     جبهه‌ی مبارزات فرهنگیِ شعورآفرین

جبهه‌ی نخست گاه با حضور مستقیم معصوم(ع) فعّالیّت می‌کرد و گاه با تأییدات و حمایت‌های معصوم(ع) بدون دخالت مستقیمِ ایشان.

عاشورا، قلّه القللِ این نهضت‌هاست که الگو و اسوه‌ی دیگر قیامها قرار گرفت که به برخی از آنها در زیر اشاره می‌شود:

1-     قیام توّابین به رهبریِ سلیمان بن صرد خزاعی و مسیّب بن نجبه‌ی فزاری که به شهادت جمع کثیری از شیعیان در عینُ الورده انجامید.

2-     خروج مختار بن ابی عبیده‌ی ثقفی و انتقام از قتله‌ی ابی‌عبدالله(ع)

3-     حماسه‌ی زید بن علی(ع) در کوفه که پایه‌های حکومت هشام بن عبدالملک را به لرزه درآورد.

4-     خروج یحیی بن زید در خراسان و پاشیده‌شدن بذر تشیّع در این خطّه‌ی پهناور

5-     قیام خونین فخ به رهبریِ حسین بن علی العابد و شهادت جمع کثیری از سادات و شیعیان در جوار کعبه

6-     خروش تندرآسای محمد نفس زکیّه در احجار زیت و حماسه‌ی ابراهیم بن عبدالله محض در باخمری.

7-     و دهها و صدها قیام دشمن‌شکنِ دیگر که در گوشه و کنار ممالک اسلامی، حضور شیعه و ظلم‌ستیزیِ مکتبش را به نمایش می‌گذاشت.


مقاله

1- چندی پیش گروهی از دانشجویان دانشگاه امام صادق(ع)، حرکتی را برای احیای فریضه ی امر به معروف و نهی از منکر آغاز کردند که در این رابطه، این جانب نیز تذکراتی را در قالب یک مقاله منتشر کردم. مطالعه ی این مقاله را به دوستان عزیز پیشنهاد می کنم.

2- سخنرانی مرحوم علامه جعفری در رابطه با فقر و آثار زیانبار آن، حاوی نکات مهمی است که باعث شد تا لینک این مطلب خواندنی را هم در این پست بگذارم.

3- دوستان عزیز می توانند با مراجعه به وبلاگ مکتب تفکیک که به تازگی راه اندازی شده است، اطلاعات مفیدی در خصوص این مکتب پیشرو در عرصه ی معارف، کسب کنند.


ویژگی های حاکم اسلامی 1

(1)
حضرت محمد (ص): «من تقدّم علی المسلمین و هو یری أنّ فیهم من هو افضل منه فقد خان الله و رسوله و المسلمین». آن کس که خود را پیشوای مسلمانان قرار دهد، در صورتی که می‌داند در میان آنان کسی برتر از او وجود دارد، به خدا و رسول خدا و مسلمانان خیانت کرده‌است. (الحیاه (گردانیده‌ی فارسی)، ج2، ص585)/ (الغدیر، ص291)

این روایت در هر مسئولیت و پست و مقامی هر چند کوچک صادق است. نمی توان در حکومت اسلامی ادعای تعهد داشت اما مسئولیت هایی را پذیرفت که شایسته تر از خود نیز برای آن مسئولیت وجود داشته باشند. این دیگر خدمت نیست بلکه خیانت است.

مبنای حاکمیت در اسلام شایسته سالاری است نه هیچ چیز دیگر. و اگر چنین نباشد اسلامی نیست.

(2)

امام رضا (ع): «فی خطابه للمأمون العباسی: أما عملت ... أنّ والی المسلمین مثل العود فی وسط الفسطاط، من اراده اخذه ...». خطاب به مأمون عباسی: ... آیا می‌دانی که والی مسلمانان همچون تیرکِ میان خیمه است که هرکس بخواهد به آن دسترسی دارد؟ (الحیاه (گردانیده‌ی فارسی)، ج2، ص623)/ (بحارالانوار، ج49، ص165)

تا هرگاه ظلمی شد و ستمی بر کسی رفت بتواند حرف خود را به حاکم اسلامی بزند و داد خود را بستاند. و همچنین عده ای خاص نتوانند حاکم اسلامی را از جامعه دور نگه داشته و مسائل جامعه را به گونه ای که خود می خواهند به گوش او برسانند و نگزارند حقایق و وقایع را آن چنان که هست بداند.

به نقل از وبلاگ کاغذها


اسلام ناب و ما

نسبت دینداری و اسلام با سرمایه داری و فقر

متن زیر گزیده ای از کتاب "گزارش"، نوشته علامه محمدرضا حکیمی است که در آن ضمن طرح ?? سوال، در مورد توزیع ثروت و امکانات در جامعه از نظر اسلام بحث می کند.

                                                                                                                   ***

در مقدمه نسبتا مفصل جلد سوم [کتاب الحیاه] – که در واقع مقدمه ای است بر جلد سوم تا ششم- مسائل مربوط به این چهار جلد مطرح گشته است. ما خود این فصول و مباحث را مدخلی دانسته ایم بر "استنباط اقتصاد اسلامی"، به منظور ایجاد جامعه ای نزدیک به معیارهای قرآنی، در ارتباط با تحقق بخشیدن به "قسط اسلامی"، که همان خود آرمان اقتصادی اجتماعی نهضت های انبیایی است. (لیقوم الناس بالقسط)

پس هدف از تدوین این فصول و عرضه آیات و روایاتی که در آنها آمده است، روشن ساختن چگونگی "سیر ثروت و امکانات در جامعه اسلامی" است، یعنی اینکه اسلام به "ثروت و امکانات" چگونه نظر می کند، و سیر آنها را در جامعه و کیفیت برخورداری مردمان را از آنها به چه وجه صحیح می داند و می پذیرد:

آیا اسلام، غنای تکاثری ( فراوانخواهی و فراوانداری- آزادی در مالکیت) را می پذیرد؟ 

آیا اسلام، اتراف (تجمل پرستی، عشرت طلبی و ریخت و پاش نعمت-آزادی در مصرف) و تضییع نعمتها و امکاناتی را که باید به دیگران برسد می پذیرد؟ 

آیا اسلام ، تصرف اشخاص را در مال خود به هر صورت ( اسراف و …) مجاز می داند؟ 

آیا اسلام، فقر و کمبود داشتن و محرومیت کشیدن را برای افراد و خانواده ها می پذیرد؟ 

آیا اسلام بی تفاوت بودن در برابر حضور فقر و محرومیت در جامعه را می پذیرد، و از مسلمانی می شمارد؟ 

آیا اسلام، سرمایه داری کلان را، که در آن، زر و سیم بطبع مورد توجه تام قرار گیرد ( و به تعبیر احادیث: موجب عبادت درهم و دینار شود)، می پذیرد؟ 

آیا حقوق شرعیه ای که در اموال اغنیا و توانگران هست و باید بپردازند، همین مقدارهای محدود و معروف است، یا جز اینها حقوقی هست؟ 

آیا معیار لزوم پرداخت، رسیدن به نصابها (مقدارها)ی معین شده است، یا رفع فقر از جامعه؟ 

آیا فقر و حد آن چیست؟ و اقسام آن کدام است؟ 

آیا همه اقسام و انواع فقر، با پرداخت نصاب های معین شده رفع می شود، یا نیاز به پرداختهای دیگری نیز هست؟ 

آیا فقر به طور کلی، تقدیر رحمت الهی است یا ظلم اجتماعی؟ 

آیا اسلام بی عدالتی را در جامعه می پذیرد و قبول دارد؟ 

آیا اسلام، اجرای عدالت را از اصول جامعه سازی می داند یا نه؟ 

آیا اسلام، تاکید بر ظواهر برخی احکام را، منهای عدالت اجتماعی و اقتصادی و قضایی، برای سرنوشت جامعه و سلامت زندگی مردم سودمند می داند؟ 

آیا اسلام، دینداری را با فقر سازگار می داند؟ 

آیا اسلام، دینداری را با تکاثر و فراوان داشتن و فزون خواستن سازگار می داند؟ 

آیا آرمان اسلام، درباره چگونگی سطح زندگی مردم چیست؟ 

آیا از نظر دین، احکام اسلم بدون اجرای عدالت زنده و باقی و عملی خواهد ماند؟ 

آیا از نظر اسلام، بدون بریدن از اغنیا و مستکبران اقتصادی، می توان از فقرا و مستضعفان و حقوق آنان دم زد؟ 

آیا با موعظه و سخنرانی می توان حقوق محرومان را گرفت و به آنها بازگردانید؟ 

آیا احقاق حقوق محرومان و مستضعفان، همین دادن بخور و نمیری است به آنان و بس؟ 

آیا جز با حاکمیت مستضعفان واقعی (محرومان فراموش شده – ممن تقتحمه العیون و تحقره الرجال-عهدنامه مالک اشتر)، راهی به اصلاحی هست؟ 

آیا تبعیض و تفاوت در اسلام هست؟ و اگر هست تا چه حد است و تا کجا جایز است؟ 

آیا تبعیض در تعلیم و تربیت و امکانات آن دو، و کیفیت تدریس و معلم و وضع مدارس (در غیر موارد نوابغ و افراد ممتاز از نظر استعداد که باید به ورت ویژه مراقبن شوند)، در اسلام پذیرفته است؟
 
آیا از نظر اسلام، مسئول اصلی نابسامانی های اقتصادی و ظلم های مالی و توزیعی و معیشتی در جامعه کیست؟ 

آیا رسالت اصلی عالمان دینی در برابر کظه ظالمن (برخورداری بی حساب مستکبران) و سغب مظلومین (محرومیت بی حساب مستضعفان)، چیست؟ 

آیا جامعه اسلامی، اصولا جامعه ای منهای فقر است یا جامعه ای بعلاوه فقر؟ 

آیا جامعه اسلامی، جامعه ای منهای عدالت است یا جامعه ای بعلاوه عدالت؟ 

آیا از نظر اسلام، عدل با حضور فقر در جامعه سازگار است؟ 

آیا از نظر اسلام، عدل با حضور تکاثر و فراوان داری در جامعه سازگار است؟ 

آیا از نظر اسلام، ثروت کلان ممکن است از طریق حلال و مشروع گرد آید؟ 

آیا از نظر اسلام، مال تکاثری قابل تملک است؟ 

آیا وضع اقتصادی و معیشتی مسئولات در جامعه اسلامی ( چه عالم و نزدیکانش، و چه حاکم و مامورانش)، چگونه باید باشد؟ 

آیا هزینه گذاری برای موسسات دینی، در جامعه قرآنی، چگونه باید باشد؟ 

آیا در حرکت های سازنده اقتصادی و رفع ظلم های مالی، مهلت دادن و تراخی(سهل انگاری، سستی)، جایز است؟ 

آیا کیفیت توزیع کار و مقدار زحمت کشی برای هر فرد، در جامعه اسلامی ، چگونه است؟ 

آیا کیفیت گردش مال و امکانات در جامعه، با سرنوشت اسلام و مسلمانی رابطه ای ندارد؟ 

آیا برادر ایمانی (انماالمومنون اخوه)، هیچ ارتباطی با وضع زندگی و گذران این برادران و خانواده هاشان ندارد؟ 

آیا حضور فقر در جامعه، موجب انواع انحطاط و فساد نیست؟ 

آیا حضور تکاثر در جامعه، موجب انواع انحطاط و فساد نیست؟ 

آیا ایجاد یک نظام مالی سالم، در جامعه اسلامی ، اصل است یا نه؟ 

آیا طاغوت فقط سیاسی است؟ 

آیا حضور فقر و تکاثر در جامعه اسلامی، با اسلامی بودن آن جامعه منافاتی ندارد؟ 

آیا می توان فقر را بدون ایجاد عدالت اقتصادی و اجتماعی و قضایی از میان برد؟ 

آیا میان عدالت اقتصادی و اجتماعی، و عدالت قضایی رابطه ای هست؟ 

آیا می توان بدون مبارزه با “تکاثر”، با “فقر” مبارزه کرد؟ 

آیا احکام مالی اسلم، برای ازبین بردن فقر است یا ابقای آن؟ 

آیا مبارزه با فقر بدون مبارزه با عوامل اصلی آن، ثمربخش است؟ 

آیا مبارزه با فقر جزو امور مسلمانان نیست، که باید همه در راه آن بکوشند و گرنه مسلمان نیستند؟ 

آیا مسئله آموزش و پرورش و کیفیت آن، و مسئله جوانان و مشکلات آنان] هیچ گونه ارتباطی با موضوع فقر از سویی، و ظلم و تکاثر از سویی دیگر ندارد؟ و می توان آموزش و پرورشی فراگیر و مطلوب داشت، و نونهالان جامعه را به ثمر رساند، و مشکلات جوانان را حل کرد. بدون عدالت اقتصادی؟
 

موضوعات پنجاه گانه ای که باشتاب در این مقاله یادداشت کردم، نمونه و پاره ای از مسائلی است که در خلال فصل های این چهار جلد (جلد سوم تا ششم "الحیاه") مطرح گشت است. هنوز مسائل و موضوعات فراوان دیگری هست – از جمله درباره اهمیت عدالت اقتصادی- که در یک مقاله نمی توان یاد کرد.

بدین سان روشن می شود که منظور از تدوین و تصنیف این فصول ، امری ساده و کم اهمیت نیست، بلکه مقصود تبیین آیین اقتصادی اسلام (مذهب الاسلام الاقتصادی) است که هنوز چنان که باید تبیین نگشته است. و بدون این تبیین، ایجاد جامعه قرآنی و حکومت اسلامی ناشدنی است و با تبیین آن، زمینه فراگیر شدن اسلام، به منظور پرستش درست آفریدگار بزرگ، و سعادتمند شدن انسان خاکی، و نجات جامعه انسانی، فراهم خواهد گشت.

اکنون ما امیدواریم – که با عنایت خداوند – کتاب الحیاه، مورد توجه قرار گیرد ، و در راه شناخت اسلام اصیل ، و کمک به انسان محروم، و بازگرداندن عزت به مسلمانان ، و حفظ توده های وسیع جوانان آگاه، و گسترش آرمان های قرآنی، گامی سودمند باشد، و خوانندگانی منشا تحول های بنیادین پیدا کند:

آری، امید است که این فصول را همگان بخوانند، و به حقیقت ها و تعلیم های گرد آمده در آنها ( که عصاره تعالیم انسانی اسلام است، و بسیاری از آنها بدین صورت که تدوین یافته و تبیین و عرضه گشته است، مغفول بوده است)، به صورتی شایسته توجه کنند، و "الحیاه" را از آن خویش بدانند و مولفان را خادم خویش، و بویژه طلاب بیدار و جویای شناخت های اسلامی، از جوانانی، با این حقایق خورشیدسان قرآنی ، و تعالیم ابرزدا و آفتاب آفرین علی (ع) انس گیرند، تا سپس به زنده کردن آنها در میان جامعه های اسلامی همت گمارند و برپای ایستند، تا این جامعه ها سرمشف دیگر جامعه های عدالتخواه گردند…

…آری ، نه می توان بدون ایجاد عدالت اقتصادی و اجتماعی و قضایی جامعه اسلامی ساخت، زیرا که "العدل حیاه الاحکام" ( احکام دین با وجود عدالت زنده و باقی است)؛ و نه می توان جامعه منهای عدالت را به اسلام نسبت داد، زیرا که "ان الله یامر بالعدل و الاحسان" ( خدای متعال فرمان می دهد که عدالت را اجرا کنید و ...)؛ و نه می توان با حضور فقر در جامعه از عدل دم زد، زیرا که به فرموده امام هفتم، حضرت موسی بن جعفر (ع): "لو عدل فی الناس لاستغنوا" (اگر عدالت در کار باشد فقیری نخواهد ماند).

به نقل از مستضعفین


یادکردی از حسین بن علی شهید فخ(1)

1

حسین فرزند علی بن حسن المثلث بن حسن المثنی فرزند امام حسن مجتبی علیه‏السلام معروف به «شهید فخّ» از افرادی است که در زمان امامت حضرت کاظم علیه‏السلام بر اثر ستمهای فرماندار مدینه در حق شیعیان، به ستوه آمد و علیه حکومت هادی عباسی به قیام مسلحانه روی آورد.

حسین قبل از قیام پرشور خویش، شبانه به محضر امام هفتم علیه‏السلام آمد و امام ضمن سفارشاتی به وی فرمود: تو شهید خواهی شد، ضربه‏ها را محکم و نیکو بزن! این مردم فاسقند، و در ظاهر ایمان دارند و در باطن خود نفاق و شک را پنهان می‏سازند، «اِنّا للّه‏ِ وَاِنّا اِلَیهِ راجِعُونَ».

بعد از شهادت حسین بن علی و سایر شهدای فخّ، حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام فرمود: «به خدا سوگند! حسین در حالی از دنیا رفت که مسلمان و نیکوکار و روزه‏دار و آمر به معروف و ناهی از منکر بود.»

2

فشارها و آزار و اذیت های هدی عباسی نسبت به شیعیان، رجال آزاده و دلیر بنی هاشم را به ستوده آورده آنها را به مقاومت در برابر یورشهای پی در پی و خشونت‏آمیز حکومت ستمگر عباسی واداشت و در اثر همین بیدادگریها، کم کم، نطفه یک نهضت مقاومت در برابر حکومت عباسی به رهبری یکی از نوادگان امام حسن مجتبی علیه‏السلام - بنام «حسین صاحب فخ»[1] منعقد گردید.
البته هنوز این نهضت شکل نگرفته و موعد آن که موسم حج بود، فرا نرسیده بود ولی سختگیریهای طاقت‏فرسای فرماندار وقت مدینه، باعث شد که آتش این نهضت زودتر شعله‏ور شود.
فرماندار مدینه که از مخالفان خاندان پیامبر - صلی الله علیه و آله - بود، برای خوش خدمتی به دستگاه خلافت، و گویا به منظور اثبات لیاقت خود! هر روز به بهانه‏ای رجال و شخصیتهای بزرگ هاشمی را اذیت می‏کرد. از جمله، آنها را مجبور می‏ساخت هر روز در فرمانداری حاضر شده خود را معرفی نمایند، او به این هم اکتفا نکرده، آنها را ضامن حضور یکدیگر قرار می‏داد و یکی را به علت غیبت دیگری، مؤاخذه و بازداشت می‏نمود!
[2]
یک روز «حسین صاحب فخ»و«یحیی بن عبدالله» را به خاطر غیبت یکی از بزرگان بنی هاشم سخت مؤاخذه کرد و به عنوان گروگان بازداشت نمود و همین امر مثل جرقه‏ای که به انبار باروتی برسد، موجب انفجار خشم و انزجار هاشمیان گردیده نهضت آنها را جلو انداخت و آتش جنگ در مدینه شعله‏ور گردید.
- شهید فخّ کیست؟
چنانکه اشاره شد، رهبری این نهضت را «حسین بن علی»مشهور به شهید فخّ، نواده حضرت مجتبی‏، به عهده داشت. او یکی از رجال برجسته، بافضیلت و شهامت، و عالیقدر هاشمی بود. او مردی وراسته و بخشنده و بزرگوار بود و از نظر صفات عالی انسانی، یک چهره معروف و ممتاز به شمار می‏رفت.
[3]
او از پدر ومادر با فضیلت و پاکدامنی که در پرتو صفات عالی انسانی خود به «زوج صالح» مشهور بودند، به دنیا آمده و در خانواده فضیلت و تقوی و شهامت پرورش یافته بود.
پدر و دایی و جد و عموی مادری و عده‏ای دیگر از خویشان و نزدیکان او، به وسیله «منصور دوانیقی»به شهادت رسیده بودند و این خانواده بزرگ که چندین نفر از مردان خود را در راه مبارزه با دشمنان اسلام قربانی داده بود، پیوسته در غم و اندوه عمیقی فرو رفته بود.
[4]
حسین که در چنین خانواده‏ای پرورش یافته بود، هرگز خاطره شهادت پدر و بستگان خود را به دست دژخیمان «منصور» فراموش نمی‏کرد و یادآوری شهادت آنان روح پرشور و دلیر او را که لبریز از احساسات ضد عباسی بود، سخت آزرده می‏ساخت، ولی به علت نامساعد بودن اوضاع و شرائط، ناگزیر از سکوت درد آلودی بود.
او که قبلاً احساساتش جریحه‏دار شده بود، بیدادگریهای هادی عباسی و مخصوصاً حاکم مدینه، کاسه صبرش را لبریز نموده او را به سوی قیام بر ضدّ حکومت هادی پیش برد.
شکست نهضت‏
به محض آنکه حسین قیام کرد، عده زیادی از هاشیمان و مردم مدینه با او بیعت کرده با نیروهای هادی به نبرد پرداختند و پس از آنکه طرفداران هادی را مجبور به عقب‏نشینی کردند، به فاصله چند روز، تجهیز قوانموده به سوی مکه حرکت کردند تا با استفاده از اجتماع مسلمانان در ایام حج، شهر مکه را پایگاه قرار داده دامنه نهضت را توسعه بدهند. گزارش جنگ مدینه و حرکت این عده به سوی مکه، به اطلاع هادی رسید. هادی سپاهی را به جنگ آنان فرستاد. در سرزمین «فخ» دو سپاه به هم رسیدند و جنگ سختی در گرفت. در جریان جنگ، حسین وعده‏ای دیگر از رجال و بزرگان هاشمی به شهادت رسیدند و بقیه سپاه او پراکنده شدند و
عده‏ای نیز اسیر شده پس از انتقال به بغداد، به قتل رسیدند.
مزدوران حکومت هادی به کشتن آنان اکتفا نکرده از دفن اجساد آنان خودداری نمودند و سرهایشان را از تن جدا کرده ناجوانمردانه برای هادی عباسی به بغداد فرستادند که به گفته بعضی از مورخان تعداد آنها متجاوز از صد بود.
[5]
شکست نهضت شهید فخ فاجعه بسیار تلخ و دردآلودی بود که دل همه شیعیان و مخصوصاً خاندان پیامبر - صلی الله علیه و آله - را سخت به دردآورد و خاطره فاجعه جانگداز کربلا را در خاطرها زنده کرد.
این فاجعه به قدری دلخراش و فجیع بود که سالها بعد، امام جواد می‏فرمود: پس از فاجعه کربلا هیچ فاجعه‏ای برای ما بزرگتر از فاجعه فخ نبوده است.
[6]
پیشوای هفتم، و شهید فخّ‏
این حادثه بی‏ارتباط با روش پیشوای هفتم نبود، زیرا نه تنها آن حضرت از آغاز تا نضج و تشکیل نهضت از آن اطلاع داشت، بلکه با حسین شهید فخ در تماس و ارتباط بود. گرچه پیشوای هفتم شکست نهضت را پیش بینی می‏کرد، لیکن هنگامی که احساس کرد حسین در تصمیم خود استوار است، به او فرمود:
«گرچه تو شهید خواهی شد، ولی باز در جهاد و پیکار کوشا باش، این گروه، مردمی پلید و بدکارند که اظهار ایمان می‏کنند ولی در باطن ایمان و اعتقادی ندارند، من در این راه اجر و پاداش شما را از خدای بزرگ می‏خواهم».
[7]
از طرف دیگر هادی عباسی که می‏دانست پیشوای هفتم بزرگترین شخصیت خاندان پیامبر است و سادات و بنی هاشم از روش او الهام می‏گیرند، پس از حادثه فخ، سخت خشمگین شد، زیرا اعتقاد داشت در پشت پرده، از جهاتی رهبری این عملیات را آن حضرت به عهده داشته است، به همین جهت امام هفتم را تهدید به قتل کرده گفت:
«به خدا سوگند، حسین (صاحب فخ)، به دستور موسی بن جعفر بر ضد من قیام کرده و از او پیروی نموده است، زیرا امام و پیشوای این خاندان کسی جز موسی بن جعفر نیست. خدا مرا بکشد اگر او را زنده بگذارم»!!
[8]
این تهدیدها گرچه از طرف پیشوای هفتم با خونسردی تلقی شد، لکن در میان خاندان پیامبر - صلی الله علیه و آله - و شیعیان و علاقه‏مندان آن حضرت سخت ایجاد وحشت کرد، ولی پیش از آنکه هادی موفق به اجرای مقاصد پلید خود گردد، طومار عمرش درهم پیچیده شد و خبر مرگش موجی از شادی و سرور در مدینه برانگیخت!


[1] . وی حسین بن علی بن حسن بن علی بن ابی طالب است و چون در سرزمینی بنام «فخ» در 6 میلی مکه در جنگ با سپاهیان خلیفه عباسی به قتل رسید، به «صاحب فخ» یا «شهید فخ» مشهور گردید.
[2] . محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم والملوک، بیروت، دارالقاموس الحدیث،ج 10، ص 25 - ابوالفرج الاًّصفهانی، مقاتل الطالبیین، نجف، منشورات المکتبهالحیدیه، 1385 ه.ق، ص 294 - 295 - ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت، دارصاد، ج 6، ص 90.
[3] . پس از شهادت حسین بن علی، هنگامی که سر بریده او را به مدینه آوردند، پیشوای هفتم از مشاهده آن سخت افسرده شد و با تأثر و اندوه عمیق فرمود: به خدا سوگند او یک مسلمان نیکوکار بود، او بسیار روزه می‏گرفت، فراوان نماز می‏خواند، با فساد و آلودگی مبارزه می‏نمود، وظیفه امر به معروف و نهی از منکر را انجام می‏داد،او در میان خاندان خود بی‏نظیر بود ( ابوالفرج‏الاًّصفهانی، مقاتل‏الطالبیین، نجف، منشورات‏المکتبهالحیدریه، 1385 ه.ق، ص 302).
[4] . ابوالفرج‏الاًّصفهانی، همان کتاب، ص 285.
[5] . ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 6، ص 93 - محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم والملوک، بیروت، دارالقاموس الحدیث، ج 10، ص.28 پس از شکست سپاه حسین صاحب فخ، و شهادت او، «یحیی بن عبدالله»با گروهی به «دیلم» رفت و در آنجا به فعالیت پرداخت و مردم آن منطقه به او پیوستند و نیروی قابل توجهی تشکیل دادند، ولی هارون بادسائسی او را به بغداد آورد و به طرز فجیعی به قتل رسانید. مشروح شهادت او را در فصل «نیرنگهای هارون» خواهیم آورد.
[6] . مجلسی، بحارالأنوار، تهران، المکتبهالاًّسلامیه، 1385 ه.ق، ج 48، ص 165.
[7] . مجلسی، همان کتاب، ص 169 - کلینی، الأصول من الکافی، تهران، مکتبهالصدوق، 1381 ه.ق، ج 1، ص 366 - ابوالفرج‏الاًّصفهانی، مقاتل الطالبیین، نجف، منشورات‏المکتبهالحیدریه، 1385 ه.ق، ص 298.
[8] . مجلسی، همان کتاب ج 48، ص 151.

 

مهدی پیشوایی- سیره پیشوایان

3

گزارش تصویری/ مقبره شهداى فخ حسین بن على بن حسن در مکه مکرمه
مقبره شهداى فخ حسین بن على بن حسن بن حسن،در سال 169 ه.ق.،قیامى را بر ضد هادى عباسى در منطقه فخ،از شهر مکه ترتیب داد.